
- این اسمش کشتن نیس.
- این اسمش کشتنه.
فاصله گناه و بیگناهی چیست؟ این یکی از سوالاتی است که سریال وحشی مطرح میکند. رها و داوود، دو شخصیتی که رابطه عاطفی بیمارگونه آنها از ارتباطشان بهعنوان وکیل و موکل شکل میگیرد، پاسخهای متفاوتی به این سوال میدهند. رها معتقد است به دلیل اینکه عمداً با اتومبیل تصادف کرده، معشوقش را کشته، اما نگاه داوود به قتلهایی که انجام داده، متفاوت است.
او با نیت خیر، دو کودک را در ناکجاآبادی خطرناک سوار میکند، اما آنها را میترساند. دو بچه میترسند و از ماشین بیرون میپرند. یکی میمیرد و آن یکی زخمی میشود، اما داوود از ترس خود بچه دوم را نجات نمیدهد و او را هم غیرمستقیم به کام مرگ میکشاند. او بعداً هم با ترساندن پیرمرد باعث مرگش میشود. پس از مردن پیرمرد هم به خاطر ترس خود، نوه پیرمرد را دنبال میکند. انگار که ترس، تمام اتفاقات زندگی داوود را هدایت میکند.
رها هم به دلیل غلبه ترس بر وجودش، معشوق خود را کشته است. فرق او با داوود اما مسئولیتپذیریاش است؛ رها لحظهای از احساس گناه رها نمیشود، اما داوود کاملا خونسرد صحنهسازی میکند، به پاکسازی صحنه جرم دست میزند و شاهد میتراشد، چراکه معتقد است دستش به کسی نخورده است. گویی رها در برابر جبر سرنوشت تسلیم میشود و به اختیار خود، تن به تنبیه میدهد، اما داوود تلاش میکند حقیقت را دور بزند و صد البته موفق نمیشود.
بازی جواد عزتی و نگار جواهریان به ترسیم بهتر این دو مواجهه متضاد با موضوع گناه بسیار کمک میکند. آن بهت دائمی چهره جواهریان به هنگام روبهرویی با شخصیت داوود، احساس عشق و گناه توامان را به ما منتقل میکند؛ گویی که او توان کشیدن بار گناهی را که سالیان سال است بر دوش دارد، از دست داده است.
جواد عزتی اما مانند شخصیت داوود بهراحتی رنگ عوض میکند و تغییر چهره میدهد. صحنه گیر انداختن بچه شعارنویس را به یاد بیاوریم. داوود ابتدا با چهرهای مرموز در حیاط خانه کمین میکند، سپس با عصبانیت بچه را میگیرد و کتک میزند و در نهایت با بغضی ساختگی نزد پدرِ بچه گلایه میکند. این توانایی داوود در تغییر حالات روحیاش مو به تنمان سیخ میکند؛ همین توانایی است که باعث میشود کمی پس از رها کردن جنازه دو بچه، با خونسردی نزد دکهای برود و تظاهر کند تایر اتومبیلش پنچر شده است.
بهجز بازی بسیار خوب دو بازیگر اصلی، پسزمینه ذهنی مخاطب از آنها هم به باورپذیری بیشتر تضاد شخصیتی آن دو دامن میزند: جواد عزتی در زخم کاری نقش شخصیتی را ایفا میکرد که در پنهان کردن گناهانش تبحر خاصی داشت و به شکل مداوم بین دو احساس ترس و خباثت در نوسان بود. نگار جواهریان هم به دلیل صدای آرام و چهره ظریفش، شخصیتهای شکننده را یادآور میشود. او بهجز ویژگیهای ذاتی خودش با پلک زدن مداوم، استرس دائمی رها را بهخوبی منتقل میکند، اما جالب اینجاست که پشت این چهره معصوم و شکننده، بازیگر قهاری پنهان است. در ادامه بیشتر به این موضوع میپردازم.
شخصیت داوود از قسمت اول بهعنوان فردی معرفی میشود که میتواند احساساتش را کنترل کند. او در قائله اعتراض کارگران معدن خودش را کنار میکشد و همکارانش را هم ترغیب میکند، شکایت نکنند. او بعداً در جریان کشتن دو بچه و پیرمرد هم میتواند کنترل احساساتش را به دست بگیرد، صحنهسازی کند و به موقع فرار را بر قرار ترجیح بدهد. همین توانایی کنترل احساسات است که او را در دادگاه پیروز میکند؛ داوود که متوجه علاقه رها به خودش شده، با او بازی روانی راه میاندازد و احساسات و عذاب وجدان رها را تحریک میکند تا فراتر از یک وکیل تسخیری عمل کند و برای آزادی او به آب و آتش بزند.
رها در زمان دادگاه وارد بازی داوود میشود، اما پس از پیروزی آن دو در برابر پسرِ شاکی بازی را به هم میزند. حالا دیگر نوبت رهاست که داوود را بازی بدهد. وقتی داوود ماجرای پس گرفتن زمین را پیش میکشد، رها به یاد میآورد که داوود در تمام این مدت او را بازی میداده است. اکنون رهاست که داوود را گیر میاندازد: در دادگاه برای رهاییاش به آب و آتش زده، اما در قرار دو نفرهشان میگوید به او علاقهای ندارد. لحظهای میگوید او را باور کرده و لحظهای بعد از داوود میخواهد به رابطه پایان دهند. این بار رها تلاش میکند از علاقه داوود به خودش سوءاستفاده کند تا به اهدافش برسد، کاری که داوود در جریان رسیدگی به پرونده با رها کرده بود.
رئالیسم و وسترن
جذابیت سریال اما بهجز طراحی پرجزئیات شخصیتها و بازی دقیق بازیگران به کارگردانی متمایز آن هم وابسته است. به نظر میآید هومن سیدی، دو روش فیلمسازی را در ساخت این مجموعه مد نظر داشته است: رئالیسم و وسترن. اتکا به صدای صحنه، بازی نابازیگران، گذشتن قصه در محلات پایینشهر و وفاداری جنس فضاسازی به دنیای واقعی در راستای واقعگرایی است.
نماهای باز از زمینهای وسیع و بیابانی خشک هم یادآور ژانر وسترن است و کارگردان، داوود را سوار بر اتومبیل بزرگ و خستهاش، شبیه به کابویها ترسیم میکند؛ مردی تنها در بیابان که با ماجراهای مربوط به این زیستبوم درگیر میشود.
غلبه رنگ خاک این لوکیشن بهویژه در صحنه مواجهه اولیه داوود و نوید در کنار معدن خودنمایی میکند؛ سنگینی تصویری تپههای خاکی، گویی احساس خفگی به ما و داوود میدهد. از طرف دیگر این استفاده جذاب از عنصر خاک، یادآور فیلم صحرای سرخ آنتونیونی است.
تعهد اثر سیدی به رئالیسم اما مانع استفاده متفاوت او از موسیقی نشده است. داوود به موسیقی عربی علاقه دارد و گاه به گاه این موسیقی را از ضبط اتومبیل او میشنویم. وقتی به جنوب میرود، قطعه «حل» یاسمین حمدان شنیده میشود و موسیقی تیتراژ پایانی هم تلفیق موسیقی الکترونیک و موسیقی محلی جنوبی با صدای حیدو هدایتی است.
این انسجام استفاده از تم موسیقی عربی و جنوبی لذتبخش است، اما بیربط بودن قطعه شروین حاجیپور در تیتراژ ابتدایی به سایر بخشهای موزیکال سریال را بیش از پیش آشکار میکند.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم:
https://telegram.me/filmmagazine
آدرس اینستاگرام ماهنامه فیلم:
https://www.instagram.com/filmmagazine.official
آدرس کانال آپارات مجله فیلم:
[ماهنامه فیلم]