مهران مدیری در آخرین مجموعهاش، هیولا،همچنان همانرویکرد انتقادی چند ساله اخیر خود نسبت به معضلات اجتماعی و فاصله گرفتن از جنس کمدی گذشتهاش را ادامه داده است. با در نظر گرفتن هیاهوی بیش از اندازهای که بر سر فصل اول آخرین مجموعه تلویزیونیاش، درحاشیه، پیش آمد و سطح نازل مجموعههای کمدی اخیر چه در شبکه نمایش خانگی و چه درتلویزیون، به احتمال قوی حتی یک کمدی تهی از جهتگیریهای منتقدانه (و عواقب احتمالی آن) ولی مزیّن به نام مهران مدیری و خلاقیتهای همیشگی او هم برای دستیابی به مخاطب بالا و فروش خوب کافی به نظر میرسید، ولی مدیری راه دشوارتر و البته ماندگارتر را طی کرد. در شرایطی که هفته و ماهی نیست که اخبار اختلاس و از دسترفتن سپردههای مردم و آلوده شدن افراد بیشتری به رانت خواری و پولشویی ، تیتر روزنامهها و سرخط اخبار را به خود اختصاص نداده باشند حواس این مجموعهساز همچنان آنقدر به موضوعات داغ روز و ناهنجاریهای اجتماعی بود که تشخیصش در انتخاب این مضمون، تشخیصی درست و به موقع باشد.
با آغاز به توزیع سریال، دو نکته بیش از سایر نکات توجه بیننده کمی حرفهایتر را به خود جلب کرد، نخست مشاهده نام پیمان قاسمخانی در مقام سرپرست نویسندگان کار که موفقیت دوباره ساختههای نمایشی مهران مدیری را نوید میداد و نکته بعدی ترکیب متفاوت بازیگران مجموعه بود که قالب تکراری (و حتی کلیشهای) نقشآفرینان همیشگی ساختههایش از سیامک انصاری و هادی کاظمی گرفته تا محمدرضا هدایتی و ... به نامهایی نظیر فرهاد اصلانی، شبنم مقدمی و گوهرخیراندیش تغییر پیدا کرده بود، بازیگرانی که هم به خودیخود چهرههای شاخص و قابل اعتنایی بودند و هم تماشای حضورشان در کاری از مدیری وسوسهبرانگیز مینمود.
با یک مضمون بهروز، فهرست تغییر یافتهی بازیگران و پیشینه مثبت همکاری نویسنده و کارگردانی که سبک کاری یکدیگر را میشناختند تنها یک قطعه برای کامل کردن پازل یک مجموعه موفق لازم بود؛ قطعهای مهم به نام پرداخت که ناگفته پیداست مهمترین و کلیدیترین عنصر هر اثر نمایشی و عامل تبدیل مضمون «چه» به خروجی نهایی «چگونه» محسوب میشود. اگر قواعد و مولفههای زیرگونههای سینمای اجتماعی را به مدیوم سریال (که در اینجا هم قالبی اجتماعی دارد) بهعنوان یکگونه نمایشی دیگر که به هر حال زیر چتر کلی قواعد نمایشی قرار میگیرد بسط دهیم باید گفت رویکرد زوج قاسمخانی/ مدیری به درونمایه کار یعنی همان مقوله موسسات بانکی قارچگونه اختلاسگر که ظرف سالهای اخیر به شدت مشغول مکیدن خون مردم و برهم ریختن آرامش و آسایش زندگیشان بودهاند نگاه به اصطلاح اگزوتیکی نبود که از همان ابتدا حساسیتبرانگیز باشد، صرف نظر از اینکه اصولاً در هیولا از صنف خاصی نام برده نشده که واکنشهای احتمالی را در پی داشته باشد مجموعه در عین بازنمایی خلاقانه واقعیتهای تلخ اجتماعی از جمله همین موسسات و صندوقهای کلاهبردار که غالباً عناوین عوامفریبانهای هم برایشان انتخاب میشود (چیزی شبیه همین پسوند «خاف» در این مجموعه که مخفف خاک پای فرهنگیان است و ردپای ذهن خلاق قاسمخانی در انتخاب آن به وضوح دیده میشود.)
از نیمه دوم کار با به تصویر کشیدن پیگیری نهادهای قانونی ذیربط که معادل عناصر نمایشی راه حل (Solution) و مفرّ (issue) در نقد اجتماعی به حساب میآید عملاً تا حد زیادی راه خود را از اگزوتیسم جدا کرده و حتی از کمدی سیاه هم به مفهوم مطلق آن فاصله میگیرد، رویکردی که گذشته از عافیت طلبی مجموعهساز، میتوان بخشی از انتخاب آن را به محدودیتهای تلویزیون و شبکه نمایش خانگی در قیاس با سینما که میزان مخاطب کمتری دارد، مربوط دانست.
جزء مهم دیگر پیرنگ داستان، استحاله شخصیتی یک انسان نجیب و مقید به اخلاقیات است که خانوادهاش نسلدرنسل مروج شرافت بودهاند آنگونه که نه تنها نام خانوادگیشان شرافت است که حتی اسم کوچه محل سکونت را هم به افتخار نگهبانی نسلهای متوالی از شرف و آبرو شرافت نامیدهاند. به گمانم پرداخت مجموعه در چهار پنج قسمت ابتدایی از منظر همراه کردن مخاطب با جهان داستان عالی و کم نقص است، پرداختی متشکل از ایجازی دلنشین، ضرباهنگی که به اقتضای درام تند و پرشتاب است و در برانگیختن حس همذات پنداری بیننده آن سوی قاب نسبت به قهرمان قصه هوشنگ شرافت، بسیار موفق عمل میکند، مردی ساده و بی غلوغش که ژن پایبندی بیکم و کاستش به شرافت، تنها به پسر کوچکش به ارث رسیده و فشار زن و فرزند و حتی مادرش که در برابر مشکلات کمر خم کردهاند از یکسو و انبوه کمبودهای مالی و تحقیرهای شخصیتی (حقوق ناچیز معلمی، افزایش ودیعه منزل استیجاری، بهای گزاف تهیه داروی مادر از بازار آزاد، سرکوفتهای اطرافیان و...) از جانب دیگر او را به پذیرش شکست و به قول معروف وا دادن و استحاله تدریجی شخصیت مجبور میکند. در این قسمتهای آغازین، سرنوشت کشمکشهای درونی هوشنگ و جدال مداوم نیمههای مثبت و منفی شخصیت او در مواجهه با تنگناهای اقتصادی به منزله عوامل اتصال قدرتمندی عمل میکنند که بینندهی کنجکاو را مشتاقانه در دنیای درام نگاه میدارند به اینها میتوان اضافه کرد موتیف طنازانهی خروج هر باره هوشنگ از محدوده شرافت و اقدامات انساندوستانه جبرانی او از کمک به گدای کَلاش سر کوچه گرفته تا رد کردن آدمهای ناتوان از چهارراه و... که هر مرتبه و به موازات گسترش پاگذاری بر روی وجدان، غلیظتر و البته کمدیتر از قبل میشوند، اگرچه درکنار تمام این مهارتهای نوشتاری و کارگردانی، سهم نقش آفرینی فوقالعاده فرهاد اصلانی در رنگآمیزی خلاقانه پرسوناژ هوشنگ شرافت، بازی منحصربهفردو دوستداشتنی مهران مدیری (در نقش کامران کامروا) و باز هم یک تکه کلام به یادماندنی دیگر (خدا رو شکر) که از جمله شیرینکاریهای خاص خود او در بازیگری است در کنار ایفای نقش تحسینبرانگیز دیگر بازیگران از جمله شهره (شبنم مقدمی)، مادرِ هوشنگ (گوهرخیراندیش ) و حتی هوشمند(نیما شعباننژاد) را نمیتوان در شکلگیری این موفقیت و اشتیاق نادیده گرفت.
اما با پیش رفتن قصه و گذشتن از آن تبوتاب هیجانبرانگیز اولیه، مجموعه دچار لکنتی طولانی میشود که برای هفتههای متوالی دست از سرش برنمیدارد، اگر بخواهیم به شکل مصداقی اشاره کنیم از اولین پاگذاشتن روی وجدان یعنی در اختیار گذاشتن سوالات امتحانی و متعاقب آن دادن نمره قبولی به هوشمند در حالی که تقریباً ورقه امتحانی خالی تحویل داده، مشخص میشود که هوشنگ در امتحان شرافت/ وسوسه بازنده شده و به زودی پلههای سقوط بعدی را هم طی خواهد کرد، به عبارت دیگر از اینجا به بعد عملاً دست درام از مهمترین مولفه پیش برندهاش خالی شده و دیگر این امکان وجود نداشته که با مانور روی همین مولفه هرقدر هم که بزرگتر و غیرقابل بخششتر شده باشد، جذابیت ابتدایی مجموعه و کنجکاوی و اشتیاق مخاطبیناش را حفظ کند. ضعف بزرگی که یا آنگونه که باید و شاید به چشم سازندگان اثر نیامده و در یک اشتباه محاسباتی با این تصور که آلوده شدنهای بیشتر قهرمان و تسلیم شدنهایش در برابر وسوسهها میتواند موتور محرک بعدی قصه باشد، بیش از اندازه لازم روی آن سرمایهگذاری کردهاند و یا اینکه متوجه آن شدهاند و این فشار محاسبات تجاری و غیر دراماتیک مبتنی بر رساندن دقایق کار به سقف مشخصی بوده که برای زمانی نزدیک به هفت هفته هیولا را از نفس انداخته است.
در زمان نگارش این یادداشت، هیولا به ایستگاه پایانی خود نزدیک میشود و تنها وجه امید بخش چند قسمت انتهایی، التهابی است که از سوی دیگر قصه یعنی از ناحیه ماموران پلیس پیگیر پرونده به قصه تزریق میشود، التهابی که سوای کارکردش در درام، ماموریت مهمتر ترغیب مخاطب به تعقیب داستانی که همه چیزش خسته کننده و تکراری شده را هم به دوش میکشد. معضلی که از عدم توازن میان ایده و میزان دقایق مجموعه نشات میگیرد و به سادگی این امکان وجود داشت که با اجتناب از نمایش چندینوچند بارهی موقعیتهای موازی و فاقد بار دراماتیک و کاهش تعداد قسمتهای کار به حداکثر ده قسمت، این مشکل را مدیریت کرد؛ موقعیتهایی مثل جلسات تمام نشدنی هیات مدیره شرکتهای زیرمجموعه «خاف»، اصطکاکهای خانوادههای مهرافزون و شرافت(صاحبخانه و مستاجر)، سکانسهای داخلی منزل هوشنگ و دیالوگهای تکراری مبتنی بر تعهد پسر خانواده به جوهره خانوادگی، تمسخر شرافت پسر توسط مادر، بی تعهدی دختر کوچک خانواده (که نمادی است از سقوط اخلاقیات در میان متولدین دهههای اخیر) و سرانجام لاپوشانیها و تعریف و تمجیدهای مادرِ هوشنگ از پسرش و...که اگر در این حجم به بافت درام تزریق نمیشدند مجموعهای سنجیدهتر، باکیفیتتر و ماندگارتر درحافظه نمایشیمان ثبت میشد.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: