
مسیرهای متفاوت و گاه متقابلی در بدون تاریخ، بدون امضا ترسیم میشود تا فضای فیلم از عدم قطعیتها آکنده شود؛ پیچیدگیهایی غیرقابل درک، اینجا و حول قطعیترین اموری که میشناسیم تنیده میشود تا با موقعیتهای غیرمنتظرهای مواجه شویم که سر راه آدمها قرار میگیرد؛ اینکه وقوع رخدادهایی بهظاهر خارج از ارادهی ما تا چه اندازه میتواند به دغدغهای فرساینده در روال گذرای روزها و شبهایمان راه بدهد. مرگ، در شمایل یک غافلگیری بزرگ یا در هیبت قتلی در پی خشمی توفنده، در هر حال قطعی و ناگزیر رخ نشان میدهد، اما انگار قرار نیست هرگز آگاه شویم که همهی اینها چهگونه رخ داده است. بدون تاریخ، بدون امضا بر همین دوگانهی امر قطعی و پرسشناپذیری رازها بنا میشود.
مرگ یک کودک و به دنبال آن قتل مردی به دست پدر او، هر دو اندک مدتی پس از وقوع در ابهامی سردرگمکننده غرق میشود. یک پزشک عالیرتبه همزمان اتفاقات ریز و درشت را کنار هم میچیند تا از نسبت خود با این حوادث آگاه شود. موقعیت ممتاز او در پزشکی قانونی به عنوان بالاترین مرجع تشخیص علت مرگ آدمها، تردیدهای او را درباره مرگ کودک به گونهای طعنهآمیز جلوه میدهد. پدر کودکِ مرده، جوان فرودست مستأصلی که بجز خشمی کور امکانی نمیشناسد، به سراغ مردی میرود که مسبب مرگ فرزندش میداند. مرگ این بار با قطعیتی تمام و در هیبت یک قتل به میدان میآید، اما چگونگی رخداد اینجا هم رنگی از ابهام میگیرد. رازها تا پایان فیلم راه به گشودگی نمیدهند و انگار همین ناگشودگی هر دو مرد را بیشتر و بیشتر به ورطهای مشابه میکشاند؛ پزشک عالیرتبه از این پس باید با تردیدهای فرسایندهاش دست به گریبان باشد و پدر کودک با مکافات قتلی که از او سر زده است؛ هرچند به شکلهایی کاملاً متفاوت، اما اینها هر دو پیامدهای تصمیمهای خود را تحمل میکنند؛ یکی در نوعی فروبستگی ذهنی و دیگری پشت میلههای زندان. روایت پیوستگیهای ناگزیر سرگذشت آدمها در بدون تاریخ، بدون امضا چنین شکل میگیرد.
تصادفی بهظاهر کماهمیت این دو مرد را از فاصلهای دور کنار هم میآورد. به لحاظ موقعیت اجتماعی شکافی بزرگ میان آنها است و از این شکاف، دو سویهی اصلی درام سر برمیآورد. پزشک، مرد محترمی که زندگی پاکیزه و بیحاشیهای را میگذراند، در سویهای قرار دارد که امکانها و انتخابهای زیادی برای تصمیمگیریها در اختیارش میگذارد؛ ابزارهایی که به او اختیار میدهد تا معمای مرگ کودک تا زمان دلخواه مسکوت باقی بماند؛ تا اینکه او بتواند با تردیدهایش بیشتر کلنجار برود. همین امکانها اما دامی هم پیش پای اوست تا ارادهی بیان حقیقت را بیشتر و بیشتر از او سلب کند. همکاران پزشک و حتی نظام پزشکی قانونی به حمایت از او برمیخیزند و حتی در برطرف کردن تردیدهایش میکوشند. در این سویه همه چیز در همراهی با اوست بجز ندای فرسایندهی وجدانش که تصمیم درست را از او طلب میکند. در سویهی دیگر درام، مرد فرودست محروم از هرگونه انتخاب، جز فرونشاندن خشم کور خود امکانی نمیبیند. برای او که به اتهام سهلانگاری در مرگ کودک حتی حمایت همسرش را نیز از دست داده است، از میان برداشتن مسبب اصلی مرگ کودک نوعی اعاده حیثیت هم هست.
از این پس کنشها و واکنشها در این سویههاست که روایت را به پیش میبرد. ارتکاب قتل توسط پدر کودک کار را برای پزشک دشوارتر میکند و به تردیدهایش ابعاد بزرگتری میبخشد. اگر مرگ کودک حقیقتاً به دنبال تصادف خودرو پزشک با او رخ داده باشد، مسئولیت اخلاقی ارتکاب قتل و حتی عاقبت کار پدر کودک که میتواند حکم قصاص - و مرگ یکی دیگر - باشد بر دوش او خواهد بود. پزشک در نهایت شهامت این را مییابد تا تردیدهایش را با پدر کودک در میان بگذارد، اما برای مقابله با پیامدهایی که تعللورزیاش به دنبال آورده است هرگز کاری از او ساخته نیست. پدر کودک اما در شمایل یک قربانی، مردی که با تنها امکان پیشرویش به دادخواهی مرگ فرزند برخاسته، به نظر میرسد سرنوشتش را پذیرفته است.
بدون تاریخ، بدون امضا در فضایی که تردیدها بر آن گسترده شده است، اساساً امکانهای پیشِ روی آدمها را به پرسش میگیرد؛ اینکه محدودهی نفوذ هر یک از ما در هر جایگاه و موقعیت اجتماعی بر نحوهی وقوع رخدادها چهگونه میتواند تأثیرگذار باشد. نشانههای بیشتری در فیلم آشکار میشوند تا حلقههای پرتعدادتر فاجعه در ذهن مخاطب شکل بگیرد. مسمومیتی نادر در اثر مصرف غذای فاسد، در کنار سانحهی رانندگی به عنوان یکی از علتهای احتمالی مرگ کودک دیگر اعضای خانواده را هم تهدید میکند. به همین ترتیب بسیار محتمل به نظر میرسد که همزمان خانوادههای بیشتری در شمار قربانیان این فاجعه قرار بگیرند. فیلم اگرچه پرداختن به دامنههای وسیعتر فاجعه را به کناری میگذارد، اما هرگز نمیتوان اطمینان داشت که سرگشتگی مرد پزشک بجز وجدان فردیاش با ابعاد انسانی ماجرا بیارتباط باشد. منصب او در پزشکی قانونی که تا پیش از این در مهر قطعیت زدن به علت مرگ آدمها معنی میشود، به دنبال ناکامی او در تعیین دقیق علت مرگ کودک به انبوه پروندههای پرسشناپذیر تغییر ماهیت میدهد. از این پس به عنوان مرجع نهایی تشخیص ماهیت مرگها او چهگونه میتواند اطمینان داشته باشد حقیقت مرگ آدمها به همان سادگی است که در گزارشهای پزشکی ثبت میشود. در این مسیر اختیارات او به عنوان مقامی عالیرتبه دیگر نهتنها کمترین امکانی برای رها شدن او از شر تردیدهایش به حساب نمیآید، حتی بیشتر و بیشتر به سلب ارادهاش میانجامد.
نظامهای نشانهای متفاوتی در توصیف موقعیتهای فیلم به کار میافتد تا از انگیزههای فردی و اجتماعی آدمها در کنشها و واکنشهایشان آگاهتر شویم. بر خلاف پدر کودک که تقریباً بهسادگی با همهی آنچه پیشِ رویش قرار گرفته مواجه میشود و رفتاری آیینی مطابق با مناسبات طبقهاش بروز میدهد، مرد پزشک در روندی نفسگیر سعی دارد تا نقش خود را در این غائلهها تا جای ممکن دریابد. آزمایشهای متعدد و حتی اقدام به نبش قبر کودک برای اطمینان از صحت تشخیصهای اولیه اگرچه در نهایت پرسشهای او را بیپاسخ باقی میگذارد، نشان از فردیت او در مواجهه با رویدادها دارد. حالا دیگر کارآمدی امکانهایی که در اطرافش میشناسد یکسره رنگ باخته و بیاثر جلوه میکند؛ از اینجا به بعد بحران اخلاقی پیشآمده، برای او آغازگر دریافتهایی متفاوت از اطرافش است؛ آنچه تا پیش از این به عنوان قطعیترین امور میشناخته، حالا اعتباری جز آنچه کشف حقیقت میتواند به آنها ببخشد، نخواهد داشت.