فکرش را بکنید. فیلمی با نمای اینسرت آژیر یک آمبولانس شروع بشود. بعد در نماهای عمومی در تهران خلوت سال 1347 آمبولانس را ببینیم خودش را بهسرعت به بیمارستانی میرساند. وقتی به بیمارستان میرسد راننده و سرنشینان پیاده میشوند و مجروح را روی برانکارد داخل میبرند، دوربین آنها را تعقیب نمیکند. خیلӌ نرم به سمت جای خالی پشت آمبولانس میرود و با قابی ساده ته ماجرا را تا همینجا نشان میدهد. کلاس درس کارگردانی هدفمند و بهقاعده و البته کلاسیک. شما باشید جا نمیخورید؟ فیلم خیلی زود با تکیه بر عنصر کلیدی سادگی ш بیتوسل به هیچ پیرایهای، اختلاف سطح مشهودش را با سینمای ایران نشان میدهد. غلو هم نیست اگر بگوییم این ویژگی قیصر تا همین امروز کمنظیر مانده. فیلمی که کارگردانیاش در هیچ سکانسی، ساز مخاфف نمیزند و درهمهحال تابع مسیر قصه و فیلمنامه است.
با ورود فرمان (ناصر ملکمطیعی) در آن لانگشات بهیادماندنی راهروی بیمارستان، ضرب زورخانه به صدا درمیآد و تازه موسیقی شروع میشود. برگ برندۀ دیگر کارگردان 27 ساله، موسیقی اغلب ملودیک اما بهشدت فضاساز و سینمایی اسفندیار منفردزاده است. این خود سرفصلی است در بررسی اهمیت و توفیق فیلم. اما برگردیم به کارگردانی و نحوۀ استقرار دوربین. فرمان خان برای خالی کردن بغضش دور از چشم بقیه به گوشهای میرود. برای زنده ماندن خواهرش دعا میکند. دوربین روی دست قرار گرفته؛ با لرزشهای تعمدی و استادانۀ دوربین حال و هوای درون شخصیت و موقعیت بغرنج خانواده را بی هیچ تاکید و اԶافهگویی به تصویر درمیآورد. در حین تعقیب او با دوربین این حال به ببیننده دست میدهد که همین ابتدای کار هیچ چیز سر جایش نیست. دوربین روی دست، تا پایان فیلم بارها همین کارکرد دراماتیک و کنشگر را دارد.
مسعود کیمیایی در فیلمنامۀ دقیقش تمام مقدمه را در همان پانزده دقیقۀ نخست چیده تا با ورود قیصر توقع یک تکانۀ اساسی را داشته باشیم. اما به نظر نمیرسد این قیصری که ما میبینیم حال قهرمانی داشته باشد. خمیازهای میکشد. آخر از همه از قطار خارج میشود. دوربین روی پاشنههایĠخوابیدۀ کفشهایش مکثی میکند. (نشانۀ اینکه دور لاتبازی و چاقوکشی را خیط کشیده) و بهروز وثوقی در آزمون پیشگام بازیگری فیلم، متفاوت با مقطعی که دیگر قصد میدان کرده، راه میرود. خستگی قیصر طوری جلوه میکند ֩ه انگار میخواهد خودش را بهزور روی زمین بکشد. حالا مانده تا در او عزمی زنده شود.
در وصف کارگردانی سنجیدۀ فیلم میتوان به تناسب نماهای سرپایین و سربالای آن هم اشاره کرد. کارگردانĠتا میتواند از استفاده از زاویه عادی و همتراز چشم پرهیز میکند. خود کیمیایی این را از وسواس در رعایت دستور زبان سینما میداند. حالا پس از پنجاه سال، قیصر با همین ترکیب بصری در ذهن ما ماندگار شده. وقتی نوبت به فرماՆ و قیصر و خاندایی و نمایندگان منش و مرام پهلوانی میرسد، دوربین حرمت میگذارد و در مقام تعریف جغرافیای صحنه یا تصویر زشتی بدمنها (نمونۀ بیهمتایش پلان بردن جسد فرمان به پشتبام است در نمایی سرپایین)Ƞرو به نماهای سرپایین میآورد.
قیصر نمیتواند به قانون مراجعه کند. خودش بهدرستی میگوید: «...دولت خودش حساب اونا رو میرسه، درسته؛ اما بعدش می&zwnjĻدونی چی میشه، ننه؟ اَه! تو چی میدونی ننه؟!» حیف است فیلمی با این خودآگاهی قهرمان و فاعلیت معنادارش را به تعابیر کلیگویانهای چون لمپنیسم و اشاعهدهندۀ چاقوکشی نسبت بدهیم. زندهیاد ای فیلمهای او بزرگ شدیم به خودمان اجازه میدهیم رویԧ ببافیم. مگر نه که قیصر در آن کنج واگن اسقاطی، لبخند ظریفی زد که «هنوزم جون دارم»؟!
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: