
نخستین بار او را در بهترین اپیزود فیلم لطفاً مزاحم نشوید (محسن عبدالوهاب، 1388) دیدیم. خانم نظیری با چرخ خرید که از آن روحانی چیزی میپرسد و دوربین او را تا خانهاش دنبال میکند. شاید در همان دقایق ابتدایی، آنچه بیش از بازی او توجهم را جلب کرد تشابه فراوان صدایش با شمسی فضلاللهی صداپیشهی قدیمی سینما و تلویزیون بود. حتی به ذهنم رسید شاید به دلیل نامناسب بودن صدای این خانم «نابازیگر» از دوبلور به جایش استفاده شده اما سکانسهای بعدی آن اپیزود مطمئنم کرد که نه تنها این صدای خود اوست، بلکه بازی روان و شستهرفتهی ایشان دلنشین نیز هست. شیرین یزدانبخش سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش دوم را برای این فیلم گرفت و ما را مطمئن کرد که یک مادر دیگر، با اقتدار به جمع مادران سینمای ایران اضافه شده است.
آنچه بیش از هر امر دیگری در بازی او در لطفا... جلب توجه میکند، آرامش او در برابر دوربین و نادیده گرفتن آن است. مانند بازیگری حرفهای در نقشش فرو میرود و این را در مواجهه با دو بازیگر حرفهای (هدایت هاشمی و حامد بهداد)، یک بازیگر ناشناخته (محسن کاظمی در نقش اکبرآقا همسر او) و حتی در مواجهه با یک کودک شیرخوار بهخوبی نشان میدهد. خانم یزدانبخش یک بازیگر خودساخته به معنای دقیق کلمه است. میدانیم که او تماشاگر پروپاقرص تئاتر بوده و هست، چه بسا همین به یاریاش آمده تا بتواند زیروبمهای بازی و بازیگری را راحتتر بشناسد.
او بر خلاف فیلم عبدالوهاب که مادر و همسری مقتدر است، در ابد و یک روز (1394) مادریست «از اسب افتاده» و سمیه (پریناز ایزدیار) با اشاره به رفو کردن لحاف کهنه و مرتضی (پیمان معادی) پنهان و آشکار با سرکوفت زدن به مادرش این را به او گوشزد میکنند. مادر با بازی خانم یزدانبخش، شخصیتی است «سیاه و سفید» و نه خاکستری به معنایی که از شخصیتهایی از این دست در ذهن داریم. او مواد محسن را پنهان کرده و به خیال خودش مرتضی را دست انداخته و میگوید فرق مواد را با هم نمیداند. او میگوید خراب بشود خانهای که بزرگتر ندارد. مرتضی همهی تقصیرها را به گردن مادر میاندازد که چنین بچههایی را به دنیا آورده است. توان مقابله با محسن را ندارد که نوید (مهدی قربانی) را کتک میزند و تنها میتواند نفرینش کند. او نیز مانند بقیهی اعضای خانواده با سمیه رفتار میکند. فقط او را میشناسد. وقتی آب فلاسکش تمام میشود، سمیه را صدا میزند. مقتصد است. تن ماهی که اعظم (شبنم مقدمی) برای نوید لقمه گرفته با نان اضافهای همراه میکند. گوجههای پلاسیدهی مغازه محسن را به رب گوجه تبدیل میکند. انگار او مانند شوهرش شانس نیاورد که سرش را بگذارد زمین و حالا باید با بچههایی که از وجود خود اویند، کلکل کنند. مرتضی جایی اشاره میکند که هفت جد او معتاد بودهاند. استدلال او در پنهان کردن مواد محسن این است که بیکار است! او حوصلهی سروکلهزدن با محسن را ندارد. از آنجا که ما لابهلای خطوط را نمیخوانیم، اما شاید بتوانیم حدس بزنیم که محسن هوای او را داشته باشد. پول یا مواد به او برساند. مرتضی سمعک او را برمیدارد تا نشنود که محسن را میبرند. اما زیر پایش چیزی میگذارد تا سرمای زمین به او سرایت نکند.
یک تفاوت اساسی میان بازیگرانی وجود دارد که در سینما پیر میشوند و سرانجام نقش مادرها و پدرها را بازی میکنند و آنهایی که هیچ خاطرهای از دوران جوانیشان نداریم و در سنین بالا وارد سینما شدهاند. گروه نخست به دلیل سابقه طولانیشان در بازیگری، اکنون که بناست به حکم جبر زمانه نقش دوران «بازنشستگی» را بازی کنند، نه میتوانند و نه - احتمالاً - میخواهند که شگردها و نوع بازیهای گذشته را رها کنند. آنها همچنان بازیگر هستند، چه آن موقع که جوان بودهاند و چه حالا که پا به سن گذاشتهاند. بنابراین طبیعی است که بخواهند «بازی کنند» اما آنهایی که هیچ خاطرهای از بازیهای گذشتهشان نداریم و «ناگهان» در ایام کنونی بناست نقش آدمهای پا به سن گذاشته را بازی کنند، موضوع توفیر دارد. باورپذیری آنها بهمراتب بیشتر است. خانم یزدانبخش که در گروه دوم جای میگیرد و با فاصلهای چهار ساله پس از لطفا... بار دیگر در ابد و یک روز نقش مادر را بازی میکند؛ نقشی که تفاوتهایی اساسی با نقش قبلی او دارد. او همچنان بیتوجه به حضور و ظهور دوربین نقشش را بازی میکند. با این که خودش تجربهی مادر بودن را ندارد اما نقش مادری را بازی کرده که هفت فرزند ناهمخوان و ناسازگار دارد. او میداند با هر کدام چگونه باید مواجه بشود. چندان پاپی لیلا (معصومه رحمانی) نمیشود. در بازی او پیداست که قرار است از مرتضی حساب ببرد و باید هوای محسن را به شکل نامحسوسی داشته باشد. به سمیه باید تحکم کند. اما در بازی او نکتهای ظریف وجود دارد که هم لحن و صدایش به یاری او آمدهاند و هم نگاههای گاه زیرچشمیاش به بچهها در موقعیتهای مختلف؛ و آن این است که خانم یزدانبخش بهخوبی و حتی دقیق نقش مادری را بر عهده دارد که «بازی» را به روزگار و به بچههایش باخته است. میداند و وانمود میکند نمیداند. شاید بیاغراق به این شکل از بازی او - پس از بارها تماشای فیلم - باید پی برد. بار دیگر باید به این نکتهی مکرر بازگردیم که نقشها روی کاغذ نوشته میشوند و این بازیگران هستند که به آنها جان میبخشند. بازی یزدانبخش در ابد و یک روز نیز از این قاعده مستثنی نیست. البته ناگفته نماند که در این موارد هیچ گاه نباید بهسادگی از «متن» عبور کنیم زیرا در آثار دیگری مانند جدایی نادر از سیمین (1389) که پیش از فیلم روستایی ساخته شده و او نقش مادر سیمین (لیلا حاتمی) را دارد، با متن و نقشی فراخور بازی او روبهرو نیستیم. همانطور که بعدها نیز کمتر برای وی فرصتی پیش آمد که نقشش در فیلم روستایی را تکرار کند. نه نقش وی در به وقت خماری (1397) چنین بنیهای داشت که بازی درخوری از او را به نمایش بگذارد نه نقش مادر مینو (مهتاب کرامتی) در جاده قدیم (1397) یا حتی نقش مادر در وارونگی (1394).
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: