
نام محسن تنابنده را اولین بار به عنوان نویسندهی فیلمنامه چند میگیری گریه کنی (1384) شنیدم و سپس هفت دقیقه تا پاییز (1384) را با بازی او دیدم که بازی «رئال» او در این فیلم رئال چنگی به دل نمیزد. با تماشای سنپترزبورگ (1388) تا حدی مشخص شد که او در روال آثار طنز میتواند موفق عمل کند هرچند که بازیاش در این فیلم افخمی ایدهآل نبود و حتی جاهایی از بازیگر مقابلش عقب میماند. اما فرو رفتن او در جلد شخصیتی به نام نقی معمولی که جمع ضدین از چندین شخصیت ریز و درشت بود نشان داد که محسن تنابنده نهتنها در آثاری با مایههای طنز موفقتر از آثار اجتماعی است بلکه هرچه بیشتر از بازیهای واقعگرا فاصله بگیرد، خلاقیت بیشتری از خودش به نمایش خواهد گذاشت.
لطفاً دقت کنیم که گزاره بعدی درواقع مدح شبیه ذم است: «محسن تنابنده بازیگری است که وقتی بنا باشد خودش نباشد، بسیار موفق ظاهر میشود.» از آنجا که در مثل مناقشه نیست به بازیهای جری لوییس در آثار کمدیاش و بازی در نقش خودش در سطان کمدی (1982) توجه کنیم که هیچ نشانی از پرسونای همیشهشلوغ و دردسرساز آدمی ندارد که در موقعیتهای واقعی گیر افتاده اما وقعی به واقعیت نمیگذارد و کار خودش را میکند. از آنجا که این تیپ در نگارش و خلق موقعیتهای دستپروردهی خود او نیز هست، به شکل کاملاً موفقی در موقعیتهای مختلف فصلهای مختلف مجموعهی پایتخت در واقع گل سرسبد این مجموعه محسوب میشود. چه در موقعیتهای کمیکی مانند کلنجارهای گاهوبیگاه با ارسطو (احمد مهرانفر) چه در بحثهای جفنگ او با دیگران برای به کرسی نشاندن حرفهایش و چه در موقعیتهایی تلخ مانند زمانی که بابا پنجعلی (علیرضا خمسه) سوار بر یک ون در حال سقوط به ته درهای است و یا زمانی که نقی بالای مزار مادرش نشسته و با او دردل میکند. تنابنده بهکلی خودآگاه در قالب نقی فرو میرود به این معنا که هرگز خود را نقش تصور نمیکند. اگر توجه کرده باشیم در بسیاری از موقعیتهایی که نقی بیمنطق حرف میزند و زمین و زمان را به هم میدوزد، همواره یک تبسم پنهان در چهره و نگاه نقی احساس میکنیم. در یکی از درخشانترین سکانسهای این مجموعه، آنجا که فهیمه (نسرین نصرتی) پول دیهی بهبود (مهران احمدی) را به باد فنا داده و بهتاش (بهرام افشاری) با عصبانیت به دنبال کشف حقیقت است و هما (ریما رامینفر) هم به دلیل خوردن قرصهای کذاییاش نمیتواند نخندد، بازی درخشان تنابنده به این سکانس حالوهوایی دوگانه داده است. از یک سو ماجرای نخ دادن فضا را کاملاً طنازانه کرده و از سوی دیگر اعتراض نقی به مشورت نکردن خواهرش با «هد» فامیل - یعنی خودش - سرانجام، به دهنلق بودن نقی ختم شده است. نقی که دامن پوشیده، وقتی میخواهد در برابر بهتاش عرض اندام کند، بلند میشود، دامنش را رها میکند و در برابر او قد علم میکند، در حالی که او کوتاهتر از بهتاش است. فهیمه پشت و رو کردن دست نقی را به کباببرگبازی تشبیه میکند و نقی یکبهیک از دیگران میپرسد که آیا از او دهن لقی دیدهاند؟ و پاسخ همه مثبت است! تنابنده چندین بار لحن عوض میکند. از لحن طلبکار گرفته تا لحن غافلگیرشده و تا لحنی جدی که قرار است نقی را آدمی مهم جلوه بدهد.
تنابنده در ششمین فصل این مجموعه وجه دیگری از تیپ نقی معمولی را به نمایش میگذارد که هم غافلگیرکننده است و هم به نوعی در مجموع میتوانستیم انتظار آن را داشته باشیم: نقی بهشدت آدمی متظاهر است و نان را به نرخ روز میخورد. حفظ «راکورد» یک تیپ در طول چندین سال ساخت فصلهای مختلف یک مجموعه تلویزیونی به خودی خود کاری دشوار هست که تنابنده موفق به انجام آن شده است. آن هم در حالی که او به عنوان طراح، نویسندهی همکار و بازیگردان چنین مجموعهای وظایف دیگری بجز بازیگری داشته است. در ششمین فصل پایتخت، او ابعاد تازهای از شخصیت نقی را به ما نشان میدهد که در فصلهای گذشته ندیده بودیم. ابعادی که حتی تراژیک هم هستند و چه بسا اگر پایتخت دیگری در کار باشدف ممکن است با نقی تازهای روبرو بشویم که ما را حتی حیرتزده نیز بکند.
تنابنده هر کجا که سراغ تیپسازیهای مختلف رفته موفق بوده است. اوج این تیپسازی در سریال شاهگوش (1392) بود که او در سه نقش ظاهر شد. شاید یکی از عوامل جذابیت این مجموعه، همین تنوع تیپسازی در آن دانست و گرنه داستانش تاب و توان این همه درازگویی را نداشت. تنابنده در نقش خوانندهای که خودش را شبیه به یکی از خوانندگان قدیمی کرده و اصرار دارد که مانند او ترانه بخواند، تلاش فراوانی کرده که هم در حرف زدن هم در حرکات به آن خواننده تأسی کند. او در نقش اسفندیار مجبور و پدر دختری که در ظاهر هیچ سنخیتی با پدرش ندارد، تیپ آدمهای تازهبهدورانرسیدهای را بازی میکند که همه چیز و همه کس را نردبانی برای ترقی میبینند و در نقش یک روحانی با لهجهی غلیظ یزدی، او در قالب یک روحانی فرو رفته که سعی دارد به همهی اطرافیان درسهای اخلاقی را گوشزد کند اما به دلایلی نمیتواند موفق باشد. تنابنده در مجموعهی ناموفق دیگری نقشی نامتعارف را بازی کرد؛ در ابله (1393) در نقش ننه هوشنگ.
محسن تنابنده یکی از معدود بازیگران سینمای ایران است که در ارائهی چند تیپ مختلف موفق شده همدلی مخاطبان را برانگیزد. اما همانطور که اشاره شد او در نقشهای واقعگرا مثلاً نقش مجتبی در سهکام حبس (1398) موفق نیست که یک دلیل مهم آن را باید در یکبعدی بودن چنین نقشهایی دانست که عرصهی چندانی برای بازی بازیگری همچون او ندارند و به نظر میرسد یکی از شرایط شکوفایی او در بازیهایش، باز بودن دستاش و داشتن محیطی برای مانور هرچه بیشتر است. حتی وقتی او قرار نیست در نقشی بازی کند اما جای مانور دارد، میتواند بهترین بازیها را از بازیگران بگیرد. قسم (1397) ساختهی او نشان میدهد که تجارب تنابنده در بازیگردانی تا چه حد به کارش آمدهاند. رهبری بازیگران و نابازیگران در یک اتوبوس که در حال حرکت است و هر بار که آنها را میبینیم، به فراخور قصه باید حالتی دیگر از خودشان نشان بدهند، کار سادهای نبوده است.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: