
دنیای بازیگری همواره برای بسیاری جذاب است. شاید خیلیها به دنبال شهرت نباشند و همینکه خود را روی پردهی سینما ببینند؛ حتی نگاهشان به دنیای پیرامون نیز ممکن است تغییر کند. از سوی دیگر نمونههای فراوانی از بازیگران سینما ناخواسته به سوی بازیگری آمده و حتی بیآنکه آموزشی در این عرصه دیده باشند بازیهایی پذیرفتنی از خود نشان داده و در سینما ماندگار شدهاند. این البته انکار آموزش بازیگری نیست چرا که بازیگری «استاندارد»های گوناگونی دارد و هر بازیگری نمیتواند در قالب هر شخصیت و نقشی فرو برود و موفق نیز باشد. یکی از بازیگران سینمای ایران کار و زندگی و رشتهی تحصیلیاش ربطی به سینما نداشت اما سرانجام بازیگر شد؛ بازیگر پرکاری هم شد که حتی بازیهایش مورد توجه نیز قرار گرفت. مهران رجبی با سریال تلویزیونی بچههای مدرسهی همت (۱۳۷۵) برای نخستین بار از نام و چهرهاش پردهبرداری شد و سپس در فیلم کودک و سرباز (۱۳۷۸) بازیاش آنچنان مورد توجه قرار گرفت که حتی در هیجدهمین دورهی جشنوارهی فیلم فجر نامزد دریافت جایزهی بهترین بازیگر نقش دوم نیز شد. او بار دیگر در فیلم همدانشگاهیاش رضا میرکریمی، زیر نور ماه (۱۳۷۹) در نقش رییس یک حوزهی علمیه ظاهر شد.
یکی از عواملی که قطعاً در بازی رجبی مورد توجه بوده و شاید هنوز هم باشد حضور ذهنش و بازی بداهه است. او در نقش رییس حوزهی علمیه حواسش هست که به سیدحسن (حسین پرستار) از طلاب و نوشابه خوردنشان در خیابان گلایه کند و ضمناً به او دلداری بدهد تا زودتر ملبس به لباس روحانیت بشود. رجبی که گفته میشود بیش از نیمی از مثنوی و اشعار شعرای دیگر را از حفظ است، در این صحنه از فیلم مصراعی از دیوان مولوی را بداهه میخواند: «سودش ندارد های من چون بشنود دل هوی او» و میرکریمی، تحت تأثیر این بازی بداهه؛ همین شعر را با صدای رجبی به عنوان «ورود به سایت فیلم زیر نور ماه» قرار داد. او سالها بعد در پارادیس (۱۳۹۳) بار دیگر نقش یک روحانی را بازی کرد که این بار تجربهی سالیان گذشته در بازیگری همراهش بوده است. شخصیت غلامعلی فراستی با بازی او یک روحانی ارشد حوزهی علمیه است که به خارج آمده و سعی دارد آن چه میبیند نه تنها در وی تهنشین نشود بلکه یادش میماند از خودش و لباسش به اندازهی کافی حمایت کند.
شیرین زبانیهای مهران رجبی و حاضرالذهن بودنش بهسرعت به مذاق تهیهکنندگان و کارگردانهای سینما و تلویزیون خوش آمد و سیل پیشنهادات ریز و درشت به سویش سرازیر شد و او را به یکی از پرکارترین بازیگران (بیشتر در تلویزیون) بدل کرد. خودانگیختگی او در مقام بازیگری که بهسرعت میتواند موقعیت یک صحنه یا سکانس را تشخیص بدهد و خود را با دیگر شخصیتها همراه کرده و حتی کاری کند که بازیاش به چشم بیاید یکی از عوامل موفقیت او در این عرصه است. او دیالوگهایش را هرگز با طمأنینه بیان نمیکند. با این که لحنش تغییری نمیکند و تقریباً همواره با یک لحن حرف میزند اما آماده بودن دیالوگها در ذهنش جبران مافات میکند. انگار همیشه جوابی در آستین دارد و منتظر است تا دیالوگ طرف مقابل تمام شود تا او شروع کند اما به خاطر هوش سرشارش سعی دارد این ویژگی لابهلای ریتم دیالوگهایش پنهان بماند. لحن او انگار استدلالی است. وقتی در سریال زیرزمین (۱۳۸۵) در نقش صابر با فرج فرجیان (فتحعلی اویسی) محاجه میکند لحنش خیرخواهانه و استدلالی است. زمانی که با پسرش صمد (سروش صحت) حرف میزند و میخواهد طوری نشود که او از راه به در برود به پدری مهربان تبدیل میشود که راه و چاه را میشناسد و انگار خودش همه را امتحان کرده و حالا میخواهد تجربههایش را با پسرش در میان بگذارد.
این صمیمت در گفتار یکی از ابزارهای رجبی در ادای دیالوگهاست. در نقش آقای میرزاده در سریال دردسرهای عظیم (۱۳۹۳) فردی است که مشفقانه تلاش دارد چیزی از بین نرود و اختلافها فروکش کند. اینها بخشی از پرسونایی است که گاه در نقشهایی که بازی میکند تثبیت شده است. وقتی در نقش مأمور فرودگاه در خانهای روی آب (۱۳۸۰) مچ فرزند دکتر سپیدبخت (رضا کیانیان) را میگیرد شاهد بخش دیگری از پرسونای وی هستیم: نقش مثبت فردی درچارچوبی سیاسی. او این پرسونا را در مارمولک (۱۳۸۲) هجو نیز میکند و در نقش مهندس شجاعی به دنبال این است که برای کمپین تبلیغیاش چندتایی زندانی را آزاد کند اما حواسش هست که تعدادشان بالا نزند!
یکی از کارگردانهایی که به بازیهای خودانگیختهی او علاقه دارد کیانوش عیاری است که رجبی در ساختههای وی از جمله بیدار شو آرزو (۱۳۸۳)، سریال روزگار قریب (۱۳۸۱-۱۳۸۶) و خانهی پدری (۱۳۸۹) بازی کرده است. نقش «کلبحسن» در خانهی پدری شاید یکی از عجیبترین نقشهایی باشد که رجبی بازی کرده است. یک وجه آن به گذشت سالیان بسیار از رخداد اصلی فیلم میگذرد که کلبحسن را با سر و ریش سفید میبینیم که سرطان حنجره گرفته و با کمک دستگاه حرف میزند. او در واقع در فیلم عیاری نقشی را بر عهده دارد که تفاوت بسیاری با نقشهای قبلی او دارد. شخصیت پدر در فیلم عیاری به گونهای است که هیچ چیزی بجز دلیل اصلیاش برای زندگی در میان مردم را نه میبیند و نه باور دارد: آبرو. رجبی بهخوبی این شخصیت را درک کرده و چنان در نقش او فرو میرود که باورش میکنیم. کلبحسن هنگام انجام آن عمل خونین سعی دارد آرام باشد اما میبینیم که اینطور نیست و موقعی که همراه پسرش محتشم به دنبال ملوک میدود ناگهان میگوید: «خلاصش کن زبون بستهرو!» رجبی بهخوبی دلشوره و تظاهر به آرامش و بیدانشی شخصیتی را به تصویر میکشد که عمق فاجعهی کارش را نمیشناسد اما به آن اذعان دارد. بازی «بدوی» او نقش بهسزایی در باورپذیر بودن چنین نقشی دارد. او در یکی از سکانسهای روزگار قریب و در میانهی دیالوگهایی طولانی از قدرتش در بداههسازی بهخوبی بهره میبرد و عیاری هم کات نمیدهد تا بازی بداههی رجبی به چشم بیاید.
مهران رجبی در نوع خودش بازیگر منحصربهفردی است که با پشتوانهی تجارب زندگی، حضور ذهن و بداههگویی به یکی از سرشناسترین بازیگران سینما و تلویزیون بدل شده است. او همچنان یکی از آن «دوهای یک» است که کمتر برایش فرصت بازی در نقشهای نخست پیش آمده اما حضورش به گونهای است که اگر شخصیتی مانند او در این یا آن صحنه حضور نداشته باشد گویی چیزی در این میان کم است.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: