
در تاریخ سینما به ندرت به بازیگرانی برخورد میكنیم كه بازیهایشان از آنها كاراكتر ساخته باشند. به این معنا كه وقتی بازیگری را روی پردهی سینما میبینیم، پیشاپیش بدانیم با چه كاراكتری روبرو هستیم و از آن مهمتر آن بازیگر بتواند همچنان ما را در مقام تماشاگر شگفت زده بكند. در عرصهای محدود بلا لوگوسی و بوریس كارلف در سینمای وحشت چنین كردند، كما این كه بعدها پیتر كوشینگ و كریستوفر لی این نقشها را در دههای متأخر برعهده گرفتند، همانطور كه چارلز لافتن در گوژپشت نوتردام (1939) نیز چنین كرد.
در میان ستارگان دههای مختلف هالیوود به جز چهرهای استثنایی و ابر ستارهی سینمای صامت چارلز اسپنسر چاپلین یا همان چارلی چاپلین، معادل دیگری نمیشناسیم كه چنین ویژگی داشته باشد (داستان فوق ستارگانی مانند باستر كیتن، یا در مقیاسهای اندكتری هارولد لوید و دیگران به قول شخصیت سبیل، در فیلم وایلدر، آن، خودش داستان دیگری است!) در میان ستارگان سینمایی آن سالیان چه زن و چه مرد نیز كسی را نمیشناسیم كه بتواند با پرسونای چاپلین برابری كند. نه گاربوی بزرگ، نه حتی مری پیكفورد و داگلاس فربنكس (شركای چاپلین در كمپانی فیلمسازی) نتوانستهاند مانند چاپلین كاری كنند كه وقتی نخستین تصویرش را روی پردهی سینما میبینیم، پیش خودمان پرسونایش را مرور كرده و آماده باشیم كه او بیاید و غوغایی برپا كند.
كاراكتر چاپلین در سینمایش وجهی گسترده دارد. او یك ولگرد است. جایی ندارد بخوابد و به اصطلاح آسمان جل است كه این باعث میشود احساسات تماشاگر را فعال كند. در ظاهر شخصیت ولگرد ما آدم معصومی است كه اجتماع در حقش بد كرده و بیچارهاش كرده است اما اندكی كه میگذرد، روی دیگر سكهی شخصیت او خودش را نشان میدهد. او آب زیركاه است و حتی از گاز زدن غذای خوشمزهی یك بچه نیز نمیگذرد. با اخلاقیات مرسوم جامعه سر سازگاری ندارد. در پسربچه (1921) وقتی قرار است پسربچهای را كه سرپرستی او را بر عهده دارد با پسرك دیگری مبارزه كند، دیگر برایش مهم نیست كه انسانیت چه حكم میكند اما وقتی پای زور به میان میآید و برادر بزرگتر از راه میرسد شخصیت چارلی صدوهشتادوچند درجه تغییر میكند و ناگهان یادش میآید كه از انسانیت به دور است كه پسركی از دست پسربچهی او كتك بخورد. در خیابان آرام (1917) نشان میدهد كه شخصیت ولگرد ما حتی برای حفظ نظم موجود حاضر است كلك بزند و اریك كمپل تنومند را با استفاده از گاز چراغ خیابان رام میكند. با این همه پشت هم اندازی او عشق و بارقههایش را میشناسد و در روشناییهای شهر (1931) تمام تلاشش را میكند تا آن دختر نابینا شفاء پیدا كند اما در انتها او بار دیگر تنها میماند. ولگرد كوچولوی سینمای صامت فراموش نمیكند كه به تماشاگرانش یادآوری كند كه تكنولوژی تا كجاهای زندگی او كه نمیرود. او در این میان فراموش نمیكند كه ایدهئولوژی را هم بنوازد. چارلی پرچم سرخی را كه انتهای كامیون حامل آهنها است از روی زمین برمیدارد و راه میافتد و عدهای پشت سرش راه میافتند و او لیدر آنها میشود.
كاراكتر چارلی ولگرد بسیار پرتحرك است. لحظهای آرام و قرار ندارد. هر بار كه بنا باشد از دست پلیسها فرار كند انرژیاش مضاعف میشود اما مثل این است كه هرگز از انرژیاش برای رفع و رجوع زندگی دشوارش استفاده نمیكند. او درواقع اینگونه زندگی كردن را دوست دارد. مثل این است كه خودش برای خودش یك رابین هود است. تمام تلاشش را میكند كه از داراها بگیرد و آن را برای خودش نگه دارد! اما اگر در این میان كسی را مستحق یافت، درآمدش را دریغ نمیكند اما از ابتدا خودش برای خودش مهم است. وقتی قرار است برای خودش و دیگری قند در فنجانش بریزد ابتدا به دو یا سه حبه قند بسنده میكند اما وسوسه به جانش میافتد و سرانجام قندان را در فنجانش خالی میكند. در همان فیلم پسر بچه استراتژی پیدا كردن مشتری برای شیشه فروشی، شكستن شیشهی همسایهها و سر رسیدن چارلی به عنوان شیشه فروش سیار است. یا موقعی كه سوار بر كشتی است و امواج دریا كشتی را كژ و مژ میكند، هر بار كه بشقاب فرد مقابل به طرفش میآید، او قاشقی از آن را مزمزه میكند.
كاراكتر-شخصیتی كه چاپلین برای سینما ابداع كار كرد و در تمام آثاری با این مضمون موفق و ماندگار شد از شخصیت چاپلین یك شخصیت سینمایی ساخت و آنچنان با شخصیت او واقعی او عجین شد كه تماشاگران سینما دوست نداشتند ببینند كه این شخصیت در فیلمی به زنان ثروتمند سم میخوراند: مسیو وردو (1947) اگر چه شخصیت چارلی ولگرد پشت هم انداز بود اما نه آنقدر كه قصد جان كسی را بكند. حتی دیكتاتور بزرگ (1940) و آن سخنرانی اكنون دیگر سرشناسی كه در انتهای فیلم شاهدش هستیم از پرسونای چارلی فاصلهها دارند. چارلی در تمام لحظههای حضورش در قالب این شخصیت نه تنها نخواست كه مصلح اجتماعی باشد كه تنها و تنها در قالب شرایطی مشروط تلاش میكرد به دیگران كمك كند. یادمان باشد كه چاپلین در تمام سالهایی كه این شخصیت را پرورش داد و جلوی دوربین برد، درواقع در حال شكل دادن به شخصیت سینمایی خودش نیز بود و این دامی است كه شخصیت-كاراكتر همواره در آن گرفتار خواهد شد و هرگز نمیتواند آن تصویر آرمانی را كه ایجاد كرده بشكند یا حتی خدشهای به آن وارد كند. این همان تیغ دو دمی است كه ستارهای همچون گرتا گاربو را وا میدارد برای صیانت از پرسونای دوران سینمای صامتاش خیلی زود از بازیگری كناره بگیرد. البته در این میان بازیگرانی دیده میشوند كه به این «میزانسن» وقعی نمینهند و تا جایی كه توان دارند به آن ادامه میدهند اما نتیجهی به دست آمده نشان میدهد كه واقعیت چیز دیگری است. تلاش جیم كری برای دور شدن از پرسونای همیشگیاش و حضور در آثاری مانند درخشش ابدی یك ذهن پاك (2004) و شماره 23 (2007) كه به خاطر بازی در آن نامزد دریافت تمشك زرین شد، مشتی است نمونهی خروار از این دام نامریی بازیگری كه بازیگران بزرگی را از آنِ خود كرده است. با این همه چارلی چاپلین و پرسونای صمیمی و دوستداستنیاش توانستند در تاریخ نه چندان طولانی سینمای جهان جایگاه والایی را به خودشان اختصاص دهند كه این ربطی به قضاوت نگارنده ندارد و جایگاه چاپلین در سینمای جهان مشخص بوده و هست.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: