
به نظر میرسد نقد لاتاری نیازمند یک پیشفرض باشد، به این معنا که باید - یا میتوان - آن را در دو ساحت بازخوانی کرد: یکی از جنبه فرم و ساختار و دیگری از منظر ایدئولوژیک و سیاسی؛ و این دو را را از هم تفکیک کرد. اینجا همان جایی است که پارادوکس یا دوقطبی فرم و محتوا در خوانش فیلم مصداق عینی پیدا میکند و بار دیگر دچار چالش میشود.
واقعیت این است که اگر لاتاری را فارغ از جهان فکری اثر مورد واکاوی قرار دهیم و در واقع جهان سینمایی آن را لحاظ کنیم فیلمی خوشساخت، پرتعلیق و واجد جذابیتهای دراماتیک است که تا حدودی موفق به خلق قهرمان هم شده است؛ اینکه چهقدر این قهرمان قابل دفاع است یا منطق رفتاری دارد بحث دیگری است اما در متن اثر و در جهان سینمایی فیلم میتوان اذعان داشت که قهرمانی متولد میشود که خیلیها او را دوست دارند یا دستکم با او همدلی و همذاتپنداری میکنند اگرچه مخاطبی مثل من نمیتواند با او همسو شود.
شکلگیری این قهرمان و جایگاه و موقعیتی که موسی در لاتاری دارد فارغ از نسبتش با قصه میتواند باب این بحث را باز کند که شکلگیری قهرمان چهقدر وابسته به عناصر و مصالح درام است و چهقدر برساخته زیست–جهان مخاطب و باورهای او. قطعاً موسی در لاتاری برای کسانی به قهرمان بدل میشود که جهان ذهنی و نظام باورهایشان به او نزدیک است و سنخیت دارد، وگرنه برای مخاطبی که با باورهای او همسو نیست، موسی نهتنها قهرمان نیست که یک ضدقهرمان است که کلهشقی و خودسری را به قهرمانبازی تعبیر میکند. از این حیث، یک سویه معنایی لاتاری که چالشی سینمایی را صورتبندی میکند دوقطبی قهرمان-خودسر است. این وجوه فیلم البته در دوقطبی دیگری تعمیم مییابد و آن چالش و جدال بین غیرت و مصلحت است. آنها که موسی را قهرمان قصه میدانند رفتار و واکنش او به غیرت را معنا میکنند و به همین دلیل برخی از موسی به قیصر معاصر یا قیصر انقلابی نام میبرند و آنها که مخالف با بینش و روش او هستند رفتارش را مصداق خودسری یا به تعبیر جدیدترش «آتش به اختیاری» میدانند که مصلحتاندیشی را نه انتخابی عقلانی که رفتاری محافظهکارانه تعبیر میکند.
چالش اصلی فیلم در خوانشهای موافق و مخالف نیز همین است وگرنه بر سر فرم و روایت قصه و در نهایت اجرا و کارگردانی کمتر اختلاف نظری وجود دارد و اگرچه لاتاری اولین فیلم اجتماعی مهدویان محسوب میشود اما میتوان آن را روایت متفاوتی از یک فیلم اجتماعی-انتقادی دانست. با این حال میتوان به نوع قاببندی و رنگآمیزی تصویری و اساساً فرمی که برای روایت بصری قصهاش انتخاب کرده است نیز نقدهایی داشت؛ مثلاً اینکه مهدویان همان شیوه تدوین دو فیلم ایستاده در غبار و ماجرای نیمروز را در اینجا تکرار کرده است در حالی که فضا، موقعیت و اساساً جنس و ماهیت لاتاری با آن دو فیلم که سویه مستندگونه دارند با شیوه فیلمبرداری و بازسازی تصاویر همخوانی دارد، اما در اینجا با قصهای اجتماعی مواجه هستیم که مربوط به شرایط اجتماعی روز است و قرار نیست شمایل بصری آن تداعیگر مستندگونگی سوژه باشد. شاید مهدویان این گونه فکر کرده که انتخاب این فرم میتواند قصه را با توجه به سویه رئالیستی ماجرا، واقعگرا و بهطبع باورپذیرتر کند.
لاتاری سراغ سوژه ملتهبی رفته است که شاید اگر تهیهکنندهای مثل محمود رضوی پشت ماجرا نبود کمتر کارگردانی جرأت میکرد سراغ آن برود؛ اما خوانشی که از ماجرای قاچاق زنان ایرانی میکند یک خوانش ناقص و ناتمام است و صرفاً به معلول نگاه میکند نه علتها. فیلم به ریشههای درونی این بحران توجه نکرده و بهنوعی دچار توهم توطئه است؛ به این معنا که به دنبال ریشهکنی انقلابی معلولها میرود و با توجه به یک بدبینی و نفرت تاریخی که نسبت به عربها وجود دارد از این ظرفیت مخاطب ایرانی برای همراهی با انگاره فیلم بهره میبرد. در واقع فیلم درباره سوژه خود دروغ نمیگوید یا آن را وارونه جلوه نمیدهد بلکه همه چیز را نمیگوید و از یک زاویه دید خاص که مبتنی بر ایدئولوژی و استراتژی مشخصی است به بازنمایی سوژه میپردازد؛ فرمی جذاب برای طرح محتوایی ناقض یا نیمهتمام. مشکل اصلی لاتاری را باید در همین خوانش و بازنمایی جستوجو کرد وگرنه فیلم از حیث زبان سینمایی نهتنها دچار لکنت نمیشود یا ملالآور نیست که اتفاقاً فیلمی سرحال و با نشاط است که بازیهای خوب بازیگران از جمله ساعد سهیلی و بهویژه بازی کوتاه اما چشمگیر جواد عزتی در آن قابل توجه و تأمل است و به جذابیت آن میافزاید. جواد عزتی که در ماجرای نیمروز هم بازی خیرهکنندهای داشت در اینجا با وجود حضور کوتاهش با قدرت تمام ظاهر میشود و بازی ماندگاری را از خودش به ذهنها میسپارد. نقشهایی که نشان میدهد او صرفاً بازیگر آثار کمدی نیست و چهبسا قابلیت او در ایفای نقشهای جدی بیشتر هم هست. ضمن اینکه نمیتوان از نقش کوتا علیرضا استادی در نقش پدر دختر هم بهسادگی گذشت؛ بازیگر توانایی که استعداد ویژهای در ایفای نقشهای کوتاه دارد. هادی حجازیفر هم با وجود چالشبرانگیز بودنش، بازی قابل قبولی از خود ارائه داده و حالا به یک استعداد قابل اعتماد در سینمای ایران بدل شده است. مهدویان در اجرا و بازی گرفتن از بازیگرانش تواناست و در دو فیلم قبلیاش هم این را ثابت کرده است. اما آنچه همه این عناصر کارگردانیشده را به فیلمی دوقطبی و پرچالش بدل میکند جهانبینی پشت اثر است. رویکردی که به نظر میرسد بهنوعی خشونت و تعصب بهظاهر غیرتمندانه را تئوریزه میکند و این در سینما و فیلم و کارگردانی که اثرگذارست میتواند باعث نگرانی باشد.
قهرمانسازی از یک اراده معطوف به ایدئولوژی، مسیری است که نهتنها سینمای ما که تصویری را که از جامعه ایرانی ارائه میشود مخدوش و خشن میکند. اگر قیصر به قیام فردی و عدالتطلبی شخصی برمیخیزد علیه ناعدالتی و ظلم درون ساختاری است نه مسألهای که در ساحتی بینالمللی و فرامتنی طرح میشود. طبیعتاً من به عنوان منتقد یا کسانی که همفکرم هستند نمیتوانند دیدگاه خود را درباره چگونگی مواجهه با سوژه فیلم بر فیلمساز یا مخاطبان موافق تحمیل کنند و به هر حال خوانشی که در فیلم میبینیم تفکر بخشی از جامعه ماست اما فیلمساز هم نمیتواند آنچه در فیلم به عنوان راهکار به تصویر میکشد، راهحل نهایی بداند و سینما را از گزارش واقعیت به شورش علیه واقعیت برانگیزاند.
لاتاری فیلمی است که میتواند به کانون چالشها و مناقشات موجود درباره نسبت سینما و جامعه یا سینما و سیاست بدل شود و به بهانه آن درباره چگونگی بازنمایی مسائل اجتماعی بهویژه با رویکرد انتقادی در سینما بحثهای جدی صورت بگیرد و یک بار برای همیشه تکلیف مخاطب و منتقد با آن روشن شود، هرچند که سینما پیچیدهتر از این حرفهاست.