451درجهی فارنهایت، درجهای است که کاغذ در آن شروع به سوختن میکند و این دستمایهی ری برادبری شد برای نوشتن رمانی به همین نام که فرانسوا تروفو در 1966 بر اساس آن فیلمی ساخت با بازی اسکار ورنر و جولی کریستی که در ژانر علمیخیالی قرار میگیرد. این نخستین فیلم رنگی تروفو و تنها فیلم انگلیسیزبان اوست.
فیلم بیزمان و بیمکان است و در آن داشتن کتاب ممنوع است. مأمورانی که شبیه به آتشنشانها هستند اما در واقع آتش افشانند(!) بر اساس هر اطلاعی که به آنها داده میشود، سراغ خانهای میروند و کتابها را هر کجا که باشد، یافته و به آتش میکشند. گای مونتاگ (ورنر) یکی از این مأموران است که بهتدریج برایش این سؤال پیش میآید که دارد چه میکند. او با کلاریس (کریستی) آشنا میشود که از او میپرسد آیا حتی یکی از کتابهایی را که میسوزاند، خوانده است؟ مونتاگ با دیوید کاپرفیلد اثر چارلز دیکنز آغاز میکند. همسر مونتاگ تلویزیون را ترجیح میدهد و رییسش معتقد است کتاب مردم را عوض میکند و باعث میشود که بخواهند بهتر از دیگران باشند و این حرکتی ضداجتماعی است. در این میان زنی میانسال حاضر به ترک کتابخانهاش نیست و میخواهد همراه کتابهایش سوزانده شود. مونتاگ بهشدت تحت تأثیر رفتار این زن قرار میگیرد. سرانجام آنچه نباید بشود، میشود. مونتاگ به همراه کلاریس میگریزد و با کتابهای جاندار آشنا میشود. کلاریس او را به جایی میبرد که افرادی داوطلبانه کتابها را حفظ میکنند. یکی جنایت و مکافات داستایفسکی است و یک دوقلو هم جلد اول و دوم جنگ و صلح تولستوی هستند.
فیلم در واقع دفاعیهی برادبری در برابر هجوم پدیدهای به نام تلویزیون است که هنگام نگارش این رمان بهتدریج و به شکل خزندهای خانوادههای آمریکایی را یکی پس از دیگری «فتح میکرد». فیلم تروفو لحنی پیشگویانه دارد. شاید هنوز چند سالی از انتشار رمان برادبری نگذشته بود که تلویزیون توانست عرصه را از سینما بگیرد و تهیهکنندگان را وادار ساخت تا در مقابل این قوطی جادویی دست به کار شوند و روی شیوههای نمایش تازه کار کنند. سینماسکوپ و ترفندهای دیگری مانند فیلمهای هفتاد میلیمتری و... تنها و تنها برای رویارویی با هجوم همهجانبهی تلویزیون به خانههای مخاطبان به وجود آمدند. تلویزیون در برابر کتاب، اما حربهی خطرناکتری است. همان طور که رییس مونتاگ معتقد است، کتاب با فردیت مخاطبان کار دارد اما تلویزیون اعتقادی به فردیت ندارد. «کتاب تلویزیون» را همه با هم میخوانند. هیچ حریمی در تلویزیون قرار نیست رعایت شود. دیگر قرار نیست تماشا یک آیین باشد. اکنون تلویزیون خودش را تا خانههای مخاطبان یعنی تا حریم خصوصی آنها رسانده و مانند فستفودهای امروزی هرچه را که خودش میخواست - و نه آنچه مخاطب میخواست - به خورد مخاطبان میداد. البته در کشورهایی که خودشان باعث و بانی تکنولوژیهایی مانند تلویزیون و اینترنت هستند، هرگز کتاب از سبد کالای خانوادهها غایب نشد اما در کشورهایی که در واقع مصرفکنندهی درجه دوم چنین تکنولوژیهایی هستند، اوضاع تفاوت میکند. جذابیت هر نوع تکنولوژی تازه، ضربهی مستقیمی به کتاب و کتابخوانی زد. آیا با دیدن فیلم تروفو به شکلی بیواسطه به یاد اوضاع کتاب در کشور خودمان نمیافتیم؟ تیراژهای وحشتناکی در حد دویست یا سیصد نسخه چیزی دستکم از اوضاعی ندارد که در زمان آیندهی فیلم تروفو نشان داده میشود. اکنون دیگر لازم نیست کتابی سوزانده شود، فرونشستن عطش خواندن کتاب، خودبهخود به مکانیسم کتابسوزان بدل شده است.
از سوی دیگر این نیز گفتنی است که تقریباً در هیچ کجایی اشارهای به سیاسی بودن فیلم و دیدگاهش از سوی تروفو در دست نیست. در واقع برخی، چنین فیلمهایی را به هراس دنیای قشنگ نو (به تعبیر آلدوس هاکسلی) از تغییر نسبت میدهند. همان طور که جرج ارول در 1984 سیستمی را تعریف میکند که همه چیز بهظاهر در جای خود قرار دارد اما یکی پیدا میشود که به عنوان یکی از چرخدندههای این سیستم، قصد دارد از حرکت بازایستد و به خودش فکر کند که در حال انجام چه کاری است. این شاید بسیار شبیه باشد به شخصیت «ک» در قصر و محاکمهی کافکا که ناگهان و بیمقدمه فردی را از سیستمی خارج کرده و همراه میبرند تا مورد پرسوجو قرار دهند و این چنین است که هراس وجود فرد را در بر میگیرد؛ هراسی که قهرمان برادبری و تروفو را در بر گرفته است ناشی از دانستن و شهود نسبت به امری است که تا به حال مورد غفلت واقع شده است. مونتاگ بدون اینکه بداند دارد چه میکند کتابها را یکی پس از دیگری میسوزاند. در حالی که هیچ اطلاعی از محتوای آنچه دارد میسوزد ندارد. به نظر میرسد این ندانستنی است که وینستن اسمیت را در رمان 1984 برمیانگیزد و به دانستن میانجامد. از سوی دیگر به نظر میرسد برادبری میخواهد بگوید حتی در جامعهای در آینده، اگر روزی کتاب سوزانده شود، کتابهای جاندار به وجود خواهند آمد. نه کامپیوترهای هوشمندی مانند هال در فیلم کوبریک بلکه انسانهایی که هر یک، به یک کتاب بدل خواهند شد. تعبیر زیبای جنگ و صلح تولستوی در قالب دو برادر دوقلو به ما میگوید که حتی فصلبندی نویسنده در نسخهی اصلی نیز به این ترتیب دست نخورده باقی خواهد ماند. از سوی دیگر برادبری همچنان در فحوای کلام به مخاطبانش میگوید که نخواندن کتاب خطر بسیار بزرگی است که از کنار گوش آدمی ممکن است بگذرد و در ظاهر باعث نشود اتفاقی بیفتد اما در باطن میتواند نوع بشر را حتی به سوی کتابسوزان سوق دهد. سوزاندن آنچه که روح ما را تغذیه میکند، هیچ کم از تمام شدن منابع غذایی و زمین ندارد. از سوی دیگر با تغییر تکنولوژی در کتابخوانی کتابخوانان هیچ تغییری حاصل نمیشود. اگر تروفو زنده بود و میدید که کتاب نهتنها نمرده، بلکه از شکل چاپی به الکترونیکی تغییر پیدا کرده است و به این ترتیب بر خوانندگانش افزوده شده، شاید خوشحال میشد که فیلم آیندهنگر او به وقوع نپیوسته است. فیلم تروفو به ما میگوید که هیچگاه نمیتوان از کتاب بینیاز بود. میتوان آن را سوزاند. اما نمیتوان آن را نادیده گرفت، چون دودش توی چشم خودمان میرود. اگر من کتاب نخوانم در ظاهر اتفاقی رخ نمیدهد. در درون است که بهتدریج چیزی از میان میرود که نامهای فراوانی میتوان بر آن نهاد: وجدان، وظیفهی انسانی، شفقت، دانایی، آگاهی و بسیاری خصایصی که انسان با متصف شدن به آنها انسان نامیده میشود.