رامتین لوافی در سومین فیلم بلند سینماییاش، موقعیت بحرانی انسان معاصر در طبقه متوسط را هدف قرار داده است. وقوع بحران وقتی تأثیرگذاری دراماتیک بیشتری دارد که همه چیز آرام به نظر برسد و همه شخصیتها در شادمانی باشند. بازگشت از یک مهمانی، میتواند بهترین زمان برای شکلگیری یک تنش اساسی در قصه باشد. از زمان تصادف در جاده، تمام توجه شخصیتها به یافتن حقیقت آن معطوف میشود. در این بستر، فیلمساز زمان دارد تا شخصیتهایش را به بیننده معرفی کند و لایههای پنهان آنها را در خلال موقعیتهای ریز و درشت اخلاقی و چالشهای انسانی بازنمایی کند.
در واقع حواشی اخلاقی تصادف است که آن را فاجعهبار و هولناک میکند و زمینهای برای ورود به قصه را فراهم میکند. این نقطه عطف اول فیلم، در داستان چنگ میاندازد و آن را به سوی جهانی دیگر پرتاب میکند. در ادامه، وقتی همه دنبال یافتن جزییاتی راجع به صحنه تصادف هستند، به یاد عکسهایی میافتند که با دوربین لیدا (پریناز ایزدیار) حین برگشت گرفتهاند و آگرادیسمانوار عکسها را بازبینی میکنند. اما وقتی قصه کمی جلو میرود، موضوع تصادف نقش محوری خود را از دست میدهد و بازسازی خردهجنایتهای زنوشوهری، جای تصادف و تبعات اخلاقی آن را اشغال میکند. تقابل ارزشهای اخلاقی در برابر بیبندوباری اخلاقی، دوراهی دراماتیکی را در قصه ایجاد میکند و از دل این تضاد عمیق بین دو مسیر، کشمکش ایجاد میشود. این تقابل، سویههایی از جدال سنت و مدرنیسم هم به خود میگیرد و بهدامافتادگی در مرحله گذار را تصویر میکند.
پس از موفقیتهای پرشمار اصغر فرهادی با آثاری چون درباره الی... و جدایی نادر از سیمین نکوهش پنهانکاری و چالشهای اخلاقی در طبقه متوسط جامعه شهری ایران، به مضمون مرکزی بسیاری از فیلمها در ده سال اخیر بدل شده است؛ فیلمهایی چون سعادتآباد (مازیار میری)، تابستان داغ (ابراهیم ایرجزاد) و ملبورن (نیما جاویدی) با محوریت یک یا چند زوج ساخته شدهاند که با دروغهای بهظاهر کوچکشان، بنیان خانوادهها را به خطر میاندازند و با مصلحتاندیشیهای نابهجا و کتمان ادامهدار حقیقت، اوضاع را وخیمتر و بحران را غولپیکرتر میکنند. سینمای آپارتمانی و بهرهگیری از لوکیشنهای داخل خانه و تأکید بر مهمانیها و دورهمیهای دوستانه، وجهه اصلی این شکل از سینماست. شخصیتها در میزانسنهای تکراری و با حداقل تحرک و پویایی به گفتوگو میپردازند و بیننده از خلال دیالوگهای آنها به زوایای مختلف روابط شخصیتها و تصمیمهایشان پی میبرد. افشای قطرهچکانی حقایق و پوشاندن قسمت مهمی از ماجرا، بیننده را تا آخر قصه همراه میکند و حس انتظار برای وقوع بحرانی تازه را در او زنده نگه میدارد. پوشاندن بخشی از حقیقت سبب میشود که شخصیتها واکنشهای ناصوابی به اتفاقها نشان دهند و بیننده نیز در باتلاق قضاوتهای عجولانه فرو رود. به این ترتیب، پیچیدگیهای واقعیت به تصویر کشیده میشود و نکوهش قضاوت به زبان رسانه سینما تصویرسازی میشود. میل به پیشرفتهای جهشوار و عبور از سطح متوسط، تصمیماتی را در شخصیتها برمیانگیزاند که بحران در این طبقه را کلید میزند؛ طبقهای که لذتها را با حس گناه و دردی دائمی تجربه میکند و پیوسته امیال خود را پنهان میکند یا به کنترل درمیآورد.
جهانبینیهای متمایز شخصیتهای هتتریک سبب شکلگیری چهار قطب مختلف در داستان میشود؛ شخصیتهایی که غیرهمگنبودن طبقه متوسط جامعه را ترسیم میکند. این چندپارگی درونیات افراد، شکنندگی در روابط انسانی و انحطاط اخلاق را پایهگذاری میکند. در خلال این انحطاط، شخصیتها یکدیگر را محکوم میکنند و به خود اجازه میدهند هر شکی را بهراحتی بیان کنند و انگشت اتهام را به سوی هم نشانه روند. آنها برای خروج از بحران، ممکن است دست به هر اقدامی بزنند یا سرنوشت اطرافیانشان را بهکل نادیده بگیرند. در هر بخش از فیلم ممکن است با یکی از شخصیتها که ظاهری موجهتر و معصومیتی پررنگتر دارد، همراه شویم و برای تقدیر او در بین عدهای دروغگوی منفعتطلب دلسوزی کنیم، اما وقتی چند دقیقه میگذرد درمییابیم که او نیز در داشتن رذالتهای اخلاقی دستکمی از بقیه ندارد.
با توجه به اینکه در اکثر دقایق فیلم دیالوگها به صورت پینگپنگی در جریان است، فیلمساز در دکوپاژ غالباً از مدیومشات استفاده کرده است تا بتواند بروز تنش بین دو شخصیت حین گفتوگو را منتقل کند. در دکوپاژ نماهای گفتوگو، یکی از نماهای پرتکرار در سینما نمای اورشولدر(از روی شانه) است اما در هتتریک از این نما استفاده نشده است. این عدم استفاده، بیانگر این موضوع است که فیلمساز نمیخواهد به هیچ کدام از شخصیتهای قصهاش نزدیکتر شود و از افق دید او داستان را روایت کند. لوافی فاصلهاش را از همه شخصیتها حفظ میکند.
موضوع مهاجرت در فیلمهای دیگری که از مردمان طبقه متوسط دیدهایم، همواره کانون توجه بوده است. جدایی...، یه حبه قند و ملبورن نمونههایی از این تمایل در قشر متوسط جامعهاند. نکتهای که میتواند سبب فروپاشی بنیان خانواده و سستی روابط شود و کانون مشکلات بعدی باشد. در هتتریک نیز شاهد موضوع مهاجرت هستیم. پنهانکاری پیرامون موضوع خطیری چون مهاجرت، زمینهساز درگیریهایی میشود که چهره شخصیت کیوان (صابر ابر) را نیز مخدوش میکند. او به سبب میانداریاش، در چشم بیننده نیکوسرشت مینماید اما سقوط و انحطاط، بد و خوب نمیشناسد و مرگ اخلاق دامان همه را میگیرد. در انتهای پرده دوم، رفاقت جایش را به خصومت میدهد و نقاب از چهرهها میافتد. جنگ جنسی آکنده از خشونت کلامی، پشت چهره متمدن زندگی مدرن و زناشویی متجددانه در جریان است.
شمایل زن در هتتریک را میتوان با بررسی وجوه شخصیت لیدا و رها (ماهور الوند) دریافت. لیدا با وجود تمام اشتباهاتش، زنی است که میخواهد با چنگودندان از زندگیاش حفاظت کند. لیدا که در نیمه اول فیلم، واکنشهایی صرفاً احساسی و عموماً منفعلانه به تصمیمها و هنجارشکنیهای فرزاد (امیر جدیدی) نشان میدهد، با ورود به پرده آخر فیلم و برملاشدن حقایقی تکاندهنده، همچون زنی کنشمند، فرزاد را در لبه تیغ قرار میدهد و خواستههایش را علنی میکند. موضوع تا جایی ادامه مییابد که لیدا در تصمیمی بزرگ و سرنوشتساز، دیگر حاضر نیست با فرزاد زندگی کند. او از جایگاه زن سنتی و فرمانبردار عدول کرده و اکنون به دنبال رهیافتی برای خروج از بحران است.
در سویه مقابل، با شخصیت رها مواجه هستیم که بیننده را غافلگیر میکند و افشای حقیقت راجع به گذشته او، به برگ برنده فیلمنامهنویس بدل میشود. تغییر چهره او از دختری ساده و شهرستانی به زنی مطلقه و پرحاشیه، پرده دوم فیلم را در کشمکش فرو میبرد. او که حقیقتی بزرگ را از کیوان پنهان کرده است، با این پنهانکاری به مخاطب یادآور میشود که هیچ معصومیتی در کار نیست و از انسانها در راه رسیدن به موفقیت شخصی، هیچ کنشی بعید نیست.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: