فیلمهایی پیش از انقلاب در سینماهای مختلف دوبله و اکران میشدند که با ورود و گسترش صنعت ویدئو برخی از آنها این شانس را پیدا کردند که لابهلای بقچههای حاوی دستگاههای تی. سون وارد خانهی علاقهمندان به نوستالژی (در هر رشتهای) شده و به همین سادگی به عنوان آثاری ارزشمند پذیرفته شوند. در حالی که برخی از این آثار به هر حال «درجه2» محسوب میشوند. مخالفان دوبله نیز این را انکار نخواهند کرد که بار اصلی آثار سینمایی داخلی و فرنگی را دوبله بر دوش کشیده است. از لهجهی دهاتی لاندوبوزانکا و لحن لاتی قهرمانان ملودرام و لهجههای مندرآوردی گرفته تا حتی دوبلهی درخشان آثاری مانند گربه روی شیروانی داغ (1958) یا مردی برای تمام فصول (1966)، علاقهمندان سینما در کشورمان هرچه عشق به سینما دارند، برآمده از تسلط بینظیر صداپیشههایی است که شاکلهی علاقه به سینما را بهتنهایی رقم زدند و کاری کردند که بیاغراق در سینمای هیچ کشوری سراغش نداریم. حتی کشورهایی مانند آلمان، ایتالیا، فرانسه و دیگرانی که ید طولایی در دوبله دارند نیز هرگز به چنین درجهای نرسیدند که دوبله در ایران رسید. سینمای فارسی در بیش از نود درصد از موارد حیات و مماتش را مرهون دوبله است. دوبله در سینمای فارسی ستاره ساخته، قهرمان زن و مرد ساخته و حتی از بازیگران سینما خوانندگان قهاری نیز ساخته است. به نظر شما فیلم تلفن (1977) با بازی لی رمیک و چارلز برانسن منهای دوبلهی بامزهاش و «بگو تو...» دوبلورها چه جذابیت ماندگاری دارد که در حافظهی جمعی ما مخاطبان این سوی آبِ سینما باقی بماند؟ داستان فیلم در شمار همان آثاری است که پیرامون جنگ سرد ساخته میشد. آثاری که آمریکاییها میساختند تا روسها را موجوداتی خبیث معرفی کنند. موجوداتی که از سالهای دور آدمهایی را به آمریکا گسیل کردهاند تا در وقت مناسب با یک تلفن آنها را به هیولاهایی ترسناک بدل کنند که از کشت و کشتار مردم بیگناه آمریکایی ابایی ندارند. قدرت مگنوم (1973)، آفتاب سرخ (1971) و راکی (1976) چهطور؟ آیا کلینت ایستوود میتواند یک حس در صورتش به وجود بیاورد؟ آیا هرگز بازیاش در فرار از آلکاتراز (1979) با خوب بد زشت (1966) تفاوتی دارد؟ مشخص است که در این یادداشت راهی برای ورود به سیاست در سینما وجود ندارد اما بالأخره نباید فراموش کرد که نامهایی مانند کلینت ایستوود را نمیتوان بدون انتساب او به سینمای سیاسی ارزیابی کرد. آیا تکتیرانداز خشن آمریکایی را در فیلمی به کارگردانی او به یاد داریم که از کشتن یک کودک نیز هراسی ندارد؟
یکی از نامهایی که وقتی صحبت از دوبله و شهرت ناشی از دوبله میشود، بیدرنگ او را به خاطر میآوریم، آلن دلون است. او بازیگری است که نمیتواند یک حس ساده را هم در صورتش نشان دهد. در واقع او در فیلمهایش «ظاهر شده» و بازی نکرده است. تیپ فتوژنیکش بهترین محمل برای او بوده که حتی تا حد بازی در آثار بزرگانی مانند ملویل، ویسکونتی و آنتونیونی ارتقا یابد. صورت سنگی او با آثاری مانند سامورایی (1967) یا دایرهی سرخ (1970) قرابت دارد اما وقتی آثاری مانند اولین شب آرامش (1972) ساختهی والریو زورلینی را میبینیم، به ناتوانی دلون در نقشآفرینی در آثاری با پسزمینههای رمانتیک بیشتر باور میآوریم. نام نورمن ویزدم، چیچو فرانکو، لویی دوفونس، دیدی هالروردن برای ما معادل نام محمدعلی زرندی، اصغر افضلی، مقبلی و حسین عرفانی هستند. نه آثار ویزدم شوخیهای بصری درخوری دارد و نه بار کلام در فیلمهایش چنان جذاب است که تبسم بر لبها بیاورد، اما مرحوم زرندی کاری کرد که نورمن ویزدم در کشور ما به یک پدیده بدل شد و آثارش هنگام اکران با صفهای غیرقابلتصور روبهرو میشد. در حالی که او از سینمای انگلستان میآید که اتوکشیدهبودن مشخصاً در ذات چنین سینمایی است و حتی شوخیها هم در این سینما اتو کشیدهاند! نامهایی مانند لاندو بوزانکا، چیچو و فرانکو، نینو مانفردی، آلبرتو سوردی، ویتوریو گاسمن و البته توتو و کسی مثل فرانکو نرو بدون استثنا با استفاده از دوبلهی فارسی در ذهن ما جا خوش کردند. گفتنی است که آوردن نامهایی مانند سوردی، گاسمن و حتی توتو در کنار نامهای دیگر، اشارهای به ارزشهای بازیگری آنها ندارد.
آیا به شهرت نامهایی که در ادامه خواهند آمد، فکر کردهایم؟ آیا اگر آثار یول برینر، ژانپل بلموندو، رابرت میچم، راک هادسن، لی ماروین، لیوان کلیف، جولیانو جما، راجر مور، تونی کرتیس، جولی اندروز، جینالولو بریجیدا و راکوئل ولش دوبله نمیشدند و از این طریق راهشان را به سوی ذهن و قلب مخاطبان سینما و تلویزیون باز نمیکردند، آنها را در خاطر میداشتیم؟ صدای مرحوم ایرج ناظریان را روی تصاویر برینر، میچم و هادسن به خاطر دارید؟ او برای برینر و هادسن از لحنی متشخص و میچم از لحن آدمی قلدر و اندکی منفی استفاده میکرد. استاد اسماعیلی با دوبلهاش به چارلتن هستن در ال سید (1961) لحنی حماسی بخشید، با این همه آیا این اثر به هستن تعلق دارد؟ آیا اسپارتاکوس (1960) با وجودی که داگلاس «صاحب» آن است، فیلم او محسوب میشود؟ مرحوم کاملی، جلیلوند و دیگرانی که به جای او حرف زدهاند، تشخصی به بازی او در زبان فارسی افزودهاند که اصالتاً در بازی داگلاس دیده نمیشود.
تمامی تلاش نگارنده در سطور بالا این بوده که ببیند آیا شهرت برخی نامها و آثار اصالت دارند یا برآمده از صنعتی هستند که باید بدانیم بدون آن شاید هیچ نوع سینمایی نداشتیم و تلویزیون هم نمیتوانست به حیاتش ادامه دهد. لامحاله این به علاقهی ما سینمادوستان به آثاری برمیگردد که در گوشهای از قلبمان جای گرفتهاند و شاید هرگز بیرون نیایند. اما آیا موافق نیستید که هر عشق و علاقهای اگر شکلی خودآگاه پیدا کند، ماندنیتر خواهد بود؟ آیا اگر بدانیم که علاقهی ما به برخی از فیلمها لزوماً دخلی به آن آثار و برتر بودنشان ندارد و تنها فرافکنی است، دیدگاه گستردهتری نسبت به فیلم و سینما پیدا نخواهیم کرد؟ آیا در این صورت همچنان به شکلی بیپروا از هر اثری دفاع خواهیم کرد و آن را عالی توصیف خواهیم کرد؟ نسل کنونی سینمادوستان که خوشبختانه کم هم نیستند، اگر بتوانند به گونهای مدلل از سینمای مورد علاقهشان دفاع کنند، آن وقت توانستهاند بهدرستی به سهم سینما در وجود خویش بپردازند. دفاع غیراستدلالی شاید بدترین نوع دفاع از سینما باشد.