خوک (مانی حقیقی)
اژدها وارد میشود
نیکان راستقلم
خوک درباره کارگردانی به نام «حسن» است که از موفقترین فیلمش سالها میگذرد و دو سال میشود که بنا به دلایلی ممنوعازکار شده است. قاتلی هم در سطح شهر راه افتاده است و کارگردانهای مشهور (با دیدگاههای سیاسی متفاوت) را بیدلیل به قتل میرساند و روی پیشانیشان با کاتر کلمه خوک را حک میکند اما این قاتل سراغی از حسن نمیگیرد تا اینکه...
با همین چند خط هم میشود دریافت که فیلم جدید مانی حقیقی بهنوعی فرصتی برای تنفس در سینمای لاغر این روزهای ماست؛ سینمایی که انگار خودش را موظف کرده است همه چیز را از دریچه نگاه اجتماعی، بیقضاوت و رئالیستی به تماشاگر منتقل کند.
خوک در شیوه روایت و در جنس پرداخت، حرف تازهای دارد. حقیقی این بار فضایی وهمآلود و سوررئال-کمدی و تا حدی جنایی و معماگونه را تجربه و سعی کرده است بر خلاف فیلم قبلیاش اژدها وارد میشود هوای مخاطب عام را هم بیشتر داشته باشد و قصهاش را سرراستتر روایت کند. در فیلمبرداری محمود کلاری هم بیشک خبری از قاببندیهای خیرهکننده و سیالِ اژدها وارد میشود نیست اما قابها همچنان خوشآبورنگ و متنوع و باظرافتاند. به یاد بیاوریم جشن بالماسکه یا تیزری که حسن برای تبلیغ حشرهکش مشغول ساخت آن است. بهعلاوه، طراحی صحنه و لباس و فضای حاکم بر اثر برای مخاطبی که چشمش به نماهای محدود به آپارتمان در فیلمهای ایرانی عادت کرده است، جذاب و گیراست.
خوک نقد گزنده خودش را بهخوبی بیان میکند از جمله در خصوص معضلاتی مانند ممنوع کردن از فعالیت، شهرتهای یکشبه و در مقابلْ سرنگونیهای یکشبهی برآمده از دنیای مجازی (لحظههای پایانی فیلم و سلفیگرفتنها را به یاد بیاوریم و همچنین نفوذ و تأثیر مشمئزکننده، هولناک و در عین حال غیرقابل کتمان فضای مجازی در زندگی تکتکمان را) یا فرهیختگی کمعیار و متظاهرانه و انحطاط فرهنگی که حاصل روزگار غریب ماست و حتی گریبان قشر روشنفکر و هنرمند را هم گرفته است. در واقع فیلم بهنوعی طبقهی مورد بحث خود را هجوگونه به چالش میکشد؛ مانند شخصیت علی مصفا به عنوان فیلمسازی روشنفکر که در مراسم یادبود مانی حقیقی (یکی از مقتولها) سخنرانی پرطمطراق و بیمحتوایی میکند یا حتی لحظاتی از فیلم بیمایهای که او مشغول ساختش است.
یکی از نقاط قوت فیلم، انتخاب حسن معجونی برای نقش حسن است که برای مخاطبان تئاتر، چهرهای نامآشنا و معتبر است. او چند سال قبل، بازیگر نقش ایوانف در نمایشی مهم با همین نام به کارگردانی امیررضا کوهستانی بود؛ نقشی که با همین چهرهپردازی، تصویری تمامقد از رخوت در انسان معاصر ارائه میکرد. اضافهوزن و چاقیاش، ریش و موی ژولیدهاش، یک جور تنبلی در رفتار و راه رفتن و گفتار شمردهشمرده و با لحن منحصربهفرد و کندش، و دیالوگگوییاش همه و همه از او یک ایوانف خسته و بیانگیزه ساخته بود. معجونی در خوک هم با همین مشخصههای ظاهری و رفتاری یک بازندهی بهتماممعناست که گویی محصول جامعهی خودش است؛ شخصیتی آمیخته با رخوت، کاهلی، یأس که با وجود داشتن همسر (لیلی رشیدی) و دختری بزرگ (آیناز آذرهوش) و معشوقهای زیبا (لیلا حاتمی) باز هم در مواجهه با واقعیت اطرافش مثل پسربچهای نابالغ و ترسخورده به مادرش (مینا جعفرزاده) پناه میبرد. در میانه راه او حتی از بیتوجهی و نادیده گرفته شدن از جانب قاتل هم رنج میبرد.
حضور لیلا حاتمی از نکات قابل توجه فیلم است؛ در نقشی که از میانه راه دیگر حضور فیزیکی ندارد. بازیگری که بهتنهایی میتواند بار یک فیلم را به دوش بکشد و ستاره بیچونوچرای یک درام جذاب باشد، اینجا در قالب شخصیت شیوا مهاجر دیگر قهرمان نیست. او معشوقهی حسن است که در گذشته، بازیگر نقش اول فیلمهایش بوده است و امروز میخواهد او را ترک کند و با دیگران کار کند. او سودای ستاره شدن دارد و نمیخواهد همچون حسن به ورطهی فراموشی بیفتد. حاتمی مثل همیشه است؛ زیبا و دیدنی اما متفاوت نیست. در عوض مینا جعفرزاده در هیبت یک مادرِ کاریزماتیک و پیشبرنده، شیرین و بانمک و متفاوت از آب درآمده است؛ و در کل بازیهای فیلم روان و جذاباند.
خوک فیلمی نیست که پس از پایان و با روشن شدن چراغهای سینما در ذهن مخاطب هم چراغی روشن کند اما اثری محترم و پیشنهادی تازه برای سینمای ماست که میتوان فارغ از همهی درگیریهای روزمره با لذت به تماشای آن نشست.
خجالت نکش (رضا مقصودی)
صنم و قنبر و دیگر هیچ!
کیمیا خلج
خجالت نکش اولین تجربه سینمایی رضا مقصودی در مقام کارگردان است که در جایگاه فیلمنامهنویس آثاری چون لیلی با من است، شیدا، مهر مادری و... را در کارنامه دارد. فیلم در نگاه اول یک کمدی روستایی یا بهتر است بگوییم غیرشهری به نظر میرسد که ماجراهایش به دور از شلوغی و هیاهوی آدمهای شهری اتفاق میافتد اما هسته اصلی قصه یعنی اشاره به بحث فرزندآوری در انحصار روستا یا شهر نیست و به قشر یا طبقه خاصی هم تعلق ندارد و مخاطب به محض دیدن فیلم، در ذهنش نمونههای عینی شخصیتهای اصلی در میان آدمهای دور و اطرافش را به خاطر میآورد و شاید به همین خاطر فیلم تا پایان تماشاچی را با خود همراه میکند.
خجالت نکش تلاش دارد یکی از معضلات اجتماعی را با زبان طنز بیان کند؛ قنبر (احمد مهرانفر) و صنم (شبنم مقدمی) زن و شوهر میانسالی هستند که در آستانه پیری با داشتن فرزندان بزرگسال و دو عروس، بچهدار میشوند! موضوع محوری فیلمنامه به قدر کافی جذاب است و ذهن مخاطب در ابتدا حسابی درگیر میشود اما در ادامه و در پرداخت موقعیتها بهخوبی و به جذابی سوژهاش پیش نمیرود و گاه به نظر میرسد نویسنده با هر شوخی دمدستی و به هر قیمتی فقط سعی دارد مخاطب را بخنداند.
با وجود لحظههای شیرین و شوخیهای بامزه اولیه و بهویژه شوخی با جمله «ما میتوانیم» عصبانیتهای گاه غیرضروری صنم و پرتابکردنهای مکرر دمپایی و زمینخوردنهای پیدرپی قنبر از یکسو و اقتدار شخصیت صنم در مقابل بیمسئولیتی، بزدلی و سرخوشی افراطی قنبر، از سوی دیگر باعث رنگ باختن جذابیت ابتدایی برای تماشاچی میشود و با ورود پسران و عروسهای قنبر و صنم و در پی آن رفتارهای سادهلوحانه زن و شوهر، ضمن اینکه فیلم از ریتم میافتد لحنش نیز تغییر میکند و از این به بعد اگرچه اتفاقات شبیه دومینو پشت هم رخ میدهند اما هیچ کدام به معنای واقعی کلمه نقطه عطفی در کنشهای دراماتیک بعدی به حساب نمیآیند و هنوز شروع نشدهاند و کارکردشان مشخص نیست و تأثیر مورد انتظار را نگذاشتهاند که تمام میشوند! و این باعث میشود که فیلم از مسیر قصه اصلی منحرف شود و به بیراهه برود.
برای مثال گمشدن نوزاد و بردن آن توسط مرد دورهگرد و پیدا شدن آن توسط زن همسایه که سالهاست بچهدار نمیشود، رها شدن دوباره نوزاد جلوی مسجد، بردن آن توسط زن همسایه که علاقه زیادی به بچه دارد و دستآخر افتادن سبد بچه در آب، به تماشاچی مجال تجزیه و تحلیل نمیدهد. حال زنی که در ابتدا بچهاش را نمیخواسته است حالا بهیکباره و اغراقشده با گم شدن بچه، آن هم به سادهلوحانهترین شکل ممکن متحول میشود و خانهبهخانه دنبال نوزاد میگردد و نوزاد شبیه توپ از خانهای به خانه دیگر پاس داده میشود که مخاطبان بارها شاهد چنین کلیشهای در سینما و تلویزیون ایران بودهاند.
یکی دیگر از داستانکهای فیلمنامه، ماجرای دختر افغانی است که لیندا کیانی نقشش را بازی میکند. این شخصیت که از ابتدا تا انتها در خانه قنبر و صنم است، اصلاً معلوم نمیشود که چرا در این خانه حضور دارد و مشخص نمیشود که چه تأثیری در پیشبرد روند قصه دارد؟ این موضوع تقریباً در مورد سایر شخصیتهای فرعی هم صدق میکند.
ضمن ارج نهادن به بازی خوب شبنم مقدمی و طراحی قابل قبول صحنه و لباس فیلم، خجالت نکش در اجرا هم کاستیهایی دارد؛ از جمله تغییر لحن سام درخشانی در حرف زدن که در نقش افسر آگاهی و برادر صنم ظاهر شده است و یکجاهایی انگار یادش میرود که باید راکورد بازی و لحن بیانش را حفظ کند و چهرهپردازی شبنم مقدمی در سالهای جوانی که متقاعدکننده نیست و در جوانی هم مثل میانسالها به نظر میرسد.
خجالت نکش در مجموع به عنوان فیلمی مفرح قادرست برای لحظاتی شما و اعضای خانوادهتان را سرگرم کند و سینمای ایران طی سالهای اخیر نشان داده است که چنین آثاری میتوانند در گیشه با اقبال مواجه شوند.