شب عيد است. بعد از مدتها، زن و بچهها حاضر و آماده برای رفتن به مهمانیاند. در باز ميشود. مرد با دستهگلی در دست به منزل میآيد؛ دسته گل نه نشانی از عشق که خبر از اتفاقی شوم ميدهد. کسی تلفن ميزند و لحظاتی بعد، به يکباره، شاخههای گل پخشِ زمين شده و مرد با گفتنِ «مگه من چيزی برات کم گذاشتم؟ آبروی مَنو میبری؟» زن را زير مشت و لگد ميگيرد. اينگونه است که شب بیپايان به کارگردانی حميد تمجيدی آغاز ميشود، ادامه پيدا ميکند و يک به يک لايههای معضلات فرهنگی-سنتی را که سالها بلکه قرنها خانهي بسیاری را تحت تاثیر قرار داده است، با به تصوير کشيدن سه نسل از يک خانواده، کنار زده و به نمایش میگذارد.
نسل اول: (مادربزرگ و پدربزرگ) خانهای ساختهاند که ستونهایش را فرهنگ پدرسالارانه تشکيل داده است. فرهنگی که مرد در آن، هم نانآور خانه است و هم صاحب هرآنچه در آن خانه است. و زن، مستاصل و مايوس از قوانين و سنتهای تبعيضآميزی که گاه حتی پيش پا افتادهترين حقوق او را هم پايمال ميکنند، به جای پيدا کردن راهی برای رهايی، به دامان جادو و جنبل پناه برده و به قرصهای اعصاب و روان چنگ ميزند و همچنان سنتهای نادرست را به دوش میکشد. او کتک ميخورد، تحقير ميشود و کوتاه میآيد تا پايههای اين ماتمخانه حفظ شده و بدون آگاهی و بازبینی و تعمیر و تغییر مثبت، به نسل بعدی منتقل شود.
نسل دوم: (جمشيد و شمسی) در واقع ادامه نسل اولاند. جمشيد مردی است خشن که چون پول دارد پس هست. او چنان به فرافکنی، ريا و سلب مسئوليت از خودش خو گرفته که در جواب فاميل و آشنايان که میپرسند: « چرا زنت رو لت و پار کردی؟» پاسخ ميدهد: «به خدا من نبودم، شيطون بود. ديوونه شده بودم. دست خودم نبود!» در مقابل، شمسی، کسی که مثل شخصيت راضيه، در فيلم جدايی نادر از سيمين، احساس گناه و ترس میکند. او نیز، همچون مادربزرگ، به جای تلاش برای اصلاح واقعی امور، چشمانش را بسته و دلش را به امور غیرواقعی سپرده است تا آرام گیرد، اما این چشمان بسته بلای جانش شده است و حاصلش اضطراب و دلهره. ترس از بیآبرويی، جزئی از هويت شمسی شده است و او را به موجودی مطيع و منفعل تبدیل کرده که در همه حال خودش را محکوم ميکند و به همين خاطر حاضر است رنج بکشد و کتک بخورد و دستش بشکند اما آبرويش نريزد. متاسفانه اطرافيانش نیز، محصور در دایره باورهای به ارث رسیده، روش او را تاييد ميکنند.
نسل جديد: (بچهها؛ فاطمه و مهدی) نسلی هستند که در هياهوی دنيايی خشن و کابوسوار، سر از تخم درآورده و ميخواهند نو شوند. نسلی که حرف برای گفتن دارد. عليرغم اينکه چراغهای رابطه تاريکاند و کسی صدای این نسل را نمیشنود، علیرغم اینکه به این نسل امر ميکنند که ساکت باشد و دخالت نکند، این نسل هراسی به دل راه نمیدهد و کوتاه نمیآيد و حرفش را ميزند چراکه نه تنها درد را میداند بلکه درمان را هم ميشناسد. مثلا در جايی از فيلم، فاطمه در اعتراض به حرف مادر بزرگش که ميگويد: «هميشه زن بايد کوتاه بياد که خانواده رو حفظ کنه» به تندی ميگويد: «امشب مامانم رو بابام نزد، شما زدیش! اون مظلوم شد و صداش درنيومد شما هم هـرکاری خواستين باهاش کردين.»
در ادامه به چند نکته درباره اين فيلم اشاره میکنم. اول اينکه شب بیپايان نمادی است از فرهنگ و قوانين مردسالارانه و سنتی که سالهاست بر فعالیتهای رو به رشد زندگی فرهنگی و اجتماعی افتاده و قدرت حرکت به سمت جلو را تا اندازه قابل توجه و غیر قابل انکاری سلب کرده است. نکته قابل توجه دوم، فرم روايت داستان در طول فيلم است. وقايع داستان از اولِ شب که شب عيد نوروز است شروع شده و هـرچه به صبح نزديکتر ميشويم نه فقط سالِ خورشیدی بلکه حال کل خانواده هم متحول ميشود و اين تغيير، خبر از آغازِ پايان شبی تيره و تار را ميدهد. و نکته آخر، پارادوکس جالب و تاملبرانگيزی است که در فيلم وجود دارد؛ يعنی در جايی که به خاطر حفظ زنجيرهای آبرو، همه پنهانکاری ميکنند، دروغ ميگويند و حتی دست به خشونت ميزنند؛ درنهایت، نه آبروداری دروغين بلکه سخن گفتن از مگوهاست که گرهها را گشوده و راهی هـر چند باريک را به سمت روشنايی باز ميکند.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم:
https://telegram.me/filmmagazine
آدرس اینستاگرام:
https://www.instagram.com/filmmagazine.official
آدرس کانال آپارات: