
امروز چهاردهم تيرماه چهارمين سالروز درگذشت سينماگر افتخارآفرين ايران و فيلمساز پرآوازهی سينماى جهان عباس كيارستمى است. حادثه تلخ و ناگوارى كه دوستداران او در سراسر جهان را در افسوس و حسرتى اندوهبار فرو برد. اما مانند زادروزش، در سالگرد درگذشت او هم مىتوان از اين شاعر بزرگ سينما و حضور پایان ناپذیرش در خاطرهی سینما دوستان ایران و جهان یاد کرد.
در نزدیکی کیارستمی از اولین فیلمهای مستندی است که محمود بهرازنیا، فیلمساز و بازیگر مقیم آلمان دربارهی کیارستمی ساخته است. این فیلم، به رغم اینکه بیست سال از ساخته شدنش میگذرد، هنوز تازگیاش را از دست نداده است. این اثر کمتر دیده شده بهرازنیا، پنجرهای است به روی بخشی تماشائی از دنیای جذاب کیارستمی. ما در تدوینی، که از ویژگیهای چشمگیر فیلم است، هم با عقاید شخصی او دربارهی مسائل مختلف اجتماعی و سیاسی آشنا میشویم و هم با همان مجادلهی ابدی، دربارهی سینمای او، در ایران روبهرو میشویم.
افتضاح... / مزخرف ... / نشان دهندهی فکر مریض یک کارگردان... / بیسروته... / فیلم خیلی آشغالی بود... / ایشان به یک زبان دیگری صحبت میکند... / سرکاری بود...
اینها بخشی از نظرهای تماشاگرانی است که پس از دیدن طعم گیلاس، درتهران، از سینما بیرون میآیند. آیا همه کارگردانها این اجازه را خواهند داد که فیلمساز مستندی این اظهار نظرها را در فیلمش بگنجاند؟ البته، زمانی که بهرازنیا دوربینش را به میان تماشاگران میبرد عقاید مثبتی هم ابراز میشود که تعداد آنها بسیار کمتر است. چنین بهنظر میرسد که ظاهرا کیارستمی چندان مشکلی با اینگونه برخوردها، حتی اگر از سوی منتقدین ایرانی هم ابراز میشد، نداشته است. او در جائی از فیلم تاکید میکند که فیلم بایستی نفاقافکن باشد و هنر باید اساسآ واژگون کند و اختلاف ایجاد کند. به لحاظ تنوع مکانهای جشنوارهها و نمایشهای ویژه مرور بر آثار او، در شهرهای مختلف اروپا، تصور من این بود که بهرازنیا در این کار مستند از فیلمهای آرشیوی استفاده کرده است اما برایم تعجبآور بود که متوجه شدم که او به همه این شهرها سفر کرده و دوربین به دست همراه کیارستمی بوده و همهی آن لحظههای بیادماندنی را خودش ثبت کرده است. برای نمونه در یکی از این کنفرانسهای مطبوعاتی خبرنگاری از کیارستمی میپرسد که آیا او به خدا اعتقاد دارد؟ و در مورد دیگری خبرنگاری نظر او را دربارهی درگیری و کشتاری منسوب به مسلمانان در شمال آفریقا میپرسد. اینها سئوال های حساسی است که شاید مصاحبه شونده هیچ آمادگی برای پاسخ آنها نداشته باشد اما او، در حالی که انتظار میرود در برابر این پرسشها غافلگیر شده باشد، با خونسردی و آرامشی که از ویژگیهای شخصیت او بود، هوشمندانه پاسخ این سئوالات را میدهد.
در این فیلم بهرازنیا تنها از دو منتقد ایرانی دعوت کرده که دربارهی سینمای کیارستمی صحبت کنند که از قضا از گروه منتقدینی هستند که سینمای کیارستمی با سلیقهشان سازگار نیست. این دو منتقد یکی مسعود فراستی است و دیگری خسرو دهقان. این پدیده که یک منتقد با سینمای یک فیلمساز جهانی محبوب و پرطرفدار ارتباط برقرار نمیکند امری بسیار طبیعی است که نمونههای بسیاری از آن را در میان منتقدین نامدار خارجی هم میبینیم. اما در این مورد خاص و این اظهار نظری که این دو منتقد، در این فیلم، دربارهی کیارستمی ابراز کردهاند، به اعتقاد من اشکال به زاویه دیدگاه برمیگردد. ما در قضاوت دربارهی یک فیلمساز چطور میتوانیم جهان بینی او و همچنین مهارتها و یا ضعفهایش را در پرداخت سینمایی ایدههایش نادیده بگیریم و تنها به حواشی توجه کنیم. ایکاش خسرو دهقان، در کنار دلائلی که برای محبوبیت کیارستمی در خارج از ایران آورد و شهرت و موفقیت جهانی او را تنها مدیون شرایط اجتماعی و سیاسی آن دوران دانست، دربارهی سینمای او هم نظر میداد. اما فراستی در صحبتهایش به مواردی اشاره میکند که کاملا برعکس سینمای کیارستمی است! او میگوید سینمای کیارستمی هویت ملی ندارد و در فیلمهای او اثری از زیباییشناسی قومی و فرهنگی این سرزمین دیده نمیشود. نگاه او به مخاطب یک طرفه و از بالا به پایین است. حس و ساختار معین و سبک ندارد و بشدت اضافه گویی میکند. در این صورت باید پرسید که خانه دوست کجاستدر کدام بستر فرهنگی و اجتمایی روی میدهد. آن خانواده روستایی و نوع رفتاری که با فرزندشان دارند از کدام سرزمین میآیند. نگاه او هرگز یک طرفه نبود و همه هدفش شریک کردن تماشاگر در فیلمش بود به همین لحاظ، در انتهای زیردرختان زیتون ما را به حسین نزدیک نکرد تا ما هم در یک حدس و گمان شریک شویم و درمورد اضافه گویی هم بدیهی است که او یک مینیمالیست تمام عیار بود.
دراین فیلم بهرازنیا موفق شده نظر شخصیتهای سینمایی برجستهای مانند برتولوچی، آنجلوپولوس، میشل پیکولی و یوسف شاهین و ژولیت بینوش را درباره کیارستمی جویا شود. دربین این شخصیتها صحبتهای برتولوچی بسیار قابل توجه است که میگوید کیارستمی هنوز برای سینما کنجکاوی داره اما من دیگه نمیتونم! دوست دارم همه فیلمهای او را ببینم. او یک شاعر بزرگ است.
بهرازنیا مستندش را با یک پایان آغاز می کند، از نمای انتهایی طعم گیلاس و دور شدن ماشین آقای بدیعی در آن جاده سرنوشتساز. سپس ما با یک کات زیبا از طعم گیلاس وارد مستند او میشویم که کیارستمی را، که انگار در جایگاه بدیعی نشسته، درحال رانندگی میبینیم. این ترفند، که تمهیدی برای همسان پنداری شخصیت فیلم و کارگردان است، در لحظهی دیگری از فیلم، و این بار برعکس، تکرار میشود.
در این مستند کارگردان با دوربینش وارد منزل و حریم خصوصی کیارستمی میشود تا با پسرش بهمن به گفتوگو بنشیند اما، برخلاف آثار مستند مشابه، ما نماهای چندان قابل توجهی از گوشه و کنار خانه او و یا نمای نزدیک از تابلوهایی که به دیوار زده نمیبینیم. در گفتوگوی بهمن دو نکته توجه تماشاگر را جلب میکند یکی نمایی است که بهرازنیا از فیلم حذف نکرده که بهمن در میان صحبتهایش دچار کمی دستپاچگی میشود و حرفش را گم میکند و به بهرازنیا میگوید که از اول شروع کنند و دیگری صحبتهای او دربارهی کیارستمی پدر است که کارگردان با زیرکی جلوی ادامه آن را میگیرد تا ما شاهد برملا شدن روابط خصوصی این پدر و پسر نباشیم.
بخش طنزآمیزی در فیلم هست که ضمن اینکه نشان از توجه کیارستمی به جزئیات دارد بیانگر روحیه یک کارگردان سینما و این غریزه هدایت کردن دوربین است. پس از پایان مراسم اهداء جایزه یونسکو به کیارستمی بهرازنیا، در خیابان، در حال فیلم گرفتن و گفتوگو با اوست. در همین زمان صدای هلیکوپتری در بالای سر آنها شینده میشود و کیارستمی در میان صحبتش به بهرازنیا میگوید دوربینش را بالا ببرد و هلیکوپتر را بگیرد. بهرازنیا هم این کار را میکند اما هلیکوپتر دیگر دور شده است و کیارستمی میگوید: «دیرشد، دیرشد!»
ویژگی بارز در نزدیکی کیارستمی، که مستندی خوش ساخت و صادق است، این است که بدون کمترین تمایل برای قضاوت و یا تحسین و جانبداری و بدون طرح هیچ پرسشی تنها به ضبط هرآنچه که روی داده و گفته شده پرداخته است و با خلاقیت در تدوین، فیلمی گرم و صمیمی ساخته است. فیلم با بازگشت به همان نقطهی آغاز، که بیرون سالن سینمای نمایش طعم گیلاس در تهران است، به پایان میرسد. پس از خروج همه تماشاگران فیلمساز هنوز با دوربینش ایستاده و از کارمند سینما که در حال بستن درهای بزرگ آهنی سینماست درباره طعم گیلاس میپرسد و او هم که انگار عجله دارد به خانه برود و میخواهد این فیلمساز سمج را از سر باز کند میگوید "خیلی عالی بود، خیلی عالی بود، بستگی به سلیقه مردم د
گفتوگو با فیلمساز
قبل از صحبت دربارهی فیلم از نحوهی آشنایی و نخستین دیدارت با کیارستمی بگو
آشنایی ما، درابتدای کار، به عنوان همکار و سینماگر و اما نه به عنوان یک رفیق بود. در دهه نود میلادی آکادمی هنرها در برلین یک سمینار یک هفتهای با نمایش چندین فیلم از زنده یاد کیارستمی، از جمله کلوزآپ و مشق شب برگزار کرد. در این گردهمایی عدهای از منتقدین، نمایندگان مطبوعات و اعضاء آکادمی و از جمله سهراب شهیدثالث هم شرکت داشتند. البته من هم از هامبورگ به این سمینار دعوت شده بودم. بد نیست اشاره کنم که پس از نمایش مشق شب بسیاری از آلمانیها ناراحت شدند. آنها به شیوه رویارویی کیارستمی با این بچهها اعتراض داشتند، میگفتند که او با آن عینک و ظاهری که میتوانست برای بچهها دلهرهآور باشد فضای نامناسبی فراهم کرده است. در یکی از این جلسات، پس از نمایش فیلم کلوزآپ یک خانم فیلمساز ایرانی سئوالی را مطرح کرد که در واقع بعدا زمینه ساز نزدیکی و رفاقت عمیق کیارستمی و من شد.
سئوال این بود که چرا در انتهای فیلم کلوزآپ صدا به درستی ضبط نشده و در لحظههای حساس گفتوگوی مخملباف و سبزیان قابل فهم نیست و چرا این خطای تکنیکی با دوبله مناسب برطرف نشده است؟ و ایشان معتقد بودند که عدم اصلاح این اشتباه در شان سینمای ایران نیست! پس از اظهار نظر عدهای در جلسه من هم اجازه گرفتم تا دریافت خودم را از این صحنه خاص بیان کنم. به ایشان گفتم که شما حتما در زمینهی سینما سابقه حرفهای دارید که به این برنامه دعوت شدهاید و باید تشخیص بدهید که تغییر چنین به اصطلاح خطایی میتوانست توسط این کارگردان، با تخصص فنی و هنری که در او سراغ داریم، فورا برطرف شود! اما پرسش مهم برای ما میتواند دقیقآ چرایی این لحظهی کلیدی در سکانس مورد بحث باشد و نه انتقاد و اعتراض به شیوهی کار سازندهی فیلم. وانگهی آیا ما نباید هنرمند را در انتخاب نوع و شیوهی بیان مطلب خود آزاد بگذاریم. خلاصه اینکه او شاید برای این انتخاب دلایل خودش را داشته باشد. بعدا و در هنگام صرف ناهار کیارستمی پیش من آمد و دست روی شانههایم گذاشت و گفت آمدی تهران حتما سری به من بزن.
و از آن پس هم هر زمان رفتی تهران یا او به آلمان آمد با هم دیداری داشتید.
تنها ملاقاتهای حضوری نبود. ما دائما تلفنی در تماس بودیم و در طول زمان رابطه ما حس و حال دیگری بهخود گرفت که اصلا ربطی به کار حرفهای ما نداشت. ما برای هم درددل میکردیم و کاملا رفیق شده بودیم. بعد از بازی من در فیلم جمعه ساخته حسن یکتاپناه، او برایم تعریف کرد که طرحی بنام نعش کش را در ذهن دارد که در آن مرد نعش کشی از این ده به آن ده می رود و مردگان اهالی را تحویل گرفته و به قبرستان میرساند. او به من گفت که این نقش را مناسب تو میدانم و آن را فقط برای تو در نظر گرفتهام. تمام داستان خلاصه میشد به زمان راه انتقال مرده به گورستان و گفتوگوی عزاداران یا صاحب عزا با راننده نعش کش در اتومبیل. در طول ده سال گذشته چندین بار گوشزد کرد که خودت رو آماده و سرحال نگهدار که یکباره به تو زنگ میزنم که بیایی و فیلمبرداری را آغاز کنیم.
ساخت در نزدیکی کیارستمی چطور پیش آمد و این از اولین فیلمهای مستند درباره کیارستمی است و آیا او از همان ابتدا موافقت کرد.
اگر فیلمی قبل از این مستند من دربارهی او ساخته شده باشد من از آن خبر ندارم اما داستان ساخت این فیلم از این قرار بود که روزی در جگرکی نزدیک خانهاش در چیذر ناهار میخوردیم به او گفتم مردم توجه چندانی به فیلمهای تو ندارند و انگار اصلا، در ایران، کسی تو را نمیشناسند! چطوره در این مورد فیلمی بسازم . در ابتدا استقبالی از این پیشنهاد نکرد و واکنش مشخصی نشان نداد. اما کارم را در خارج شروع کردم و مدتها بعد، پس از اینکه راشهای مرا دید و ایدههایم را برای فیلم شنید نه تنها مجاب شد بلکه حمایتم هم کرد. برای نمونه یکی از این ایدهها این بود که، در نمایشی از طعم گیلاس در تهران، به همایون ارشادی گفتم به سینما رفته و بین تماشاگران بنشیند و تردیدی نداشتم که هنگام بیرون آمدن از سالن حتما مورد توجه یا بازخواست تماشاگران قرار خواهد گرفت و کیارستمی هم از این ایده خوشش آمد و نتیجه هم همان بحث و جدل ارشادی با تماشاگران در بیرون سینما شد.
یکی از ویژگیهای قابل توجه فیلمت حذف سئوالهاست. هر بار کیارستمی یا هر شخصیت دیگری صحبتی میکند ما باید حدس بزنیم که چه پرسشی مطرح شده. برای نمونه در یک کنفرانس مطبوعاتی کیارستمی دربارهی واکنش تماشاگر به تاریکی و سکوت در سالن سینما صحبت میکند. انگار کسی از او پرسیده باشد که چرا پایان فیلم به این شکل ساخته شده و او دارد این انتخابش را توجیه میکند.
کاملا درست است، هدف این بوده که این یک مستند کلیشهای پرسش و پاسخ نباشد. آقای اولریش گریگور، رئیس سابق جشنواره برلین 2000-1980 یک نامهای به من داد که بوسیلهی آن در آلمان، تسهیلاتی برای ساختن فیلم مستندی درباره شهیدثالث، «ستاره دنبالهدار» دراختیار من قرار بگیرد. او در این نامه اشاره کرده که بهرازنیا، فیلمساز ایرانی، صاحب یک دستخطی است که او را از طرح سئوال بینیاز میکند و او میتواند با همین شیوه فیلم بسازد. اگر فیلم شاهزاده یا پاره تن من را، که با حضور و دربارهی ویم وندرس ساختهام دیده باشی متوجه شدهای که حتی یک سئوال هم در این فیلم مطرح نمیشود.
انتخاب خسرو دهقان و مسعود فراستی، دو منتقدی که با فیلمهای او ارتباط برقرار نمیکنند نمیتواند اتفاقی بوده باشد و چرا هیچیک از دوستداران ایرانی سینمای او در این فیلم حضور ندارند.
وقتی از این دو منتقد ایرنی خواهش کردم که دربارهی کیارستمی صحبت کنند ابتدا بسیار تعجب کردند اما با مهربانی مرا تحویل گرفته و به من پاسخ مثبت دادند. من از جعفر پناهی هم در آن زمان و در جریان فستیوال لوکارنو دعوت کردم که در این فیلم شرکت داشته باشد اما ایشان درخواست مرا رد کرد و حاضر به صحبت دربارهی کیارستمی نشدند.
همانطور که سبک، یا بهقول خودت دستخط، ایجاب میکند انگار باز سئوالها را حذف کردی و انتخاب اینکه این دو منتقد دربارهی چه جنبه از سینمای کیارستمی صحبت کنند را کاملا باز گذاشتی. اما من پرسشی را که از خسرو دهقان در ذهنم میسازم این است که انگار به او گفتهای، از دیدگاه خودش توضیح بدهد که علت استقبال از کیارستمی در خارج از کشور چیست.
بله درست است بحث کاملا باز بود. من وقتی با آنها تماس گرفتم و گفتم که فیلمسازی هستم که در خارج از کشور زندگی میکنم بدون شناخت از من پیشنهاد من را پذیرفتند و من به آنها گفتم که بدون هر اظهار عقیدهای از خودم، هدف من تنها ضبط نظر منتقدین در ایران است و هیجگونه هدفی که این عقاید آنها علیه یه به نفع کسی باشد ندارم.
گذاشتن اظهار نظرهای تند و گاه توهین آمیز، بویژه از طرف تماشاگران طعم گیلاس، برای تو راحت بود؟ هیچ دغدغهای از این بابت نداشتی که شاید کیارستمی دلخور بشه
من رفتم پیش کیارستمی و اطلاع دادم که فیلمبرداری در ایران تمام شده و آمادهام که آن را در آلمان تدوین کنم ولی با بخشی از این اظهار نظرهای توهینآمیز مشکل دارم و نمیدانم چه کنم. گفتم فقط به تو فحش میدن و بد و بیراه نثار تو میکنند. فوری واکنش نشان داد و جواب داد: «اگر بعدا ببینم ذرهای از آنچه که دوست داری توی فیلم باشد و بر ضد من بوده و تو آن را سانسور کردی، دیگه رفیق من نیستی و از این به بعد هرگز پیش من نیا.»
در کنفرانس مطبوعاتیهای در فیلم، خودت که حضور نداشتی بیشتر آرشیوی است؟
نه، من هیچ بخش آرشیوی در این فیلم ندارم. در تمام آن لوکیشنها حضور داشتم و فیلمها را خودم گرفتم. بهخاطر این مستند به تمام آن شهرهای اروپا سفر کردم از جمله به تسالونیکی، لوکارنو، پاریس، تورین و بسیاری شهرهای دیگر و مکانهایی که شخیصیتهای مطرحی مانند برتولوچی، میشل پیکولی، آنجلوپولوس، ژولیت بینوش و یوسف شاهین بودند رفتم. در مورد آنجلوپولوس که سر صحنه فیلمبرداری ابدیت و یک روز بود از دوستم خانم میشل لوو که یک منتقد فرانسوی است، خواهش کردم که با آشنایی که با او دارد این گفتوگو را انجام دهد و خودم این گفتوگو را سر صحنه گرفتم
تعجب میکنم که آدم توداری مثل کیارستمی که کمتر از زندگی خصوصیاش میدانیم اجازه داد دوربین را وارد حریم شخصیاش کنی و چرا زمانی که رفتی خودش منزل نبود.
او آن روز برای کاری به یک وزارتخانه رفته بود و به پسرش بهمن سپرده بود که با من صحبت کند و بهمن هم تا آنجایی که من میدانم، تا به امروز، هرگز مصاحبهای دربارهی پدرش نکرده و این تنها موردی است که در برابر یک دوربین قرار گرفته. بنده این اجازه را داشتم که از منزل دوستم فیلم بگیرم.
بهمن در حرفهایش اشاره میکند که ما دو کیارستمی داریم یکی کیارستمی فیلمساز که بارها دربارهاش گفتهاند و نوشتهاند و یکی هم کیارستمی پدر که من باید درباره کیارستمی پدر به شما بگویم. در همین لحظه تو تماشاگر را به یک تعلیق میبری، تلفن زنگ میزند و بهمن حرفهایش را قطع میکند تا جواب تلفن پدرش را که تماس گرفته بدهد. اما زمانی که برمیگردد دربارهی نحوهی شکل گرفتن فیلمنامه طعم گیلاس صحبت میکند و داستان کیارستمی پدر فراموش میشود. آیا این شیطنتی بود تا حس کنجکاوی ما تحریک شود؟ ما هیچگاه نفهمیدیم که از دید بهمن کیارستمی پدر چگونه است.
من شاگرد کوچک کیارستمی هستم. از او یادگرفتم که فیلمم را چگونه دستچین کنم و آدمها را به جایی برسانم که چیزهایی که خودشان میخواهند و مورد نظر من هست بیان کنند. اینجا باید شگردی را پیاده میکردم که بیننده کنجکاو شود که بهمن چه رازی میخواهد از پدرش برملا کند. اما من هرگز قصد نداشتم که بهمن حرف خاصی را در مورد عباس کیارستمی پدر افشا کند. بنابراین آن زنگ تلفن و قطع صحبتهای بهمن ساخته و پرداخته خودم بود تا تماشاگر را کنجکاو کلام بعدی کرده باشم! من که گزارشگر مطبوعات به اصطلاح زرد نیستم که حرفهای خصوصی زندگی دیگران را برملا کنم.
یک جا صحبتهای غافلگیر کنندهای از بهمن هست که انگار کات شده و واضح نیست که میگوید «طعم گیلاس رو برای چی؟ شاید قبلش میخواست خودش رو بکشه» و بعد آن کات خلاقانه به شلیک گلوله برای پراندن کلاغها در پشت صحنه طعم گیلاس. داستان این حرف چی بود؟
من همان ترفندی را بهکار گرفتم که کیارستمی با بچههای فیلمهاش بهٰکار میگرفت و به نحوی با بهمن صحبت میکردم که شاید آن چه که در ذهن دارم خودش به زبان بیاورد. خب زمانی که فیلم دربارهی خودکشی است به هرحال این تصور میتوند پیش بیاید که شاید، به درست یا غلط، کیارستمی هم قصد خودکشی داشته.
در زمان جایزه یونسکو هم تو آنجا حضور داشتی. آن روز چه اتفاقی افتاد؟
از قبل برنامهریزی شده بود که این جایزه را جولیت بینوش به کیارستمی اهداء کندد اما در لحظه آخر، نمیدانم به چه علت، این جایزه را یک آقایی از مسئولین سازمان یونسکو به او داد و بعدا خانم بینوش روی صحنه آمد و دسته گلی را تقدیم کیارستمی کرد. در توضیح این مطلب کیارستمی از قول ژولیت بینوش گفت که از او در این مراسم به عنوان دکور استفاده شده.
در فیلم چند کات هوشمندانه هست که انگار شخصیت بدیعی طعم گیلاس با خود کیارستمی یکی میشود. ما با کات از بدیعی به کیارستمی، که هر دو پشت فرمان اتومبیل هستند، از طعم گیلاس وارد مستند خودت میشویم.
بله واضح است که قصد من نشان دادن این نکته است که شاید خود کیارستمی هم این موقعیتها را تجربه کرده باشد.
برای من بسیار شگفتآور بود که مارکو مولر، مدیر جشنواره لوکارنو، در برابر دوربین تو خیلی علنی به کیارستمی پیشنهاد همکاری میدهد و میگوید هر طرحی داری بیا پیش ما و هیچ نگرانی نداشته باش.
خب این پیشنهاد او و طرح آن در مقابل دوربین عجیب بود و این پیام آقای مارکو مولر دست کم برای نمایش فیلم من در لوکارنو به ضرر فیلم تمام شد. فیلم من در جشنوارهها و مراکز فرهنگی بسیاری، از جمله نیویورک، مرکز جرج پمپیدو، فستیوال کارلووی واری دانشگاه واشینگتن و سانفرانسیسکو و مکانهای دیگری نمایش داده شده بود. بعدها که فیلم به فستیوال لوکارنو ارسال شد هیات گزینش جشنوارهی فیلم را فوری پذیرفت و من هم قرار شد که به لوکارنو بروم اما بعدا گفتند که فیلم از برنامه خارج شده و زمانی که در فستیوال کن علت آن را از یکی از اعضاء هیات گزینش جشنواره لوکارنو جویا شدم گفت که شخص آقای مولر راضی به این نمایش نبود!
از ستاره دنبالهدار، مستند جدیدت هم که درباره شهیدثالث است بگو.
ساخت مستند ستاره دنبالهدار پس از سهسال به پایان رسید. باید بدانید از زمانی که شهیدثالث وارد آلمان شد تا زمان درگذشت او در آمریکا، پانزده فیلم بلند سینمایی در آلمان و دو کشور دیگر ساخته است که اکثر این آثار به مسایل و دردهای جامعه آلمان میپردازد که در واقع جهانشمول هم هستند. متاسفانه تعداد بیشماری از دوستداران شهیدثالث در ایران تمام فیلمهای او را ندیدهاند و از طرفی شناخت درستی هم از زندگی پرافتخار و در عین حال دردناک این هنرمند بزرگ در سالهای اقامتش در آلمان ندارند. در واقع، در ایران مرتب صحبت از دو فیلم یک اتفاق ساده و طبیعت بی جان به میان میآید که تنها بخش ناچیزی ازحضور و کارنامه پربار و ارزشمند سهراب شهیدثالث را رقم میزند. من این مستند بلند را بهخاطر ادای دین و وظیفه دوستیام به شهیدثالث و همچنین برای معرفی بهتر این هنرمند استثنایی و قدر ندیده، بدون هیچگونه حمایت مالی دولت آلمان و مراکز خصوصی آن، با امکانات شخصی ساختهام که امیدوارم هرچه زودتر شرایط نمایش عمومی آن فراهم شود.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: