ابوالحسن داودی در مراسم رونمایی از هزارپا در برج میلاد گفت که این فیلم با هدف شاد کردن مردم به عنوان یک نیاز اجتماعی ساخته شده است. این رویکرد را به مثابه یک عامل برونمتنی میتوان پذیرفت و آن را به ضروت اجتماعی و حتی اخلاقی ساخت فیلمهای کمدی نسبت داد و تحسین کرد اما نمیتوان به این بهانه، فیلم را از نقد درونمتنی مبرا دانست.
هزارپا با اینکه میخنداند و زوج رضا عطاران و جواد عزتی میتواند تضمینکننده فروش بالای فیلم باشد و البته رضایت مخاطب - و به اینها اضافه کنید اعتبار و جایگاه حرفهای ابوالحسن داودی را در مقام کارگردان که کمدی سخیف به معنای متعارفش نمیسازد - اما ساختار و هویت فیلم در یک خوانش کلی، فاقد یگانگی و استقلال هویتمند است؛ به این معنا که میتوان فیلم را کولاژی از چند کمدی در سینمای ایران دانست، از نهنگ عنبر و اکسیدان گرفته تا مارمولک؛ و بیش از همه مارمولک به این معنا که قهرمان اصلی این فیلم نیز مثل رضا مارمولک قصد دارد از طریق جابهجایی نقش و در پوشش شخصیت دیگری که نهتنها خودش نیست بلکه نقطه مقابل اوست، به هدفش برسد. آنجا رضا مارمولک سارقی بود که خود را پشت کسوت روحانی پنهان کرده بود و اینجا رضا هزارپا، سارقی است که خود را پشت شمایل یک جانباز پنهان میکند تا از پس این نقاب به هدفی دیگر برسد. رضا مارمولک به لباس روحانیت پناه برده بود و رضا هزارپا شمایل یک جانباز را واسطه قرار میدهد. بنیان اصلی کمدی هم از تضاد و پارادوکسهای این دوگانگی برساخته شده است و طنز ماجرا را شکل میدهد.
شباهت این فیلم به نهنگ عنبر را هم باید در ارجاع تاریخی قصه به دهه 1360 ردیابی کرد و هم حضور رضا عطاران با شمایل آدمهای آن دوران. بار کمیک فیلم هم بیشتر روی طنازیهای فردی عطاران و عزتی است بهاضافه شوخیهای کلامی؛ فارغ از اینکه کمدی موقعیت چندانی در فیلم شکل نمیگیرد، اساساً موقعیتهای هویتمندی هم ساخته نمیشود که واجد منطق دراماتیک باشد. در ضمن داستانهای فرعی مثل رابطه داییرضا با مادر دوستش قوام نمییابد و بهنوعی به حال خود رها میشود و نقش مؤثری در پیشبرد داستان هم ندارد.
رویکرد تلفیقی و کولاژی فیلم از حیث محتوا هم قابل مشاهده است از جمله وارد کردن گروه تروریستی مجاهدین به قصه و تصویر کاریکاتوری که از آن شاهدیم. بر خلاف بافت ظاهری قصه و مقتضیات دراماتیکش که میتوانست پتانسیل خوبی برای روایت یک کمدی موقعیت مبتنی بر شخصیتپردازی باشد، بیشتر با تیپسازی طرف هستیم و در این پردازش نیز یکدستی و انسجام لازم وجود ندارد؛ مثلاً الهام (سارا بهرامی) که قرار است زن مقتدر و محکم قصه باشد در نهایت درگیر رفتارهای دوگانهای میشود و رفتارشناسی او در موقعیتهای مختلف برساخته از یک شخصیت یکدست و هویتمند نیست. اگرچه انتخاب سارا بهرامی برای ایفای نقش الهام هوشمندانه است و نگاه داودی به ظرفیتهای متنوع این بازیگر در میانه نقشهای جدی و کمیک را نشان میدهد؛ موضوعی که مثلاً از بازیهای ویشکا آسایش در ساختارشکنی نقشهای جدی قبلیاش و ظاهر شدن در فیلمهای کمدی سالهای اخیر شاهدیم که بهخوبی هم از پس آنها برآمده بود. اگرچه به نظر میرسد جنس بازی بهرامی در این فیلم با شمایل بازی شخصیتهای اصلی دیگر، ناهمخوانیهایی دارد که بخشی از آن را باید در ضعف شخصیتپردازی جستوجو کرد و بخش دیگر را در کمتجربگی بهرامی در ایفای نقشهای کمدی.
شاید در میان عناصر گوناگون کمیکی که در فیلم مورد استفاده قرار گرفتهاند، حجم شوخیهای جنسی و اروتیک بیش از همه باشد که این یک معضل اساسی در سینمای کمدی ماست؛ نه لزوماً از حیث نقد اخلاقی که بیشتر از این نظر که ما به دلیل ضعف در آفرینش و طراحی موقعیتهای کمیک، از شوخیهای جنسی به عنوان یک عنصر مکملِ جبرانی استفاده میکنیم و به جای روایت کمدی به تکنیکهای طنز ادبی متوسل میشویم. این بهرهبرداری اساساً در شوخیهای کلامی فیلمهای کمدی ما وجود دارد و سویه تصویری یا نمایشی کمدی را کمرنگ میکند. اگرچه ضعف اصلی را باید در نگارش فیلمنامه دانست اما تدوین هم در این مورد بینقش نیست. شاید حذف و تعدیل برخی صحنهها و پلانهای اضافه که کم هم نیستند، سروشکل بهتری به فیلم ببخشد؛ این تمهید میتواند به ریتم فیلم هم کمک کند. البته فیلم در کل ریتم قابل قبولی دارد که بخشی از آن را میتوان به حضور عطاران و عزتی و جذابیت بازیهایشان نسبت داد.
واقعیت این است که سینمای کمدی ما هم مثل سایر ژانرها از کمبود قصههای محکم و فیلمنامههای کمنقص رنج میبرد و بار اصلی خود را بر دوش کمدینهایش میگذارد. در این میان باید قدردان بازیگران توانمندی مثل عطاران بود که میتوانند بسیاری از این ضعفها را پوشش دهند و مخاطب را همراه کنند. با این حال شاید چارهای نباشد که در این شرایط بد اقتصادی - که هم سینما در حال فرسایش است و هم روح و روان مردم - به تولید چنین فیلمهایی متوسل شد که میتوانند در حد خودشان حال هر دو را خوب کنند. بر این اساس و بر مبنای دلایل برونمتنی، ساخت فیلمیهای کمدی را باید یک ضرورت سینمایی-اجتماعی دانست که میتواند فراتر از ضعفها و کاستیهای درونمتنی، به پالایش و تخلیه روانی مخاطب کمک و نقش فرهنگی خود را در جامعه ایفا کند. اصلاً بحث این نیست که همه کمدیهای ما باید فاخر یا ناظر به انتقال آگاهی یا نقد اجتماعی باشند. سینما ابتدا سرگرمی است و سرگرمی در ذات خود واجد کارکردهای اصلاحطلبانه؛ و در نهایت میتوان گفت سرگرمی خود غایت است نه یک میانجی صرف!
در کل ضرورتها یا شرایط اجتماعی نباید دلیل مطلقی شود بر تقدیر سینمایی. به این معنا که سینما قواعد و معیارهای خود را دارد و باید مبتنی بر آنها پیش برود نه اینکه به ابزاری برای پاسخگویی به شرایط اجتماعی بدل شود. اکنون ما در این وضعیت بینابینی قرار داریم که باید مبتنی بر واقعیت دوسویه به کمدی و ظرفیتهای آن پیش برویم. بر این مبنا اگرچه میتوان نقدهای درونمتنی خود را به فیلمی مثل هزارپا مطرح کرد و پای آن ایستاد اما باید به کارکردها و کارویژههای این فیلمها هم نظر داشت و از آنها حمایت کرد. هزارپاها باید هزاران راه نرفته را طی کنند تا در یک نقطه درست تاریخی که همه چیز روی یک کانون منطقی بر هم مماس شده، به نقطه مطلوب خود برسند.