
اگرچه هر ژانری قواعد و قراردادهای خاص خودش را دارد اما شاید سادهتر باشد که یک فیلم ژانر را بازشناسی کنیم تا تمام عناصر آیینی آن به وضوح مشخص شوند. اگر متکی به حافظه باشیم، ممکن است عناصر پایهای ساده به نظر برسند اما رصد کردن این عناصر آشکار میسازد که پراکندگی و تغییرپذیریها تقریباً نامحدود هستند. پنج قاعدهی ابتدایی یک ژانر، صحنهپردازی، شخصیتها، تضاد و کشاکش، حل و فصل و ارزشهایی است که بار دیگر به اثبات میرسند.
فیلمهای ژانر درطی دورهای به واقع طولانی رشد کرده و دوام آوردند و به اندازهی کافی انعطافپذیری را به کارگردانهای سینما آموختند تا بر اساس عناصر متعارفی دست به خلق ابداعات بسیار جذابی بزنند. اما تغییرات در ارزشهای اجتماعی، ظهور تلویزیون و تغییر ذائقهی تماشاگران باعث شد تا برخی از قواعد ژانری بیش از حد دچار محدودیت شوند. لاجرم فیلمهایی مانند شین (۱۹۵۳) و ماجرای نیمروز (۱۹۵۲) عناصر پیچیدهای را ارائه کردند و ژانر وسترن به تدریج از قواعد سنتیاش فاصله گرفت. فیلم گنگستری نیز در طی دگرگونیهایش از سزار کوچک (۱۹۳۱) به بانی و کلاید (۱۹۶۷) و به پدرخوانده (۱۹۷۲)، بیل را بکش (۲۰۰۳)، رفتگان (۲۰۰۶) و آمریکایی (۲۰۱۰) رسید.
احتمالاً دو عنصر بیش از عناصر دیگر در رشد و دوام فرمهای پایهای دارای اهمیت بیشتری هستند: دستورالعمل و برنامههای قهرمان و ارزشهایی که در انتهای فیلم بار دیگر اثبات میشوند. زمانی که برنامههای قهرمان به شکل قابل توجهی دگرگون شوند و ارزشهای بنیانی اجتماع، دیگر قابل اثبات دوباره نباشند، ذات و جوهره ناپدید میشود. وسترنها و فیلمهای گنگستری اولیه، متکی به پیروزی خیر بر شر بودند، به پیروزی نظم و قانون بر هرج و مرج اتکا داشتند، به تمدن که بر وحشیگری غلبه میکرد و بر عدالت تکیه میکردند که برتری مییافت.
زمانی که چنین مفاهیمی زیر سؤال رفتند و درجات مختلف خاکستری جایگزین سیاه و سفید شد و پیچیدگیهای واقعیت جایگزین سادگی افسانهها شد، هستهی ژانر لطمه دید. بر اساس چنین روالی اگر قهرمان وسترن به یک ضد قهرمان بدل شده و بیرحم، حقیر و بیش از حد انتقامجو بشود، انتظارات ما از یک قهرمان برآورده نخواهد شد و یا هجوآلود میشوند. بسیاری از طنزهایی که در هجو فیلمهای ژانر میبینیم، مبتنی بر آشنایی و انس ما با طرحهای داستانی، قراردادها و شخصیتها است. فیلمهایی مانند زینهای شعلهور (۱۹۷۴) ابتدا بر اساس عادات ما به قواعد ژانر بنا میشوند و سپس این قواعد را به هم میریزند.
حالا بیایید ببینیم که عناصر بنیانی فیلمهای وسترن، فیلمهای گنگستری، فیلم نوار، فیلمهای جنگی، سینمای وحشت، فیلمهای فانتزی و علمی تخیلی، کمدی رمانتیکها و آثار موزیکال چهگونه شکل گرفته و در طول دهههای مختلف چهگونه تغییر پیدا کردهاند.
وسترنکنشها در آثار وسترن در غرب آمریکا یا جنوب غربی آن، غرب رودخانهی میسوری و معمولاً در حد فاصل جاهایی که تمدن شکل گرفته، رخ میدهند. محدودهی زمانی معمولاً بین ۱۸۶۵ تا ۱۹۰۰ است. قهرمان اصیل وسترن یک فردگرای زمخت است، آدم عادی و اغلب تک و تنهایی است و پر رمز و راز، یک جورهایی کنارهگیر است و به شدت توی خودش است و بر اساس ذهنیت و برنامهریزی خودش عمل میکند و نه در واکنش نسبت به فشار اجتماع یا به خاطر نفع شخصی. چهارچوب ذهنی او بر شجاعت، شأن انسانی، عدالت، جوانمرد بودن، برابری (حقوق افراد توسریخورده) و احترام به زنان تأکید دارد. علاوه بر باهوش و کاردان بودن، در مواجهه با دیگران مهربان، صادق، ثابتقدم نیز هست، هیچ وقت از مسیرش منحرف نمیشود، بیرحم یا حقیر نیست. ذاتاً آدم صلحطلبی است و به دنبال راه حلهای خشونتآمیز نیست، اما زمانی که موقعیت ایجاب کند، نسبت به اعمال خشن واکنش نشان میدهد. به شکل خارقالعادهای در هفتتیرکشی سریع و دقیق است، همچنین در سوارکاری ماهر است و کاملاً نسبت به تواناییهایش اعتماد دارد. زمانی که موقعیت ایجاب کند، او میتواند به عنوان رهبر یک گروه یا به تنهایی دست به عمل بزند. به عنوان آدمی تنها و گوشهگیر، از جمع دوری میکند اما به جمع باور دارد و برای حفظ ارزشهای آن مبارزه میکند. جمعگریزیاش (او معمولاً شغلی ندارد، صاحب گلهای نیست و اموالی ندارد، نه همسری دارد و نه خانوادهای) در موقعیتهای قهرمانانه به او امکان میدهد که آزادی عمل و انعطافپذیری بسیاری داشته باشد. البته به عنوان مرد قانون یا عضو سوارهنظام، استقلال وی کم میشود. صلح باعث بیقراریاش میشود. وقتی نظم برقرار میشود، او راه میافتد تا برود و یک اجتماع آشفتهی دیگری پیدا کند.
بهطور سنتی دو دسته آدمهای شرور شایع هستند. دستهی نخست شامل یاغیها هستند (عناصر غیرمتمدن نواحی تمدنیافته) که برای عناصر قابل احترام جوامع قلدری کرده، تهدیدشان میکنند و عموماً آنها را به وحشت میاندازند و سعی دارند به زور آنچه را که میخواهند بگیرند؛ احشام را بدزدند، از بانکها یا دلیجانها سرقت کرده، و به قطارها، قلعهها یا مزارع حمله کنند. به طور کلیشهای آمریکاییهای بومی جزو این دستهی اول هستند. انگیزهی اصلی عملیات خصمانهی آنها بهندرت تغییر میکند. آنها یا افرادی بیرحم و وحشیاند یا در گروههای اینچنینی ظاهر میشوند. گاهی آنها را سردستهای مجنون هدایت میکند که سودای انتقام در سر دارد و میخواهد از کسانی که به خاطر جرایم گذشته علیه ایل و تبارشان به آنها ضربه زدهاند، انتقام بکشند یا سفیدپوستان خائنی آنها را فریب دادهاند تا به اهداف شیطانی خویش دست یابند. تبهکارانی که در تیراندازیها کشته نمیشوند، ترسو خطاب شده یا کارشان به زندان کشیده میشود.
تبهکاران دستهی دوم با محترم نشان دادن خودشان دست به شرارت میزنند؛ بانکدارهای کلاهبردار، صاحبان بارها، کلانترها یا گلهداران ثروتمند که انگیزهی تمام آنها حرص برای به دست آوردن ثروت، شهوت یا قدرت است. آنها از روشهای جذاب استفاده میکنند، به شکلی غیرمستقیم و نهانی دست به کار میشوند و ممکن است برای رسیدن به مقصودشان یاغیها و «رامنشدهها» را استخدام کرده یا بفریبند. در جامعهای که آدمهای آراسته، منصف و لایق آن را اداره میکنند، یک قهرمان آزاد است که به راهش ادامه دهد. عدالت تسلط پیدا میکند، تمدن بر آدمهای نااهل پیروز میشود و خیر بر شر غلبه پیدا میکند. نظم و قانون اعاده شده یا برقرار میشود و پیشرفت به سوی یک زندگی بهتر میتواند ادامه پیدا کند. به این ترتیب، جامعه به دنبال آرامش و زندگی راحت است و شورش و یاغیگری و به هم ریختن اجتماع را برنمیتابد. جامعه با یاغیها و آدمهای نااهل به همان اندازه مخالفت دارد که با قهرمانهایی که سعی میکنند بر اساس قانون خودشان زندگی کنند. در بسیاری موارد این باعث ایجاد تضاد میان قهرمان و اجتماع میشود و قهرمان ناگهان از دید جامعه سیر نزولی طی کرده و به یاغی بدل میشود. حالا وجود این قهرمان از سوی قانون و اجتماع پذیرفته نمیشود و نسل تازهای از یاغیها شکل میگیرند که قطعاً در برابر جامعه خواهند ایستاد و هیچ چیز حتی مرگ جلودار آنها نیست.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: