وقتی دوئل کار احمدرضا درویش اکران شد وظیفه ملی خود دانستم که به دوستانم پیشنهاد کنم آن را ببینند، آن هم در سالن سینما؛ زیرا فکر میکردم این فیلم تصویرگر مقاومت دلیرانه شهید محمد جهانآرا و همرزمان بیدفاعش در دفاع از خرمشهر است. به دیدنش رفتیم اما دوئل ناامیدم کرد، به دو دلیل: یکی سیطره نگاه یکسویهای به جنگ که اجازه درک خشونت واقعی و بیرحمانه جنگ را به تماشاگر نمیداد و دوم دیدگاهی که رزمندگان ما را از پیش انسانهایی برتر از اندازههای واقعی نشان میداد.
اما انتظاری که از دوئل داشتم با دیدن تنگه ابوقریب تا میزان زیادی برآورده شد و آن وظیفه ملی را بار دیگر در مورد این فیلم احساس کردم و به هر کس که توانستم گفتم، زیرا تنگه... توانسته است واقعیت جنگ را به تصویر بکشد. میخواستم محور نوشتهام همین باشد که با کمال خوشحالی دیدم بسیاری در نوشتهها و نقدهای خود در نشریههای گوناگون بر آن تأکید کردهاند. بنابراین این وظیفه از گردنم ساقط شد اما تصور میکنم که همچنان باید در مورد فیلم بسیار نوشت. دلیلم آن است که در ظرف سی سالی که از پایان جنگ هشتساله میگذرد، فیلمهایی همچون تنگه... بسیار کم ساخته میشود و کماکان همان عواملی که باعث ناامیدیام از دوئل شد، بر سینمای جنگ ایران چیره است.
یادم نمیرود که طی دوران جنگ هشتساله یک فیلم جنگی خارجی از تلویزیون ما پخش شد و در صحنههای آغازینش که در یک پایگاه هوایی، خبر شروع جنگ با آلمان اعلام میشد، خلبانها و کمکهایشان با جمله «آخ جون، جنگ!» به سوی جنگندههایشان دویدند! مشخص بود که چنان جملهای در دوبله در دهان شخصیتها گذاشته شده است. طی سالیان جنگ این طرز دوبله و دیالوگسازیهای مشابه در سینمای خودمان شاید درست بود (هرچند درستی آن مانند قاعده شرعی «جواز اکل میته» یا حلال بودن خوردن گوشت مردار در شرایط اضطرار است). جنگ هیچگاه نمیتواند امری پسندیده و انسانی باشد اما وقتی انسان دچار وضعیتی اضطراری باشد بهناچار باید بکشد و کشته شود. اما آن نگاه به جنگ که در دوران درگیری ملت در جنگی تحمیلی بهناچار بر فیلمهای جنگی ما حاکم بود، در طول سی سال گذشته کم یا بیش همچنان حاکم ماند، بجز استثناهایی اثباتکننده قاعده؛ و همین امر سبب شد سینمای جنگ ما نتواند بهدرستی واقعیت جنگ را به تصویر بکشد.
اما چرا چنین ارزیابیای از سینمای جنگ خودمان دارم؟ ما ایرانیان سنتی هزارساله در هنر مرتبط با جنگ داریم: افزون بر شاهنامهی فردوسی، نقاشی ایران از قرنها پیش توانسته جنگ را با قدرتی بیمانند تصویر کند. این توانایی هنر ایران چنان است که دامنه تأثیر آن از مرزهای جغرافیایی کشور فراتر رفته و بر نقاشی و ادبیات عثمانی هم تأثیر گذارده است. نام من سرخ اثر اورهان پاموک بهتمامی نمایشگر تأثیر شاهنامه و دیگر آثار هنری ما بر هنر و فرهنگ آن سرزمین است. حال چرا با وجود چنین سابقه خیرهکننده و درخشانی سینمای ما کمتر توانسته واقعیت جنگ هشتساله را بهدرستی تصویر کند؟
در تالار مرکزی چهلستون دو نقاشی دیواری اثر نقاش دوران قاجار، استاد صادق نقاشباشی یا صادقالوعد دیده میشود. عنوان این نقاشیها یکی «جنگ چالدران» است و دیگری «جنگ کرنال». هر دو اثر تصویر یک هاویه است و از نظر قدرت تأثیر بر بیننده با نقاشیهایی مثل «پیروزی مرگ» اثر پیتر بروگل قابل مقایسه است. اما اگر تابلوی تخیلی بروگل الهامگرفته از فضا و فرهنگ قرون وسطایی اروپاست، آثار صادقالوعد روایتی است از یک جنگ واقعی و هنوز گویی از این آثار خون میچکد! نقاش نشان داده است که درگیرشدن در جنگ، هیچ «آخ جون، جنگ!»ای ندارد؛ زیرا سراسر حکایت پارهپارهشدن بدنها و نابود شدن آرزوهای انسانهایی است که در آن گرفتار آمدهاند؛ و البته تصویر قهرمانیهایی که بهواسطه حضور در این حماسههای غمبار (چالدران) یا ظفرنمون (کرنال) بروز میکند. خالقان این آثار نگاهی حماسی به قهرمانان کشور خود داشتهاند؛ اما در همه آنها تصویری هولناک و البته واقعی از جنگ آفریده شده است، با تمام سبعیتی که دستکمی از بیرحمی فیلی که خرطوم خود را به دور گردن یک سوار حلقه کرده تا خفهاش کند (تابلوی جنگ کرنال) ندارد. اینهاست که شاهنامه و دیگر آثار کلاسیک هنری ایران را بدل کرده است به راویان صادقی برای جنگهایی که این ملت در طول تاریخ درگیر آن بودهاند.
مشکل من با اغلب آثار سینمای جنگ نگاه آرمانی به رزمندگان در کنار پرهیز از نمایش ابعاد بیرحمانه خشونت جنگ است. در یک کلام سازندگان اکثریت قریب به اتفاق فیلمهای جنگی با دقتی کمنظیر مواظب بودهاند فیلمهایشان ضدجنگ از آب درنیاید. گویی آنها نهتنها موظف به انجام وظیفه که متکفل نتیجه هم بودهاند! در حالی که تأویل، کار بینندگان است. همین شده است که «علی»های نوعی این روزگار (با بازی مهدی قربانی) که خواهان دیدن چهره واقعی جنگ هشتساله هستند، با وجود انبوه فیلمهای ایرانی سینمای جنگ، بهسختی و بهمدد انگشتشمار فیلمهایی همچون تنگه... خواهند توانست «جنگ را ببینند.»
اما چرا تنگه... را میستایم؟ ابتدا به سنوسال سازنده آن بهرام توکلی توجه کنیم؛ او چهلساله است و در زمان پایان جنگ دوازده سال داشته است. بسیاری از برترین آثار مرتبط با جنگ توسط کسانی خلق شده است که خود درگیر آن نبودهاند، از فردوسی بگیرید که در دوران او کشور ایران در آرامش پس از فتوحات سلطان محمود غزنوی بود تا صادقالوعد که سالها بعد از مرگ نادرشاه آن جنگها را تصویر کرد و لئو تولستوی که در زمان اشغال روسیه توسط ناپلئون هنوز به دنیا نیامده بود. البته ادعا ندارم که بهترین آثار در مورد جنگ را تنها کسانی میتوانند بیافرینند که از آن فاصله گرفته باشند، چه هنوز هم یکی از مؤثرترین رمانها درباره جنگ زمین سوخته اثر احمد محمود است که در سال 1361 منتشر شد. با این همه فاصله بسیار با خود واقعه، امتیازی است که توکلی دارد و خود را متکفل نتیجه فیلمش نمیداند!
شاید بهواسطه همان فاصله فیلمساز با جنگ، دو عارضه اصلی سینمای جنگ ما که پیشتر گفتم، تنگه... توانسته انسانهای فیلم را انسانهایی از جنس خودمان تصویر کند که در حالی که با لبهایی قاچخورده از عطش، با وجود بیخوابی 48ساعته و خستگیای که هر کسی را از پا میاندازد، چارهای جز مقاومت تا پای جان ندارند، در حسرت تمام کردن لیوان هویجبستنی خود هستند که روز پیش تمامش نکرده بودند. انسانهای فیلم مثل رنگ خاک که بر تکتک نماهای فیلم حاکم است، انسانهایی خاکی هستند. این افراد شوخی میکنند، میترسند، گاهی حتی فرماندهشان نمیداند: «دیگر چه کار کند؟» و وقتی تشنگی امانشان را میبرد گوشهای میافتند تا یک سردسته بیاید و بهشان امیدی الکی بدهد تا بروند کمی جلوتر. از این آدمها خیلیها کشته میشوند، اما تمام تلاششان این است که تیر نخورند، روی زمین خیز میروند که ترکش توپ و خمپاره نکشدشان و برای هجوم با آرپیجی به تانکهای دشمن، برای هم پوشش میدهند و وقتی (در یک صحنهی فوقالعاده و تأثیرگذار) یکی از آنها موج انفجار میگیردش، سهچهار نفری میگیرندش و سرآخر میبندندش که به سرش نزند و بیهوده سینهاش را سپر گلولههای دشمن نکند. اما این آدمها با تمام این شکنندگیها و بروز طبیعیترین جلوههای انسانی شخصیتشان، در تمام لحظات آن جنگِ بیامان، با تمرکزی کامل میجنگند.
عارضه دیگر سینمای جنگ ما تلاش در تلطیف شدید خشونت جنگ است که تنگه... باز از آن دور است؛ فیلم تا بخواهی آکنده است از خشونتی فزاینده و ضدبشری، از نمایش آثار حمله شیمیایی دشمن بر مردم عادی و تصویر درد و رنج بدنهای درب و داغان و تاولهای شیمیایی روی بدنهای نحیف مردم، تا جنازهها که تقریباً همه جا به چشم میخورد و دستها و پاهایی که جلوی چشم بیننده قطع میشوند و ترکشهایی که بهناگاه به گردن، سینه یا مغز کسی میخورد و خونی که فواره میزند یا کمکم نشت میکند روی خاک و... اینها چهره واقعی جنگ است، چیزی که علی نوجوان (مهدی قربانی) میخواسته با دوربین پولاروید خود! (همان زمان دوربینهای پولاروید به آخر عمر خود رسیده بودند) تصویر کند و بعد معلوم میشود که این کار بهانهاش بوده است که خود را به خط اول نبرد برساند تا جنگ را ببیند و جایی هم حسن (امیر عزتی) سرش را بغل میکند و میگوید: «آخر نتونستی جنگ رو ببینی؟!» و آخرسر میبیند، چه دیدنی!
هنر جنگ نمیتواند خلق شود اگر چهرهای واقعی از جنگ را در خود نداشته باشد. اگر شاهنامه، تابلوی «جنگ کرنال»، رمان جنگ و صلح و هزاران اثر دیگر در ذهن جهانیان ماندگار شدهاند به دلیل همین دچار نبودن به دو عارضه اصلی اکثریت آثار سینمای جنگ ماست. تنگه... خوشبختانه از این عارضهها بهدور است و در ذهن بیننده خواهد ماند، هرچند که از لحاظ فیلمنامه و شخصیتپردازی مشکلاتی دارد که البته جای طرح آنها در این نوشته نیست و دوستان منتقد به آن پرداختهاند.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: