ناشر: انتشارات سرزمین اهورایی. 208 صفحه مصوّر. چاپ نخست: بهار 1394. تیراژ: 1200 نسخه. قیمت: چهاردههزار و پانصد تومان.
مهدی رییسفیروز که اواخر اسفندماه سال گذشته در کانادا درگذشت، یکی از شاخصترین کارگردان/ بازیگرهای نسل اول سینمای ایران به حساب میآید. کارگردانی که با درج نام در تیتراژ 27 فیلم، یکی از رکوردداران این عرصه در سالهای پیش از انقلاب به شمار میرود. این فیلمساز که از سابقهی تحصیل در رشتهی بازیگری برخوردار بود (در دهههای سی و چهلِ خورشیدی در 7 فیلم بازی کرده بود) در ابتدای دههی 1370 نیز در فیلمهای آلما (اکبر صادقی) و ضربهی طوفان (علی قویتن) ظاهر شد که واپسین فعالیتهای سینمایی او در سالهای پس از انقلاب به شمار میآید.
خاطرات رییسفیروز که نام طولانیِ «دوربین، حرکت، کات؛ آنچه بر من گذشت» را بر خود دارد، در سال 94 منتشر شد اما ظاهراً آنطور که خود او در پایان کتاب قید کرده، نگارش مطالب مورد نظر او در روز سی و یکم مرداد ماه 92 و «در شهر برلینگتون» که «نزدیک آبشار پرعظمت نیاگاراست» به پایان رسیده. در حقیقت میتوان گفت این کارگردان و بازیگر پرسابقهی سینمای ایران که طبق اعلام خبرگزاریها روز بیست و چهارم اسفند 97 در تورنتو درگذشت، تلاش کرده تا گوشههایی از هفت دهه زندگی و فعالیت خود را تنها در یک کتاب 207 صفحهای– که تقریباً 40 صفحهی آن هم به عکسهای صحنه و پشتصحنهی فیلمهای او اختصاص دارد– بازگو کند. تلاشی که اتفاقاً به دلیلِ همین فشردهسازی، متاسفانه چندان موفق از کار در نیامده است.
رییسفیروز در خاطرات خود و برخلاف رسم همیشگیِ اینگونه کتابها حتی به مکان و سال تولّد خود نیز اشاره نکرده و فقط در صفحههای 12 و 13 به تصمیماش برای سفر به تهران و بازیگر شدن اشاره کرده؛ در حالی که در سایر منابع، تهران به عنوان محل تولد و تنکابن به عنوان محل اقامت و تحصیل او در دوران دبیرستان قید شده است. این کارگردان البته در صفحهی 93 به «آبادی» خود «در شمال» و کمی جلوتر به یک دکتر داروساز اشاره میکند که به گفتهی او «میدانست در شمال مزرعه دارم و کار کشاورزی میکنم.» (صفحهی 94) اما جدا از اینها اطلاعات مشابه و دیگری ارائه نمیدهد؛ و به همین دلیل میتوان گفت کتاب مورد نظر، از این زاویه با نقصهایی جدی روبهرو است. نقایصی که شاید اگر یک ویراستار مسلط به موضوع– یا به سنّت غربیاش یک نویسندهی پشت پرده– آن را بررسی کرده بود، بهراحتی امکان برطرف شدن داشت.
یکی از پرسشهای اساسی اینگونه کتابها که در آنها اغلب به خاطرات هنرمندان قدیمی پرداخته میشود، میزان آشنایی افرادی نظیر مهدی رییسفیروز با ابزار فنی سینما، اطلاع از نحوهی ساخت فیلم و دلیل انتخاب آنها برای کارگردانی است. پرسشی که به دلیل آنچه که در سطر قبلی ذکرش رفت، در این کتاب نیز تشریح نشده باقی مانده است. به این ترتیب معلوم نیست ابوالقاسم رضایی که رییسفیروز در صفحهی 51 کتاب نوشته در جریان یک مهمانی شام ملاقاتاش کرده، چهطور حاضر شده در همان دیدار نخست، کارگردانی سناریوی «نیلوفر آبی» (نوشتهی پرویز خطیبی) را به او بسپارد! آنهم فیلم ناتمامی که با نگاتیو رنگی در مشهد فیلمبرداری میشده و اگر پزیتیوهای آن– که ظاهراً در یکی از لابراتوارهای کشور فرانسه چاپ شده– در گمرک گم نشده بود، شاید امروز، افتخار ساخت «نخستین فیلم رنگی سینمای ایران» به نام او ثبت میشد (صفحهی 53).
البته خاطرات مهدی رییسفیروز به همان دلیل که ذکرش رفت به تمام فیلمهای او نمیپردازد اما با این حال نکتههای خواندنی و جالبی دارد که اشاره به تعدادی از آنها در این یادداشت خالی از لطف نیست. نکتههایی که بعضی از آنها اتفاقاً به اغراقهای شیرین و دلچسبی هم آمیخته است! از میان آنها– که البته در کتاب مورد بحث کم هم نیست– میتوان به ماجرای گم شدن خودروی حامل رییسفیروز و برادرش (در تهرانِ خلوت و کمجمعیت آن سالها) و سر درآوردن از آشیانهی یک هواپیمای نظامی در فرودگاه مهرآباد (صفحهی 76) و همچنین استقبال غیرمنتظرهی مردم از ناصر ملکمطیعی و فیلم ولگرد (1331) اشاره کرد که به گفتهی او (در صفحهی 61 کتاب): «وقتی برای تماشای فیلمش به سینما رفته بودم، هنگام خروج از سینما موقعی که سوار تاکسی شد، مردم هجوم آوردند و تاکسی را روی دست بلند کردند.» (البته رییسفیروز در جای دیگری گفته: «مردم ماشین را بلند کردند و چرخهای آن روی هوا میچرخید!») اما از همه جالبتر اشارهی او به ماجرای پشت صحنهی همین فیلم در زمانی است که به گفتهی او احتمالاً به دلیل ترورِ هژیر (نخستوزیرِ وقتِ ایران) تهران در وضعیت حکومت نظامی قرار داشت «و آمد و رفت از ساعت دوازده شب به بعد ممنوع بود.» (صفحهی 62) زمانی که رییسفیروز به دلیل ناتوانیِ کسی که اجرای نقش پلیس را برعهده داشته، خودش لباس او را به تن و صحنهی تیراندازی به قهرمان داستان را بازی میکند (همان صفحه).
البته رییسفیروز یکبار دیگر (در صفحهی 135 تا 137) هم این «اغراق مطبوع» را تکرار میکند و بعد از روایتِ داستان یکی از فیلمهایش (دربارهی یک دانشآموز دبستانی که به دلیل تاخیر در ورود به مدرسه مورد تنبیه قرار میگیرد) مینویسد: «نقش حسین را در بزرگی [بزرگسالی] مرحوم بیکایمانوری بازی میکرد که بهخاطر سرقتهای پیاپی مدام در تعقیب پلیس است. در یکی از همین جنگ و گریزها جلوی اتومبیلی را که از روبهرو میآید میگیرد تا بلکه او را از آن مهلکه نجات دهد. رانندهی اتومبیل که غافلگیر شده محکم ترمز میکند. در نتیجه بهشدت با بیک تصادف میکند.» تصادفی که رییسفیروز میگوید در جریان آن، «سپر ماشین به دهان بیک خورده، تمام دندانهای او را خُرد» کرده و به همین دلیل فیلمبرداری متوقف شده است. البته مهدی رییسفیروز در کتاب به عنوان این اثر اشارهای نکرده اما با توجه به داستان آن– که به رفاقت دو نفر از هنگام کودکی اشاره دارد– احتمالاً باید فیلم این دست کجه (محصول 1353) باشد. او در ادامه با اشاره به نگرانیِ تهیهکننده برای نیمهکاره ماندنِ فیلم مینویسد «حدود [ساعتِ] سه نیم شب» به منزل «دندانپزشکی که در چالوس مطب داشت» زنگ زده و از او خواسته «تمام توان خود را به کار ببندد. شاید بتواند هرچه زودتر یکدست دندان مصنوعی برای «بیک» بسازد.» تلاشی که به بیرون آوردن ریشهی تمام دندانهای شکستهی این بازیگر منجر شده و انجام آن فقط تا ساعت شش بعدازظهر فردای آنروز به درازا کشیده: «او دندانهایی که ساخته بود را در دهان بیک گذاشت و آنقدر خوب جا افتاد که انگار درست، دندان طبیعی اوست. بیک بهراحتی حرف میزد. حتی توانست تخمهای را که دکتر به او داده بود بشکند و هیچ مشکلی نداشت.» رییسفیروز در ادامه نوشته: «بیک نیز با همان دندانی که دکتر برایش ساخته و زینتبخش دهانش شده بود، تا واپسین دم حیات به زندگی خود ادامه داد.» (صفحهی 137)
«دوربین، حرکت...کات؛ آنچه بر من گذشت» پر از فرازها و بخشهایی از همین جنس و مایه است که منطق روایی در آنها دستکم یا به تعبیری بهتر نادیده گرفته شده. بخشهایی که نه زندهیاد رییسفیروز به فکر رفع آنها بوده و نه ناشر برای ترمیم یا کمرنگ کردن آنها تلاش کرده. نتیجه، کتابی است که مثل سینمای محبوب و مورد علاقهی رییسفیروز، پر از نشانهها و داستانهای پندآموز و اخلاقی است (اشاره به کمکهای نوعدوستانهی او به آدمهای تنگدست اما مستعد و خوشآتیه) و البته آکنده از اغراق و رعایت نکردن منطق روایی؛ درست مثل تمام فیلمفارسیها، تمام فیلمفارسیهای بیانتهای پردههای نقرهای.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: