
دو خاطره: سفرنامه پاریس، عوجکلاب. نویسنده: داریوش مهرجویی. انتشارات بهنگار. چاپ نخست: پاییز 1395. هزار نسخه. قیمت: 17 هزار تومان.
کتاب دو خاطره: سفرنامه پاریس، عوجکلاب نوشتهی داریوش مهرجویی را میتوان آینهی تمامقد این نویسنده و فیلمساز کهنهکار در سالهای اخیر دانست؛ کتابی که اگر آن را همانگونه که هست بپذیرید و با حالوهوایش کنار بیایید، شاید بتوانید با متناش همراه شوید و کموبیش تا انتها آن را بخوانید. اما مشکل از جایی آغاز میشود که بخواهید - و بتوانید - آن را با آثار شاخصِ ادبی و همچنین نوشتههای پیشینِ خودِ مهرجویی در زمینهی ادبیات سینمایی بسنجید. در چنین شرایطی بهطور حتم با هضم این متن در قالب یک کتابِ قابلِ بحث، به مشکل خواهید خورد! اثری در حد فاصل خاطره، سفرنامه یا یک داستان فانتزی و خیالی که به دلیل انتخاب نکردن قالب مناسب، باعث سردرگمی مخاطب در ارتباط با متن شده است.
مهرجویی در بخش نخست کتاب که ظاهراً قرار بوده شرحِ غمِ غربت و بدفهمیهای یک انسان شرقی در جامعهی اروپا باشد، به شکل عجیبی حتی نام خود را نیز به «مهران مالک» تغییر داده است! و جالبتر اینکه در جایی از بخش دومِ سفرنامه (فصل مربوط به تغییر مکان او در بازداشتگاه دوبی) گفته خود را «سیدمصطفی» معرفی میکرده است: «من خودم را به نام پدرم، سیدمصطفی معرفی کردم. چون همه جا بعد از نام اول به نامِ فامیل کاری نداشتند و فقط نام پدر را مینوشتند.» (صفحهی 167) در حقیقت جدا از تناقضی که در چنین حرفی وجود دارد (طبق این ادعا، قاعدتاً او باید خودش را «داریوش مصطفی» معرفی کرده باشد؛ نه «سیدمصطفی») شاید این نخستین باریست که مهرجویی به «سید» بودن و تبار مذهبی خود اشاره کرده است. البته در صورتی که چنین نکتهای اصلاً صحت داشته باشد و مثل انتخاب نام عجیبِ «مهران مالک» برای خود، نوعی شوخیِ گروتسک با خوانندگان این کتاب نباشد!
به عبارت دیگر خوانندهی چنین کتابی با خاطراتی روبهروست که به همین دلیلِ ساده - اما از نظر مهرجویی کاملاً بیاهمیت! - نه کاملاً یک سفرنامهی مستند و قابل اعتماد است، و نه یک رُمان یا داستان بلند که بهراحتی بتوان آن را خواند و با شخصیتهای خیالیاش همراه شد؛ درست مثل اینکه کتاب خاطرات و زندگی فروغ فرخزاد را به دست بگیرید و به جای روبهرو شدن با شخصیتهایی نظیر پرویز و کامیار شاپور، ابراهیم و فخری گلستان، و سایر افراد مرتبط به زندگی آنها با شخصیتهایی نظیر کیانی، حامدی، هاتفی و نامهای نامربوط و خیالیِ دیگری نظیر اینها مواجه شوید. آن هم در حالی که بدانید این افراد شناختهشدهاند و نام واقعیِ آنها پرویز کیمیاوی، غلامحسین ساعدی و امیر نادری است!
جالب اینکه در متنِ پشتِ جلدِ کتاب نیز به همین موضوع اشاره شده و بخش نخستِ سفرنامه به «تلفیقی بین واقعیت و خیال با شخصیتهایی غیرحقیقی» تعبیر شده است. نکتهای که ثابت میکند در چنین وضعیتی آنچه اصلاً اهمیت نداشته، واکنش مخاطب و احساس او نسبت به مطالعهی چنین کتابی بوده است! کتابی با یک طرح جلد بیسلیقه و فاقد جذابیت که باید اعتراف و تأکید کرد که اگر نام داریوش مهرجویی را بر خود نداشت حتی به دشواری امکانِ دیدهشدن پیدا میکرد.
سفرنامههای داریوش مهرجویی در ادامهی سایر آثار مکتوب او در سالهای اخیر (رُمانهای نهچندان پرقدرت به خاطر یک فیلمِ بلندِ لعنتی، در خرابات مُغان، آن رسید لعنتی و سفر به سرزمین فرشتگان که این آخری همزمان با کتاب سفرنامههای او منتشر شد) متأسفانه از استحکام مطلوب و چندان قابل توجهی برخوردار نیست؛ و نثر پُردستانداز آن، در برخی موارد علاقهمندان و طرفداران متعصب این فیلمساز را نیز به تعجب وامیدارد؛ به گونهای که خوانندههای اصیل و پیگیر آثار او را به این نتیجه میرساند که شاید مهرجویی به جای نوشتن و انتقال دقیق اطلاعات سفر به پاریس و دوبی، خاطرات خود را به صورت شفاهی بیان کرده است؛ و شاید متن حرفهای او در مرحلهی تبدیل گفتار به نوشتار دچار لغزشهایی در نگارش، ویرایش و تنظیم نهایی شده باشد. به عنوان نمونه میتوان به بخش مربوط به خروج مهرجویی از کشور اشاره کرد: «طبق برنامهای که کانون پرورش، سرمایهگذار فیلم ریخت، ویزا و بلیت هواپیما و خروجی ما سه نفر بهراحتی مهیا شد و ما راهی فرانسه شدیم. آن هم در اوجِ هرجومرج و شلوغپلوغی اوایل دوران جنگ...» البته در این بخش فقط با یک نمونهی کوچک از لحن محاورهایِ متن روبهرو هستیم که متأسفانه نشانی از غنای ادبیِ مهرجویی (مثلاً در چند دهه قبل) ندارد و در بسیاری از بخشهای آن حتی هماهنگیِ زمانِ فعلها نیز رعایت نشده است و گاهی با جملههایی روبهروییم که به عنوان مثال یک فعل آن در «گذشته» است و دیگری در زمان «حال»: «با طرحِ موضوعِ خانه، حالم گرفته شد. کلهی سحر خواب خوش از سَرَم میپرد...» (صفحهی 62)
جدا از این موارد، میزان کمدقتی مهرجویی در «بیانِ دقیق» عبارتها و اشاره به «جزییاتِ» خاطرهها نیز تعجببرانگیز به نظر میرسد. به عنوان مثال او در صفحهی سیزده کتاب گفته است: «چند روز بعد را مشغول بررسی اشکالات [مربوط به فیلم مدرسهای که می رفتیم] بودم که خبر انفجار عظیم مجمع فقها و دستاندرکاران حکومت به گوش رسید.» بهطور حتم منظور او از این «انفجار عظیم» اقدام تروریستی علیه «دفتر حزب جمهوری اسلامی» بوده که مهرجویی از آن به «مجمع فقها و دستاندرکاران حکومت» یاد کرده است؛ نکتهای که البته کمی جلوتر و در پانویسِ صفحهی 59 کتاب، احتمالاً بهاجبار تصحیح شده است.
در بخش دیگری از سفرنامهی پاریس (فصل مربوط به ورزش روزانه و راهپیمایی در پارک جنگلیِ ونسان) میخوانیم: «درختها بیشتر بلوطاند و جولانگاه سمورهای کوچولو که از بلوطها تغذیه میکنند.» (صفحهی 16) در حالی که بیشک منظور نویسنده از آن موجودات «کوچولو» سنجابها بودهاند و این نکتهی بهظاهر ساده بهاضافهی سایر جزییات بدیهی - که بر خلاف تصور، در کیفیتِ نهاییِ متن بسیار تأثیرگذارند - بهراحتی از چشمِ ناشر و ویراستارِ احتمالیِ کتاب دور مانده است؛ ویراستاری که به استنادِ یادداشتِ ستایشآمیزِ ابتدای کتاب، کاملاً مرعوبِ نامِ مهرجویی بوده و به شکلی قابل پیشبینی نه اشتباههای بهجامانده در متن را تصحیح کرده و نه از پسِ یکسانسازیِ زبان محاورهای و مثلاً ادبیِ کتاب برآمده است؛ و نه برخی جملههای طولانیِ کتاب را درست کرده و نه به دنبال انتخاب معادلهای مناسب برای برخی کلمههای انگلیسیِ بهجامانده در متن بوده است (نمونهاش: Genocide و Hyper که بدون ترجمه در متن رها شدهاند).
به همهی اینها بیفزایید ناسزاها و فحشهای بعضاً طنزآمیز مهرجویی (امضای پنهان او در اغلب فیلمهایش) را که در سراسر این کتاب (بخوانید: از پاریس تا دوبی!) توزیع شده و گسترش یافتهاند. نکتهای که سرانجام در صفحهی 187 کتاب، همبندهای او در بازداشتگاه شهر دوبی را نیز به واکنش واداشته است: «آخرهای شب، توی حیاط داغ نشسته بودیم و چای میخوردیم و سیگار میکشیدیم که یکی از همسلولیها...[]... بیخ گوشم نصیحت کرد که این قدر به عربجماعت و سازماندهیِ اینجا بد و بیراه نگویم چون خبرچین زیاد است و گزارش میدهند و آنها هم لج میکنند.»
چنان که پیشتر اشاره شد اگر کتاب مورد بحث، نام داریوش مهرجویی را بر خود نداشت تا همین حد هم امکان دیدهشدن و توجه پیدا نمیکرد؛ فیلمساز و هنرمند برجستهای که در سالهای اخیر به شکل عجیبی با روزهای اوج خود فاصله گرفته است. مهرجویی در صفحهی 72 کتاب، پس از تشریح ملاقات خود با یک سرمایهگذار آلمانی و اشاره به ویژگیهای فنی و هنریِ طرحی که قصد داشته در پاریس به او ارائه کند جملهای گفته که میتواند حرف دل بسیاری از علاقهمندان و طرفداران او باشد: «آخ که چه اندیشههای والا و تصاویر نفسگیری میتوانستم مطرح کنم و بگیرم.» و این، حسرت بسیار عمیقی است که با تماشای فیلمهای اخیر این فیلمساز و مطالعهی واپسین آثار او (از جمله همین کتاب) متأسفانه دوچندان هم شده است.