توضیح: با پایان کار بخش «دوباره بنواز سام» و با توجه به اینکه کاوش در سینمای کلاسیک و تاریخ سینما هرگز به پایان نخواهد رسید و همواره میشود آثار شاخص سینمایی را از جنبههای تازه یا کمتر دیدهشدهای بررسی کرد، تصمیم گرفتیم از این پس به نوعی دیگر این کار را ادامه بدهیم. البته بخشی که اینجا با عنوان «آگراندیسمان» در پیش رو دارید، قرار نیست صرفاً روی سینمای کلاسیک تمرکز داشته باشد اما این گونه آثار، منبع ارزشمندی برای آن خواهند بود. واژهی «آگراندیسمان» در عکاسی بر درشتنمایی جزئی از تصویر دلالت دارد که با توجه به معنی عمومی این کلمه و انتخابش برای این بخش میتوانیم هدفمان از این صفحه را این طور توضیح دهیم که با تمرکز روی قابها (با ارائهی تصویر) یا سکانسهایی (با عرضهی ویدئوی آن) از فیلمهای مطرح سینمای جهان - بدون محدود شدن به زمانی خاص - غنای بصری یا میزانسنهای درخور توجه آثار سینمایی شاخص را بررسی و مطالعه کنیم. در این راه قرار نیست قیدوبندی سد راهمان باشد و اولویت با نگاههای تازهتر است، چه مطالبی به شکل اریژینال و چه در قالب ترجمه؛ حتی اگر دوستان و همکاران دیگری هم مایل به یاری ما در این بخش باشند قطعاً از مطالبشان استقبال میکنیم. خلاصهی کلام اینکه از هر ترفند و تدبیری بهره خواهیم برد تا این بخش به دام تکرار و کهنگی نیفتد و همواره ایدهی نو و تازهای برای سینمادوستان داشته باشد. نظرها و پیشنهادهای شما خوانندگان عزیز هم طبق معمول یاریدهندهی ما در طی کردن این مسیر خواهند بود.
بالهای اشتیاق (1987) در نظرسنجی مهمترین مجلهی سینمایی آمریکا، «پریمیر»، در خصوص برترین آثار دههی 1980، پس از گاو خشمگین (مارتین اسکورسیزی، 1980) در مکان دوم قرار گرفته است. این موضوع، لی سینگر نویسنده و منتقد نشریهی «سایت اند ساند» را بر آن داشت که در پایان ماه اکتبر 2015 با نگارش این مطلب و اشاره به پنج ویدئو از فیلم، سرنخی از غنای بصری آن را در اختیار علاقهمندان قرار دهد. در واقع نیز، فیلمهای مدرن اندکی به سرعت بالهای اشتیاق به جایگاه یک اثر کلاسیک دست یافتهاند. با این حال، سؤال این است که امروز واقعاً چه چیزی این فانتزی ویم وندرس درباره دو فرشته - که بر زندگی مردمان برلین نظارت میکنند - را همچنان تروتازه نگه داشته است و باعث شده در چنین جایگاهی قرار بگیرد.
چشمان فرشته
وندرس فیلمبردار افسانهای آنری آلیکا/ آلهکان (Henri Alekan) را از بازنشستگی دوباره به سر صحنه برگرداند تا فیلمبرداری را انجام دهد (و برای قدردانی سیرک فیلم را به نام او نامگذاری کرد!). مشهور است که آلیکا از یک جوراب زنانهی ابریشمی به عنوان فیلتر برای تصاویر سیاهوسفید دانهدارش با تهرنگ سپیداجی استفاده کرد تا تصورهای بیصدای فرشتگان از دنیا را به تصویر بکشد. شاید این تکفامی غنی بیش از حد ملموس و مادی به نظر برسد برای دنیای عاری از هر نوع حس فرشتگان، اما حالوهوا و تداعی حس سینمای صامت توسط این تصاویر بیدرنگ در خدمت انتقال هستی جاودان آنها قرار میگیرد.
شاهد بودن
بالهای اشتیاق با توجه به شخصیتهای محوریاش، فیلمی بهشدت دقیق و ناظرانه و تماشایی است؛ هم میتواند اثر بالینی مشتاقانش باشد و هم از لحاظ مشاهدهگری و نظربازی آنها را راضی میکند. فرشتگان نامرئی وندرس واقعاً نمیتوانند مستقیم با انسانها ارتباط برقرار کنند. با این حال، عمل نظاره کردن آنها در سکوت، توانایی شنیدن افکار و آرزوهای درونی آنها و گاه پیشکش نوعی همدردی و تسکین، یکی از تأثیرگذارترین جنبههای فیلم است. حرکتهای آرام و موقرانهی دوربین وندرس نشان از جایگاه بیرونی و جدایی فرشتگان از دنیای مادی دارد (و بعد، زمانی که دامیل پا به زندگی میگذارد به طور درست و درخشانی با فیلمبرداری پویاتر و همسطح روی زمین تصویر و تعقیب میشود). با این وجود صمیمیت ناپیدای فرشتگان و همدلیشان با آدمهایی که هرگز نمیتوانند آنها را کاملاً بفهمند، به نوعی این شاهدان آسمانی را انسانی و بسیار شبیه انسانها میکند. در واقع بازتابی است از ماهیت خود تجربهی سینما رفتن: تماشاگران ناتوان از تأثیرگذاری بر آنچه روی پرده نقش میبندد، اغلب نمیتوانند یا نمیخواهند از لحاظ احساسی بدون پیوند و ارتباط عاطفی با شخصیتها باقی بمانند.
سمفونی یک شهر
فراموش نکنید که عنوان اصلی فیلم آسمان برلین (Der Himmel über Berlin؛ که البته میشود «بهشت بر فراز برلین» هم گفت) است و این پروژه ابتدا به عنوان کاوشی در این شهر شکل گرفت که در آن زمان به دو قسمت تقسیم شده بود و در مرز آلمانهای شرقی و غربی قرار داشت. در واقع، پای فرشتهها بعد از آن بود که به دنیای فیلم باز شد. بالهای اشتیاق با ادای دین به سنت فیلمهای صامت «سمفونی شهری» از جمله مردی با یک دوربین (ژیگا ورتوف، 1929) یا حتی برلین، سمفونی یک شهر (والتر روتمان، 1927) تا حدی یک کپسول زمان شگفتانگیز از برلین زمستانی و پیش از یکپارچگی است. نماهای هوایی پرسهزن فیلم و نماهای عمومی سطح زمین تعقیبگرش، گستردگی چشماندازهای سرزمین هیچ کسِ مخروبهای را برجسته میکنند که با دیواری همیشهحاضر مرزبندی و محدود شده است. با این وجود، فیلم نگاهی پیگیرانه هم به دورههای زمانی آشفتهتر این شهر در گذشته میاندازد و با تصاویر آرشیویاش، این پایتخت را در وضعیت ویرانهاش در بعد از جنگ نشان میدهد. این برای فرشتگان میتواند گذر زمانی در یک چشم بر هم زدن باشد اما برای تماشاگران اواخر قرن بیستم، آلمانی یا غیرآلمانی، تصاویر وندرس به این موضوع اشاره دارند که شبح هراسانگیز تاریخ اخیر بشر را نمیشود بهراحتی نادیده گرفت و انکار کرد.
دوست آمریکایی
از میان همهی کارگردانان رنسانس نوی سینمای آلمان در اواخر دههی 1960 و دههی 70 - از جمله هرتسوگ و فاسبیندر - هیچیک بهروشنی وندرس علاقه و شیفتگیاش به سینمای آمریکا و تاریخ مردمانش را نشان نداده است. او پس از ساختن فیلمهای هامت (1982) و پاریس، تگزاس (1984) در آمریکا و بازگشت به زادگاهش، از حضور ستارهی کلمبویی، پیتر فاک در نقش «خودش» استفاده کرد تا نهفقط ادای دین دیگری باشد به سینمای آمریکا، بلکه لایهی دیگری را به مضمون فیلمسازی در اثرش بیفزاید. فاک بهظاهر برای فیلمبرداری تریلری که در جریان جنگ جهانی دوم روی میدهد وارد این شهر شده است اما حضور صمیمانه و شادیآور او (در متن انگلیسی «عمو»وار توصیف شده است) یک خوشامدگویی و گرمای زمینی را به این محیط اثیری و وحشتزده بخشیده است؛ و افشای خاستگاه حقیقی او در اواخر فیلم نهفقط یک غافلگیری فوقالعاده است بلکه بهزیبایی به مضامین وندرس و تنگنای شخصیت مرکزیاش پیوند میخورد.
رنگ عشق
همان طور که از عنوان انگلیسی فیلم برمیآید، اشتیاق (هوس) نیروی محرک فیلم و فرشتهی پروتاگونیست آن است تا دامیل از ته دل بخواهد نامیرایی را رها کند و به یک انسان تبدیل شود. با تحقق آرزوی او و ملاقاتش با ماریون، زن جوانی که از اعضای یک سیرک است و او عاشقش شده، تصاویر تکفام آلیکا بهتدریج جایشان را به تصاویر رنگی پرشور و زنده میدهند. اولین بار جایی است که با یک کات ناگهانی او را در حال تاب خوردن در سیرک میبینیم (که به طور طبیعی بالهای فرشته را بر تن دارد) و دومین بار آنجاست که در حضور دامیل در تصاویری بهمراتب لطیفتر به احساسات درونیاش اعتراف میکند. با رفتن دامیل، تصویر بهآرامی رنگی میشود: و از پیش خبر از پیوند آنها در دنیای واقعی میدهد. برای فیلمی که این طور جاودانگی را احضار و بر آن غلبه میکند، این اختلال تصویری، دال نهایی بر این موضوع است که زندگی و عشق در محدودهی زمان، تنها واقعیت حقیقی است؛ دیدن خون به رنگ قرمز، چشیدن قهوه، احساس کردن سرما و... برای وندرس و شخصیتهایش، قلمروی احساسهای بشری تنها قلمرویی است که حقیقتاً معنی و مفهوم دارد.
*
در ماه نوامبر 2015 بزرگداشت گستردهای در سراسر انگلیس برای این فیلم برگزار شد و علاوه بر رویداد مهمی در جشنواره فیلم گلاسکو، بالهای اشتیاق در بیش از پانزده سینما به نمایش درآمد.