خواب سفید (1380) داستان رضا (حمید جبلی) را روایت میکند که کارش شاگردی مغازهای است که لوازم عروس میفروشد. او با پدر پیرش (یوسف یوسفپشندی) زندگی میکند و از کردارش مشخص میشود که برای خودش یک دنیای ذهنی ساخته است و مثل شخصیت اصلی داستان «عروسک پشت پرده» اثر صادق هدایت، او نیز دلبستهی مانکنی است که لباس عروس بر تنش کرده و پشت ویترین مغازه گذاشتهاند. یک روز باجناق صاحب مغازه مانکن عروس را با خود میبرد و رضا دلشکسته به دنبال جایگزینی برای عروسک است تا اینکه زنی را در مغازه میبیند که رفتار خوبی با او دارد. رضا این بار دلبستهی او میشود اما سرانجام پی میبرد که تمامی مسیر را اشتباه رفته است.
فیلم داستان تلخی دارد و سعی دارد با حضور خود جبلی در نقش شخصیت اصلی تا اندازهای از این تلخی بکاهد. تمرکز فیلم بر شخصیتی است که بین دنیای درون و بیرون نمیتواند تعادلی برقرار کند. از یک سو مایل است ازدواج کند و خانواده داشته باشد اما از سوی دیگر نه شرایطش را دارد و نه میتواند به این آرزو جامهی عمل بپوشاند. او آن قدر در دنیای درون خودش فرو رفته است که نمیتواند بفهمد معصومه (صغرا کریمی) دختری که خانهاش در قبرستان است و کارهای خیاطی و گلدوزی برای رضا انجام میدهد، دل به او داده است. رضا دنبال رؤیا است و از واقعیتی که جلوی چشمش در حال وقوع است، بیخبر مانده است. او چنان اسیر توهمات خودش است که وقتی پتک واقعیت بر روح و جانش فرود میآید، مانند کسی که مسخ شده است، نه حرفی میزند و نه عکسالعملی نشان میدهد. به نظر میرسد دو نمای پایانی فیلم که نشان میدهد رضا، معصومه را ترک دوچرخهاش به گردش میبرد، ادامهی توهم رضا است و نه واقعیت، چرا که میدانیم برای معصومه خواستگار آمده و دیر یا زود او ازدواج خواهد کرد.
داستان فیلم کشش یک اثر سینمایی را ندارد و این نقطهضعف اصلی فیلم است. تماشاگر تا چه اندازه میتواند روایت بیفرازوفرود زندگی رضا را تاب بیاورد. رفتوآمدهای او به خانه و حضور پدری که نمیدانیم چرا تاب تحمل رضا را ندارد (در واقع به ما گفته نمیشود و فیلم این رفتار را فرض گرفته است؛ ضعفی که همواره در سینمای خودمان با آن روبهروییم که برخی از خصایص و ویژگیهای شخصیتها اصولاً برای تماشاگر فرض گرفته میشوند)؛ تا چه اندازه پتانسیل حفظ تماشاگر را دارند؟ رضا از چه زمانی شروع کرده است به حرف زدن با قبر مادرش؟ مرگ مادر چه تأثیری بر زندگی او و طبعاً زندگی پدرش داشته است؟ فیلم در این زمینه دچار فقر اطلاعاتدهی است و همان طور که اشاره شد، حساب زیادی روی بازی جبلی و برخی رفتارهای متناقض رضا باز کرده است. تقریباً تا دقایقی طولانی بعد از شروع فیلم، استراتژی روایی خاصی وجود ندارد و نقطهی ثقل داستان به چشم نمیخورد تا در مقام تماشاگر از آن به عنوان دستاویزی برای تماشای ادامهی فیلم استفاده کنیم. رضا به قبرستان میرود. به خانه میرود. به مغازه میرود. در مورد لباس عروسی که صاحبکارش اجاره میدهد، حساس است. برای مانکن عروسک جوراب میخرد. اما همچنان داستانی در کار نیست و تنها همین تکهها با نخ تسبیح حضور شخصیت رضا به هم پیوند میخورند. سرانجام و با ورود شخصیت فریبا (الیزابت امینی) و جا گذاشتن دستکشهایش هنگام خرید تور لباس عروس، موتور محرکهی فیلم راه میافتد، مثل این است که رضا و داستان فیلم، محملی برای حرکت داستان یافتهاند. اما رضا که همچنان در توهمات خودش گرفتار است، این توهم را برای شخصیت مریم (سپیده عیدی) ایجاد میکند که عاشق او شده است. رضا سرانجام با تعقیب مریم، محل کار او و فریبا را پیدا میکند و هر بار بهانهای برای سر زدن به آنجا پیدا میکند تا اینکه مریم هم دچار این توهم میشود که رضا خواستگار اوست و این توهم به فریبا نیز سرایت میکند. سکانس تکاندهندهی خواستگاری که اشارهی تلویحی به کار فریبا از سوی شوهرش (محمد نعیمی) دارد، تیر خلاصی به تمامی توهماتی است که بهتدریج دامن فیلم را گرفتهاند. فروپاشی روحی رضا در فیلم به گونهی بسیار سهمگینی به تصویر کشیده شده است. ناگهان همه چیز در دنیای ذهنی او دچار فروپاشی شده و نمای دوچرخهاش که همچنان کنار خانهی فریبا رها شده پایانی است بر تمامی توهمهای شخصیتی که هرگز نتوانست میان واقعیت و توهم فاصلهای بگذارد و بهتدریج وزنهی واقعیت در زندگیاش به سود توهم و خیال سبک و سبکتر شد. دیگر هیچ کسی نمیتواند رضا را از خیال بیرون بکشد و به واقعیت بازگرداند. دیالوگهای پشتسرهم و بدون مکث معصومه که قرار است رضا را به زمان حال و به واقعیت بازگردانند، بیجواب باقی میمانند. ظاهراً رضا در زمان گذشته منجمد شده است؛ و بازی شیرین جبلی نیز نتوانسته از تلخی فضای فیلم چیزی کم کند.
در نخستین نمای فیلم که رضا سر قبر مادرش مونولوگی طولانی میگوید، دوربین بهتدریج شروع به حرکت میکند. هیچ دلیلی برای این کار وجود ندارد بجز اینکه دکوپاژ این نما نشان از آن دارد که کارگردان اعتقادی به قوت دیالوگهای آن ندارد و خود او نیز میداند که این حجم دیالوگ زیاد است و اگر دوربین از جایش تکان نخورد، تماشاگر دلزده خواهد شد. برای همین است که دوربین بیهیچ دلیلی ناگهان شروع به حرکت میکند و به شکلی مورب به شخصیت رضا نزدیک میشود. یادمان هست که سالها پیش در کتاب کارگردانی فیلم اثر اریک شرمن اشارهای به چنین میزانسنی شده است که اگر کارگردان به لزوم ادای دیالوگهایی که شخصیتهای فیلمش به زبان میآورند، اعتقاد داشته باشد، لزومی ندارد از حرکت دوربین استفاده کند. در همین نما اتفاق دیگری رخ میدهد که احتمالاً یا به مسائل ممیزی ربط پیدا میکند یا مشکلی فنی رخ داده است: در همان حال که رضا مشغول حرف زدن با مادرش سر قبر اوست، شاهد فیدآوتی ناگهانی هستیم که بار دیگر و به همین اندازه نما (این بار فیداین) صورت میگیرد.
آخرین نکتهای که در مورد کارهای جبلی میدانیم، این است که بعد از سالها حضور پررنگ در تلویزیون به همراه همکار همیشگیاش ایرج تهماسب، در سالهای اخیر بسیار کمکار شده است و خواب سفید آخرین ساختهی اوست و بعد از کلاهقرمزی و بچهننه (1390) در فیلم دیگری حضور نداشته است.