کارگردانها: سیدوحید حسینی و احمدرضا گنجهای. تدوین: محدثه گلچینعارفی. پژوهش: محمدحسین یزدانیراد. تصویربردار: سیدوحید حسینی. تهیهکنندگان: سیدوحید حسینی و احمدرضا گنجهای. 88 دقیقه.
این روزها که با خروج آمریکا از برنامه جامع مذاکرات هستهای، تصمیمگیری درباره سرنوشت و آینده برنامه اتمی به دشوارترین و در حقیقت به حساسترین بخش خود نزدیک شده است، تماشای مستندی درباره اکبر اعتماد، پایهگذار سازمان انرژی اتمی حسوحال ویژهای دارد؛ مردی که او را پدرِ دانش هستهای در ایران میدانند و ثبت پیشبینی عجیب او درباره سرانجام این مذاکرات فرساینده و طولانیمدت، برگ برنده مستند مورد بحث به حساب میآید: «در یک جمله بگویم مذاکرات [هستهای] ایران و کشورهای غربی به نتیجه نخواهد رسید. اگر هم رسید من به شما میگویم به ضرر ایران خواهد بود.»
البته اکبر اعتماد در همین فیلم به تلاشهای سازمان تحت اختیار خود برای گسترش و تکمیل تحقیقات هستهای هم اشاره کرده است و گفته شاه سابق، ایران را «قدرت بزرگ خاورمیانه» میدانست ولی معتقد بود اگر در آینده، تعادل قدرت نظامی در منطقه بههم بخورد، از سالها قبل باید برای این مشکلْ چاره اندیشید. او در ادامه میگوید به همین دلیل بیآنکه ایدههای ذهنیاش را با کسی در میان بگذارد به فعالیتهای علمی و تحقیقاتی سرعت بخشید و از همه کارشناسان مربوطه دعوت کرد تا با همکاری همدیگر مقدمات انجام کارهای بزرگتری را فراهم کنند.
فیلم با یک تصویر ضدنور از اکبر اعتماد آغاز میشود و سپس او را میبینیم که در کنار کلکسیون پیپهایش به خبرهایی درباره بدقولی تاریخی روسیه در راهاندازی نیروگاه بوشهر و اتحاد ناجوانمردانه این کشور با آمریکا (برای تحریم ایران) گوش میدهد. سپس مقدمه گفتوگوی «بیبیسی فارسی» با این شخصیت را میبینیم که او را «پدرِ برنامه هستهای ایران» و «طراح و پایهگذار سازمان انرژی اتمی» معرفی میکند. در ادامه به حضور اکبر اعتماد در خیابانهای شهر همدان و روایت خاطرهای از تماشای دختر لُر در سینما میرسیم که جدا از اشاره به تقویم سِنّی شخصیت محوری، شامل لحن بیان و زاویه نگاه فیلم نسبت به این سوژه نیز هست. به این ترتیب میتوان گفت سازندگان من اکبر اعتماد، اتم میشکنم طرح پرسشهای مهم و چالشبرانگیز (درباره برنامه هستهای، نحوه مشارکت غربیها در غنیسازی اورانیوم و مخالفت شخصی او با امضا کردن پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای توسط ایران) را به مجری برنامه «به عبارت دیگر» واگذار کردهاند و خود در کنار طرح پرسشهای عمومیتر، از آرامگاه بوعلیسینا تا مزار آخوند ملاعلی، بازار مسگرها، کاروانسرای شریفیه، آرامگاه باباطاهر و بسیاری مکانهای دیگر او را همراهی کردهاند تا به دنبال ضبط نگاه نوستالژیک آقای اعتماد به زادگاه خود باشند؛ بیآنکه نسبت به حضور اضافی این بخشها، عناصر فاصلهگذارانهای نظیر سایه دوربین و البته تصویرهای غیراستانداردی که متأسفانه به جزو تفکیکناپذیر این لحظهها تبدیل شده احساس نگرانی داشته باشند!
البته شاید از این زاویه بتوان روایت غیرخطی را اصلیترین ویژگی چنین فیلمی دانست اما نکته اینجاست که من اکبر اعتماد... قابلیت آن را داشته تا با بهرهگیری از یک فیلمنامه دقیق به یک مستند منسجم تبدیل شود؛ و به جای شکلگیری در اتاق تدوین (آنچه در شکل فعلی به عنوان شاخصترین ویژگی چنین فیلمی قابل شناسایی است) تمهیدات کارگردانیاش را نیز به نمایش بگذارد.
بدون شک مهمترین بخشهای مستند، گفتوگو با شخصیت جذاب و خوشصحبت فیلم، و غبارزدایی از گوشههای ناپیدای انرژی هستهای در کشور ماست. «یکی داستان پُرِ آب چشم» که البته اکبر اعتماد معتقد است غربیها از زاویه متفاوتی آن را دنبال میکنند: «آنها میخواهند اینگونه القا کنند که اگر ایران سلاح هستهای داشته باشد برای کل دنیا یک تهدید به حساب میآید. در حالی که اساساً دخالت شورای امنیت سازمان ملل در این ماجرا اشتباه و حتی میتوان گفت غیرقانونی است. آنها به جای تأمین امنیتِ کل دنیا و همچنین مقابله با اسراییل و آمریکا - که هر روز ایران را به حمله نظامی تهدید میکنند - سعی میکنند بر عملکرد کشور ما در معاهده منع سلاحهای هستهای نظارت داشته باشند.» نکتهای ظریف، ریشهدار و تاریخی که ثابت میکند شخصیت محوری فیلم، جدا از استعداد غریبی که در سرودن و همچنین قرائت شعر دارد (یکی از جذابترین و تأثیرگذارترین فرازهای فیلم، احساساتی شدن اکبر اعتماد در هنگام دوبارهخوانی شعرهایی است که در هنگام دوری از ایران سروده) در تحلیلهای سیاسی خود نیز وامدار ریشههای عشق به وطن و میهندوستی است.
اکبر اعتماد در بخشی از فیلم ضمن اشاره به نحوه بازگشت خود به ایران (که به گفته او با مساعدت مدیرانِ وقت سازمان انرژی اتمی و هماهنگی آنها با سفارت ایران در فرانسه فراهم شد) میگوید متأسفانه با وجود قدردانیِ ضمنیِ برخی مسئولان نسبت به فعالیتهای پایهای او در گذشته، و همچنین غیبت سند یا سندهایی دال بر فساد اقتصادی او، هنوز در رشته تخصصی خود به کار گرفته نمیشود. تنها نکتهای که باعث میشود من اکبر اعتماد... برای لحظاتی کوتاه، از مرزهای یک مستند پرتره فراتر برود و به اثری انتقادی درباره نحوه مدیریتهای کلانِ کشور تبدیل شود.
این فیلم به شهادت تیتراژ پایانیاش در فاصله بهار 91 تا زمستان 93 ساخته شده است و با اینکه دیویدی آن تازه به بازار ارائه شده، اطلاعات تکمیلی و تازهای به آن افزوده نشده است. بنابراین باید گفت مستند مورد اشاره، نه تصویری از وضعیت فعلیِ «مؤسس دانشگاه بوعلیسینای همدان» ارائه میکند و نه به پرسشهای طبیعیِ مخاطبان فیلم درباره زندگی خصوصی و شرایط زندگی این دانشمند هستهای پاسخ میدهد؛ توقعی که البته باید پذیرفت برخی گفتههای خود او در دل فیلم، آن را به وجود آورده است.
در نهایت آنچه در پایان 88 دقیقه زمان فیلم، ذهن مخاطب را درگیر میکند تصویر الهامبخش و آرزومندانه مردی است که میگوید در دهه چهل خورشیدی و پس از مشاهده تیتر روزنامهها درباره آغاز فعالیت ذوب آهن در ایران (که به گفته او دریچهای به علم مدرن و روز محسوب میشده) به فکر افتاده تا به جای گوشهنشینی و انتقاد از نظام حاکم، «صحنه» را به دست گرفته و وظیفه شهروندیاش را انجام دهد. مرد ثابتقدمی که در کنار یک روایت جالب از نحوه معرفی خود به رییسِ وقتِ سازمان برنامه و بودجه (اتفاقی که در ادامه به عضویت او در شوراهای مرکزیِ آموزش کشور، دانشگاهها و مؤسسههای آموزش عالی، هیأت امنای دانشکده پلیتکنیک، شورای عالی سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران و در نهایت به ریاست مؤسسه تحقیقات و برنامهریزی علمی و آموزشی کشور ختم شده) شاه را «آدم ضعیفی» توصیف میکند «که اتفاقاً جنبههای دیکتاتوریاش از ضعف او میآمد؛ نه از قدرتش.» و دیگر اینکه: «اگر قدرتمند بود شاید هرگز دیکتاتور نمیشد.» جالب این که یکی از جذابترین روایتهای اکبر اعتماد از ملاقاتهایش با شاه به موضوع «سینما» گره خورده است؛ جایی که اعتماد، او را «یک زندانی در بندِ شخصیتهای سیاسی و درباریهای متملق» توصیف میکند و میگوید: «یک بار که خاطره سینما رفتنم در زوریخ را برای او تعریف کردم حالت نگاهش تغییر کرد و با حسرت گفت: "یعنی در نهایت آزادی، بلیت خریدی، رفتی سینما و فیلم تماشا کردی؟!"»
در نهایت اگر بخشهای اضافی و نامرتبط با سوژه اصلی فیلم (خیابانگردیها و خاطرهبازیهای او) را کنار بگذاریم من اکبر اعتماد... را میتوان یک مستند کموبیش جذاب و سرگرمکننده توصیف کرد که البته عمده جذابیت خود را از شخصیت محوری و تلاشهای مستمر و دائمی او وام گرفته است. تلاش برای دستیابی به آنچه بوعلی سینا - دانشمندِ همشهریِ اکبر اعتماد - قرنها پیش آن را به شکافتن مو تشبیه کرده است: «دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت/ یک موی ندانست ولی موی شکافت/ اندر دل من هزار خورشید بتافت/ آخر به کمال ذرهای راه نیافت.»