تمام چیزهایی که جایشان خالیست
نویسنده، کارگردان و تهیهکننده: زینب تبریزی. فیلمبردار: محمد عاشقی، علی رشیدیفر. طراح صدا: حسن شبانکاره. صداگذاری: علی علومی، امیر پرتوزاده. تدوینگر: فرحناز شریفی. گفتار متن: سینا دادخواه، مریم صابری. گویندهی گفتار متن: سولماز غنی. موسیقی: صبا ندایی. تهیهشده در: مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی، 74 دقیقه، 1397.
مهناز متأهل، دارای دو فرزند، دکتر در ریاضیات و استاد دانشگاه؛ درمییابد که دچار سرطان پستان شده است. مبارزهی او آغاز میشود و پس از سه عمل جراحی متوجه میشود که سرطان به بافتهای مجاور هجوم برده و راهی بهجز مرگ در برابر او نیست. او درمیگذرد اما به حیات معنویاش در نزد خانواده و نزدیکانش ادامه میدهد. فیلم از زبان مهناز ِ درگذشته روایت میشود!
شاید یکی از مهمترین ویژهگیهای تمام چیزهایی که جایشان خالیست همین باشد که راوی اصلی فیلم یک مرده است که پنج سال پیش درگذشته، ضمن مرور گذشته، تمام وقایع امروز را هم دارد روایت میکند. اتفاقی نادر در سینمای مستند که از جهتی میتواند کل وجه مستند بودن تمام ... را زیر سؤال ببرد، چه در تعریف، سینمای مستند پرورش خلاق امر واقع است. و روح یک متوفا هرچه باشد بخشی از امر واقع بهشمار نمیآید. شاید فیلمساز برای این امر تنها به یک فرض ذهنی بسنده کرده و برای بنانهادن منطق فیلمیک خود نماهای افتتاحیهی فیلم را آورده که تعدادی از زنانی که بعداً متوجه خواهیم شد همهشان درگیر سرطان هستند در نماهایی نزدیک به دوربین خیره میشوند و راوی میگوید هرکدام از این زنها میتوانند خود او باشند. درست یا غلط اما من ِ بیننده با این فرض کارگردان همراه میشوم و مشکلی با این جنبه از تمام ... ندارم.
گفتار متن این فیلم که در عین حال زنانه هم هست، راه داده به انواع بازیگوشیها و نوعی از روایت تازهتر در سینمای مستند. و حتی در مقیاس سه دههی اخیر ِ سینمای مستند ایران هم این گفتار متن، یک ویژگی مضاعف بهشمار میرود. در یکی از سکانسهای اولیه که وحید در کنار همسر جدید و پسرش برای بار چندم فیلم عروسی وحید و مهناز را میبینند، راوی/ روح مهناز میگوید: «راستش خودم هم فکر میکنم هنوز زندهم و عکسها و فیلمها رو کنارشون مرور میکنم!» یا در جایی که به زندهکردن خاطرات مهناز از گشتوگذار در شهر کودکیاش نایین اختصاص دارد، ما زنان شیرینیپز را در کارگاهشان میبینیم و راوی/ روح مهناز میگوید: «هر بار به دست زنای شیرینیپز نگاه میکردم، انگار پازل زندگیم دوباره چیده میشد. زندگی شیرین بود.» با این گفتار جذاب و به مدد تدوینی حرفهای و ماهرانه، روایتی حسی و عاطفی با آمیزهای از اندوهی محتوم و شادیهای واقعی کوچک و بزرگ شکل میگیرد که موسیقی صبا ندایی که القاکنندهی حسی از اندوه و انتظار است، این حس تا اندازهای بغضآلود را تشدید میکند.
چنانکه گفتم نکتهی مهم فیلم زنانه بودن روایت تبریزی است. کارگردان با استفاده از مزیت همجنسبودن با شخصیتهای فیلم خود، توانسته به بسیاری از جزییات ماجرایی که دنبال روایت آن بوده وارد شود. از اهمیت عضوی بهنام پستان برای تکتک زنان و ضایعهی شدیدی که احتمال تخلیهی آن در صورت پیشرفتهبودن بیماری در زنان مبتلا ایجاد میکند، تا درک این موضوع که به همین دلیل بسیاری از زنان حتی حاضر نیستند این بیماری خود را به اطرافیان ِ حتی نزدیک بروز بدهند، تا مثلاً سکانس فراموشنشدنی روایت مهناز از ریزش ناگهانی موهایش با تصاویر موهای زنانهای که توسط یک شانهی پهن در طول خطوطی موازی بخشبخش شده و دیزالو این نماها به نماهایی از علفزاری با ساقههای باریک ِ ریشریش. و ایضاً میتوان به سکانس مرور خاطرات تخلیهی پستان خود مهناز اشاره کرد: نمایی اینسرت از باندهای زخمبندی بلندی که بخشی از آنها خونی است و دارد روی زمین میافتد و حرفهای راوی/ روح مهناز در مورد احساس عمیق او در شرح این فاجعهی جسمانی برای هر زنی و سپس نمای جمیله (زنی نجاتیافته از چنگال سرطان و فعال اجتماعی در یک انجیاو برای کمک به زنان مبتلا به سرطان پستان) و خودش هم یکی از پستانهایش را از دست داده بوده، که روی آب استخر دراز کشیده و چشماناش را بسته است. همینجا باید گفت که حضور پررنگ جمیله و جلسات و صحنههای متعدد از آن انجیاو تا حدودی به ساختار یکدست فیلم لطمه زده که ایکاش خیلی خلاصهتر کار میشد.
تمام ... فیلمی دریادماندنی است اما یک نکتهی منفی در مورد آن این است که اگر مهناز یک ریاضیدان مؤمن و مذهبی بوده، چرا گفتار متنی که بیان مکنونات قلبی او در فیلم باید باشد، هیچ نشانی از این دنیای علمی او و نگاه خاصاش به دنیا و پیرامون ندارد؟ اهالی ریاضیات عالی و پیشرفته، عادت دارند در نگاه به همهی پدیدههای پیرامون، از قضایا و مفاهیم ریاضی برای تبیین آن پدیدهها بهره جویند؛ جای چنین عادتی در گفتار متن کجاست؟ از سوی دیگر فیلمساز آزاد است شخصیت فیلم خود را نقد هم بکند، اما اگر دیدگاه روایت، اولشخص است؛ نسبت به درونیات این شخصیت، نباید موضعی متضاد یا متفاوت داشته باشد. هرجا که کارگردان بهجای راوی/ روح مهناز آمده حرفهای خودش را بزند، با موضعی بسیار یقینی و بی هیچ نسبیتی صحبت کرده. مثلاً : «درمان سرطان یک معجزه نیست، پیروزی در یه مبارزهس.» یا: «چند بار باید زندگی کنیم تا بفهمیم همین یه بار کافییه؟!» اینها شباهتی به نگاه یک زن ریاضیدان مذهبی ندارد. کاش کارگردان فکر یک روایت سوم یعنی شخص خودش را هم میکرد و جاهایی در فیلم از آن بهره میجست.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: