
چه کسی امیر را کشت؟ (1384) به کارگردانی مهدی کرمپور یکی از جاهطلبانهترین تجربههای سینمایی است که در نمایش عمومیاش با واکنشهای مناسبی روبهرو نشد و گفته میشود که برخی تماشاگرانش در سینماها با اعتراض به چنین اثری، پول بلیتشان را طلب کردهاند. یادمان باشد که فیلم در زمانی به نمایش درآمد که هنوز مجموعهای به نام «هنر و تجربه» وجود نداشت تا مخاطبان سینما بدانند که برای مثال با اثری تجربی روبهرو هستند و پیشاپیش خود را آماده تماشای اثری بکنند که نامتعارف است و قرارست ذهن و عین آنها را به چالش بکشد.
فیلم داستان فردی به نام امیر را روایت میکند که همسرش زیبا (نیکی کریمی) سرانجام اعتراف میکند که او را کشته است. این در حالی است که روانشناسی به نام دکتر مطلق (محمدرضا شریفینیا) که پیداست دلبسته زیباست نیز اعتراف میکند که با استفاده از هیپنوتیسم کاری کرده که امیر اتومبیل خودش را ته دره بیندازد. اما عسل (الناز شاکردوست) دختر جوان امیر معتقد است که راننده کامیونی دلبسته او شده و پذیرفته که با ضربه زدن به پشت کامیون امیر، او را به ته دره انداخته و «تهدیگش» کرده است. در این میان اکبر (خسرو شکیبایی) را داریم که شریک امیر و اصغر شوهر سابق زیبا بوده است و به مردی به نام رضا (آتیلا پسیانی) پول داده که امیر را بکشد. رضا در سالهای دور عاشق خواهر امیر بوده که در آتشسوزی فرشفروشی پدر امیر مرده و رضا که هنوز پرولتاریا را پرتغالیا تلفظ میکند، امیر را با شلیک گلوله کشته است. مرجان (مهناز افشار) منشی امیر که صیغه او بوده نیز میگوید که با مواد جادو جنبلی که از یک رمال گرفته و به خورد امیر داده، او را به قتل رسانده است. سرانجام حمید (امین حیایی) دوست امیر اعلام میکند که او قاتل امیر است. در انتهای فیلم، امیر (علی مصفا) را میبینیم که زنده است و میگوید تصمیم دارد دیگر به دنیای قبلی و آدمهایش بازنگردد و در گوشهای امن ساز بزند.
فیلم به یک شوخی دنیای مابعد مدرن میماند. تجربهای از سوی فیلمسازی که بهغایت دلمشغولی فرم دارد و با استفاده از بازیگران سرشناس، سعی دارد داستانی را روایت کند که از اساس اشتباه است و فرمول آثار جنایی را ویران میکند و تمام فیلم را به قتلی اختصاص میدهد که هرگز رخ نداده و مقتول زنده است و خودش یکی از راویان این قصه مالیخولیایی (نه به معنای منفی کلمه) است. بیش از هر چیزی اگر بخواهیم با استفاده از ابزارهای طبیعی و موجود در نقد فیلم، سراغ چه کسی... برویم، دست خالی و مغبون باز خواهیم گشت و پرسشهایی از این دست، ذهن ما را ویران خواهد کرد که آیا قرار بوده فیلم و فیلمساز ما را اصطلاحاً سر کار بگذارند؟ چرا باید تمام زمان فیلم صرف اتفاقی بشود که رخ نداده است؟ آیا آدمهای قصه یکی پس از دیگری مخاطب را دست میاندازند؟
ظاهر ماجرا این است که اکبر، رضا، عسل، حمید، دکتر و مرجان دارند درست میگویند. بر اساس نظام آثار جنایی و پلیسی، هر کدامشان برای کشتن امیر انگیزهای واقعی و دقیق داشتهاند. حقیقت در اینجا کدام است؟ امیر زنده است. دیگران با ذکر جزییات اعلام میکنند که کشتن امیر کار آنها بوده است. عقل سلیم (اگر در این مورد بتواند ورود کند) میگوید همه درست میگویند و همه قاتل امیر بودهاند! اما اگر با نگاهی دیگر به ماجرا توجه کنیم شاید آن وقت بتوانیم قفل سنگین و البته جدی فیلم را بگشاییم. به نظر میرسد تجربه ساختن چه کسی... بر اساس رویکردی ابسورد بنا شده و همه چیز در حد یک شوخی جدی! ساخته شده است. شبیه به همان ورقهایی که دکتر مطلق روبهرویش ساخته و با یک تلنگر فرو میریزند. هیچ چیز در فیلم مطلق نیست و هر لحظه این امکان وجود دارد که همه چیز فرو بریزد. مثل این است که فکر کنیم ناگهان در هنگام فیلمبرداری یک بازیگر تپق بزند و کارگردان دستور کات بدهد، اما از این نما در فیلمش استفاده کند. به عبارت دیگر، گویی تمام نماهای چه کسی... چنین هستند. نگاه دیگر به فیلم میتواند این باشد که فرض کنیم کارگردان، دلبستگی عجیبی به تکگویی داشته است و دلش میخواسته مثلاً خسرو شکیبایی برایش بازی کند و مونولوگهایی از این قبیل بگوید: «از دست ایالات متحده آب روغن قاطی کرده بود.» یا به فردی بگوید: «چارلز غلامحسین» یا مثلاً دکتر مطلق در جایی بگوید که فلانی: «قرار بوده به راه چپ هدایت بشه.» یا حمید در جایی میگوید که دوستی خیالی دارد به نام فرشته اما دوستی غیرخیالی نداریم. زیبا در جایی میگوید «ما عین و مثل خارجیها هستیم. اونا ارژینال هستند و حواسش بوده که گاسیب دست کسی ندهد» و جایی از قول مطلق میگوید که همه چیز نسبی است و قطعیتی وجود ندارد. اینها همه ملغمههایی است که چه کسی... را شکل دادهاند. فیلم نمیخواهد به هیچ نتیجهای برسد. (دوباره نگاهی به پایانش بیندازیم). نمیخواهد قاتل را پیدا کند (کسی نمرده است). قرار این است که هیچ چیزی در فیلم قطعیت نداشته باشد و ما در فضایی ابسورد غوطهور باشیم. قرار است حرفها و روابط کسانی را ببینیم که بود و نبودشان برای ما اهمیتی ندارد. امیر هم برای ما چنین است. فقط اینکه شنیدهایم او را کشتهاند، جذب فیلم میشویم و تا پایان دائم این تصور در ما پررنگ میشود که سرانجام قاتلش را خواهیم یافت. اما در کمال شگفتی (برای مخاطبانی که طاقت این همه شوخی با خود را ندارند) مقتول نیز زنده است و خودش نیز به یکی از همان تکگویان بدل میشود.
در این ضیافت سرِ کاری مهدی کرمپور، بازیگران سرشناس سینمای ایران، مرحوم مهرداد فخیمی، طراحان صحنه و لباس و نازنین مخفم به عنوان تدوینگر و مرتضی رزاقکریمی به عنوان تهیهکننده حضور داشته و دستبهدست هم دادهاند تا در طول نود دقیقه، تماشاگر سینمای ایران روی دیگری از سکه سینمای قصهگو را تجربه کند؛ تجربهای از سینمای ایران که بعدها شاید کمتر سینماگران اهل تجربه به آن نزدیک شدند. از این منظر چه کسی... یک تجربه یکه در سینمای ما را رقم زده است؛ آن هم با استفاده از خیل بازیگران سینمای حرفهای که هر یک گوشهای از این بازی سینمایی را گرفتهاند.