شهاب حسینی از همان موقع که در برنامه تلویزیونی اکسیژن دیده شد، وجهی در اجراهایش به چشم آمد که شاید چندان ربطی به متنهایی نداشت که برایش مینوشتند. میدانیم که در برنامههای ترکیبی تلویزیونی، چندان مهم نیست که مجری چه میگوید و همین که کاری کند تماشاگران چشم از او برندارند، برای تهیهکنندههای چنین برنامههایی غایت آمال و آرزو است. اما آنچه در اجراهای سیدشهابالدین حسینی چشمگیر بود، دستپاچه نشدنش در برابر دوربینها و جوگیرنشدنهایش در اجراها بود. او کاملاً مسلط بود. قدر و قیمت کلمه را میدانست و بلد بود کجاها احساساتش را خرج کند و «متر» برنامهها دستش بود. چهبسا از همانجا خیلیها مانند نگارنده به این فکر میکردند که بهزودی او را روی پرده سینما (و شاید نه تلویزیون) خواهیم دید.
شهاب حسینی از تلویزیون آغاز کرد و تا سالها بعد به بازیهایش در تلویزیون ادامه داد و سرانجام با رخساره (1380) ساختهی اکنون فراموششده مرحوم امیر قویدل به سینما آمد؛ آمد که بماند و ماند. حتی برخی از انتخابهایش که ما امروز از آنها خشنود نیستیم، نتوانستند مانعی بر سر راه ماندگاریاش بشوند؛ و بازیها و نقشهایش در آثاری مانند واکنش پنجم (1381)، زهر عسل (1381) معرف حقیقی تواناییهای او نبودند. در دلشکسته (1386) نقش امیرعلی این امکان را برایش فراهم کرد که بتواند از کلیشهها بگذرد و وارد مرحله تازه کارش شود.
شهاب حسینی از آن دست بازیگرانی است که باید در یک فیلم محوریت شخصیتی داشته باشد تا بتواند تواناییهایش را به نمایش بگذارد. این فینفسه برای هیچ بازیگری عیب محسوب نمیشود. برخی بازیگران باید در نقشی «کلان» دیده شوند تا بتوانند در نقش جا بیفتند، شاید برای همین باشد که بازیاش در نقش حجت در جدایی نادر از سیمین (1389) نمیتواند به طرزی باورپذیر این شخصیت را به تماشاگران نشان دهد. این در حالی است که نقش کوروش زند در سوپراستار (1387) فارغ از اینکه فیلم را موفق بدانیم یا ندانیم، میتواند زیروبمهای بازیگری شهاب حسینی را به نمایش بگذارد؛ اما زیروبمها کدامها هستند؟ او تلاش بسیاری میکند که در یک نقش کلیشه نشود، شاید برای همین میپذیرد در نقشی ظاهر شود که فاصله بسیاری با تواناییهایش دارد از جمله پرسه در مه (1388) و حوض نقاشی (1391) و حتی نقش کوتاهش در یکی میخواد باهات حرف بزنه (1390). البته بازیاش در نقش احمد و بر اساس شخصیتی که فرهادی در درباره الی... (1387) برایش نوشت، یک استثنا به شمار میآید. احمد با بازی شهاب حسینی به نقشی تراژیک بدل شده است. دستکم در دو یا سه سکانس از فیلم، توانایی بازیگری او به نقش «جان» بخشیده و آن را تأثیرگذار کرده است. در سکانس اتومبیلسواری احمد و الی که مهار مکالمه در دستان احمد است، تفسیری که حسینی از شخصیت احمد به دست میدهد، آمیزهای از یک نوع سادهدلی آمیخته به بیریایی شخصیتی است که آن همه راه را کوبیده و از آلمان آمده است تا با دوستان دوره دانشکده روزهای خوبی را بگذراند و ناگهان با پیشنهاد ازدواج روبهرو شده و حالا کنار همسر احتمالیاش نشسته است و دارد از خودش و همسر قبلیاش حرف میزند. دقیقاً در هنگامی که احمد آن دیالوگ - اکنون دیگر سرشناسِ «یک پایان تلخ بهتر از تلخی بیپایان است» را ادا میکند،
حسی که در بازی حسینی دیده میشود، حس آدمی است که با دریغ از گذشته حرف میزند اما حواسش هست که سعی نکند چیزی را غلو کند یا از خودش بیجا تعریف کند. این را بگذاریم در برابر لحظهای که احمد و سپیده منتظرند تا نامزد الی را در خیابان پیدا کنند. وقتی سپیده اصل ماجرا را برای احمد تعریف میکند، بهت احمد/حسینی، بهتی پذیرفتنی است. احمد جا خورده است. یادمان هست که سپیده به عنوان دوستی قدیمی یا شاید کسی که احمد چهبسا در گذشته علقهای هم به او داشته است، برای او عزیز است اما این زن خطای بزرگی کرده که در بازی حسینی پژواکش را میبینیم. حسینی پیش از این و در سکانسهایی مانند سفره شام، یا گرفتن ظرف شیشههای شکسته از الی یا صحنه رقصیدن با مردهای دیگر، سادهدلی و سرخوشی احمد را به نمایش گذاشته است و اکنون که احمد وارد مرحله تراژیک داستان الی شده، بازی حسینی به گونهای است که وارفتگی، بیانگیزگی و مورد اتهام واقع شدن این شخصیت را بیآنکه نیازی به بازی غلوآمیزی باشد، به نمایش میگذارد.
نقش حمید در دوران عاشقی (1393) بار دیگر این امکان را برای حسینی فراهم میکند که در درامی خلوت بتواند در نقشی فرو برود که بیشتر درونی است تا بیرونی و قرارست شخصیتی را به ما نشان دهد که در خفا زندگی دومی دارد اما نه زندگی اولش و نه این یکی نمیتوانند راضیاش کنند. حمید با بازی حسینی شخصیتی است که نه راه پس دارد و نه راه پیش و سردرگم است و بهسادگی نمیتواند راهش را از لابهلای هزارتوهای دو زندگی تودرتو پیدا کند. نقش حمید به حسینی اجازه میدهد تا از مکثهای همیشگی در بازیهایش بهره ببرد. حسینی در نقشهایی مانند حمید یا مثلاً عماد در فروشنده (1394) و حتی برادرم خسرو (1394) راحتتر درونگرایی شخصیت را به نمایش میگذارد تا نقشهایی که برونگرا هستند مثل آناهیتا (1388) و حتی نقش سلیم در چهارشنبه (1394).
شهاب حسینی از آن دست بازیگرانی است که بازی و نقشها را با خودآگاهی کاملی اجرا میکند؛ خودآگاهی در اینجا به معنای شناختی است که یک بازیگر از نقشش کسب میکند و در مورد بازیهای حسینی به این معنا که او در انتخابهایش سعی میکند - حتی اگر نقشی را لاجرم و به هر دلیلی پذیرفته - نقش را حفظ کند، با آن کنار بیاید، ناخودآگاه و باری به هر جهت در جلد شخصیت فرو نرود و سعی کند تحلیلی از شخصیت داشته باشد که ما این تحلیل نقش را دقیقاً در بازی میبینیم. بازی هر بازیگری در هر نقشی به واقع تحلیل وی از آن نقش است. وقتی عماد عصبی و بههمریخته به هر دری میزند تا مردی را بیابد که به حریمش دستدرازی کرده است و سرانجام او را پیدا میکند و یک محاکمه شخصی و خصوصی برایش ترتیب میدهد و خودش در نقش قاضی، دادستان و مأمور اجرای حکم عمل میکند، به نظر میرسد تحلیل بازیگر از نقش با تحلیل کارگردان همخوانی ندارد و برای نمونه، بلاتکلیفی شخصیت عماد بعد از سیلی زدن به پیرمرد و بههمریختن و دستپاچگیاش برای رسیدن کمک به پیرمرد، پیش از اینکه تحلیل یک بازیگر از قوس شخصیت و عملکردش باشد، نشاندهنده فاصله ذهنی بازیگر و نقش است؛ مثل این است که حسینی در سراسر فیلم فرهادی نقش عماد را تماماً خودآگاه بازی نکرده است.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: