
زمینهی آثار ناصر تقوایی عموماً فضاهای واقعگرا است، فضاهایی که در آنها تخیل به معنای فراتر رفتن از واقعیت معنایی ندارد. او داستان خانوادهای پریشان و ناآگاه به زمانه را در مجموعهی داییجان ناپلئون (۱۳۵۵) روایت میکند که رخداد یا حادثه به معنایی که در فیلمنامه نویسی میشناسیم در بین اعضای این خانواده رخ نمیدهد. سعید (سعید کنگرانی) خیال میکند عاشق دختر داییجان (غلامحسین نقشینه) شده. پدرش آقا جان (نصرت کریمی) دائماً به دنبال گرفتن انتقام از داییجان است. اسدالله میرزا و برادرش شمسعلی میرزا (خیرالله تفرشی آزاد) کار و باری ندارند و در جمع این خانوادهی به اصطلاح اشرافی پلاس هستند. مش قاسم (پرویز فنیزاده) خبر ببر و خبر بیار خانواده است و دائماً از ولایتش طامات میبافد و خلاصه هیچ رخداد مهمی که بتوان به آن پر و بال تخیلی داد، به چشم نمیخورد. ناخدا خورشید (۱۳۶۵) و نیز در بستری واقعگرا و حتی میتوان گفت «مستند» اتفاق میافتد. خواجه ماجد و ناخدا خورشید (داریوش ارجمند) بی آنکه همدیگر را ملاقات کنند، با هم دشمنی دارند. سرهنگ (فتحعلی اویسی) و تبعیدیها مترصد فرار از جزیرهاند. مستر فرهان (علی نصیریان) با پیشنهاد قابل توجهی سراغ ناخدا آمده و رابطهی قدیمی ناخدا و ملول (سعید پورصمیمی) گاهی شکرآب است و گاهی افتان و خیزان ادامه پیدا میکند. ای ایران (۱۳۶۸) اصلاً بر اساس رخدادی واقعی شکل گرفته و در کاغذ بیخط (۱۳۸۰) رویا رویایی (هدیه تهرانی) با شوهرش جهانگیر (خسرو شکیبایی) بر سر خرج خانواده و مشغلهی نویسندگی رویا کلکلدارند و در نهایت به صلحی تنانه رضایت میدهند.
تقوایی در داییجان ناپلئون با شماری از بازیگران استخوان خورد کردهی تئاتر و سینما سروکار داشته است. بازی بازیگران این مجموعه به تبع داستان و فضا واقعگراست. فنیزاده اگر با آن شلوار دبیت سلانهسلانه میرود و میآید، در چهارچوب حضور شخصیت مش قاسم حرکت میکند. محمد علی کشاورز تماما در جلد داییجان سرهنگ فرو رفته است. نقشینه تصویری عینی و واقعی از فردی متوهم ارائه میکند. نگاه کنیم به صحبت کردنهای توأم با طمئنینهاش. شلوغکردنهای عزیزالسلطنه (پروین ملکوتی)، مظلومنمایی اسماعیل داورفر در نقش دوستعلی که مشخص است همهشان دارند انتظارات کارگردان را برآورده میکنند، چون او از آنها خواسته که نه گل درشت بازی کنند و نه به شکلی بازی کنند که با بازی دیگر بازیگران همخوانی نداشته باشد. حتی نایب تیمورخان با بازی بیرونی و پر انرژی جهانگیر فروهر در خدمت دورنمایهی داستان است. نایب تیمورخان دستیارش آسپیران غیاثآبادی را در حالی ابله خطاب میکند که خودشان مجسمهی بلاهت است.
اکبر عبدی در ای ایران در نقش سرکار مکوندی به واقع در خدمت فضای کاریکاتوری فیلم حرکت میکند. او به عنوان یک نظامی از همه جا بیخبر که تنها هدفش را حفظ تاج و تخت سلطنت شاهنشاهی میداند از اطراف خودش بیخبر است. بازی ارجمند در نقش ناخدا یک بازی رئالیستی است. حتی به نظر میرسد ایدهی روشن کردن کبریت با استفاده از یک در خدمت درونمایهی واقع گرای فیلم است. تقوایی در تقسیمبندی بازیهای ناخدا خورشید سعی دارد بر اساس عدالت نقشها حرکت کند. ناخدای درونگرا که خشم فروخوردهاش را در چهرهاش و مشت کردن دست سالمش نشان میدهد. مستر فرهان که سعی دارد هیچ چیزی را جدی نگیرد. نه وقتی که سرهنگ او را به یاد میآورد و نه موقعی که با ناخدا دربارهی فراری دادن چند نفر چانه میزند. فرهان با بازی نصیریان شخصیتی برونگرا است. سرهنگ با بازی فتحعلی اویسی شخصیتی درونگرا و البته مرموز تصویر شده است. او اخم میکند. اما در طول فیلم هیچ حرکت فیزیکی از خودش نشان نمیدهد که او را خشن معرفی کند. نگاههای تند و تیز اویسی برای نشان دادن خشونت درونی این شخصیت کفایت میکند. سعید پور صمیمی در نقش ملول، شخصیتی بیرونی را بازی میکند. آدمی که به قول ناخدا وقتی زیاد حرف میزند، کمتر گوش میدهد. پور صمیمی با هدایت تقوایی از ملول شخصیت پیچیدهای میسازد که مرگش برای تماشاگر اندوهبار است. جنس بازی شکیبایی در کاغذ بیخط با آنچه که از پرسونای او در ذهن داریم، تفاوتهایی اساسی دارد. تا پیش از فیلم تقوایی پرسونای شخصیتی شوریده و «برونریز» شکیبایی در هامون به نوعی تثبیت شده بود. در فیلم تقوایی جهانگیر درواقع شخصیت دوم فیلم است و شخصیت اصلی رویا. این نکتهی مهمی است. با این که این دو شخصیت سکانسهای رودروری هم کم ندارند اما داستان، داستان نویسنده شدن زنی است که در ضمن میخواهد استقلا خودش را هم «تمرین کند». تقوایی در پشت صحنهی کاغذ بیخط به نکتهای اساسی در بازیگری اشاره میکند. او میگوید ابر و ماه و خورشید و فلک همه دست به کار میشوند و این فرصت را فراهم میکنند تا بازیگر در برابر دوربین به خوبی بازی کند. شکیبایی با هدایت تقوایی در این فیلم، شخصیتی باورپذیر را برای ما زنده میکند. نگاه کنیم به لحظهای که در برابر رویا نشسته و پاسخ طعنههای او دربارهی خوردنینوشیدنیها را نمیدهد یا در لحظهای که ساطور در دست دارد و رویا را تهدید می کند که اگر مشتش را باز نکند، ساطور را فرود میآورد.
هدیه تهرانی نیز در فیلم تقوایی سیمای دیگری از پرسونای خودش در آثار دیگر سینماییاش را ارائه میکند. او هستی مشرقی دست و پا بسته و مظلوم قرمز (۱۳۷۷) نیست. سیما ریاحی متزلزل شوکران (۱۳۷۷) نیست که به محمود بصیرت (فریبرز عربنیا) التماس میکرد تا ترکش نکند. به نحوهی استدلالهای او در نقش رویا نگاه کنیم آنجا که به شوهرش میگوید او هم شبهایش را نیاز دارد. به او میگوید بارها از فیلمنامه حذفش کرده، اوتش کرده دمش را گرفته و از فیلمنامه بیرونش کرده است. رویا با بازی تهرانی زنی است که هم دارد شجاعتش را «بازیافت» میکند، هم شوهرش و زندگیاش را دوست دارد. سکانس ترس رویا از سوسک و در دست گرفتن وردنه برای شکار آن و تمسخر مادرش (جمیله شیخی) از جمله لحظات نادر در بازی هدیه تهرانی است. ناصر تقوایی با شناخت از بازیگرانی که برای بازی در آثارش دعوت میکند، درواقع نخستین گام بازی بازیگران در فیلمهایش را محکم و دقیق برمیدارد. شاید خیلی کم پیش بیاید که ما - در مقام تماشاگر - مثلاً فکر کنیم کاش بازیگر دیگری به جای شکیبایی، نصرت کریمی، سعید پورصمیمی، داریوش ارجمند، اکبر عبدی یا هدیه تهرانی نقش آنان را بازی میکرد. شناخت تقوایی از شخصیتهای آثارش همراه با نگاه واقعگرای او به بازی بازیگران سینمای ایران باعث شده تا همواره بازیهای بازیگران در آثار او مثالزدنی به نظر برسند.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: