اگر روزی از خواب بیدار شویم و ببینیم آنچه اندرو نیکول فیلمنامهنویس نمایش ترومن (1998) خیال کرده، برای ما به واقعیت پیوسته است، چه حسی پیدا میکنیم؟ اگر بدانیم زیر نگاهیم، حس میکنیم در چهارچوبی گیر کردهایم که گریزی از آن نیست. تازگیها وقتی برای خرید به یک مغازه یا سوپرمارکت میرویم با این عبارت تکراری روبهرو میشویم: «این فروشگاه به دوربین مدار بسته مجهز است.» همه میدانیم کارکرد این دوربینها چیست اما آنچه تقریباً توجه هیچ کسی را جلب نمیکند، این است که هر کسی به چنین مکانهای «مجهزی» پا میگذارد، زیر نگاه دوربینهای مدار بسته است و کوچکترین حرکتش ثبت و ضبط میشود. میدانیم هر حرکت ما را «دیگری» نگاه میکند. با این همه اگر ندانیم که زیر نگاهیم، ماجرا به کلی متفاوت خواهد بود. دانستنش ما را شوکه میکند. اما این هم ذرهای از تراژدی زندگی ترومن بِربَنک نخواهد شد که تمام عمرش را زیر نگاه دیگران زیسته و رشد کرده است. او تمام آدمها و موقعیتها و حتی عشقی را که با آن روبهرو میشود، واقعی میپندارد. دقیقاً مثل خیلی از ما که زندگی در دنیا را واقعی میپنداریم و خیال میکنیم همه چیز همین است که هست! ترومن اما نمیداند زندگی او را دارند میلیونها نفر دیگر تماشا میکنند. او نمیداند رسانه میتواند کاری کند که تمام زندگی او به یک نمایش برای دیگران بدل شود. فیلم ویر رندانه به قدرت غیرقابلکنترل رسانه در جهان امروز اشاره دارد. رسانه میتواند ما را هدایت کند که چه چیز بخوریم، بنوشیم و به چه کسی عشق بورزیم یا نورزیم. اما شاید مهمترین نکته در این فیلم «دانستن» باشد. آگاهی از اینکه ما را یک بازیچه فرض کردهاند. مهمترین دستاورد این دانستن میل به رهایی است. کاری که ترومن میکند. رؤیای پدرش و سفر با قایق نمادی است از میل به دانستن و رهایی نزد ترومن. این که هر فردی دوست دارد اختیارش را به دست بگیرد و کاری که دوست دارد انجام دهد، یک روی سکه است و توهم رها بودن و جبری که بر زندگی آدمها ساری و جاری است، یک روی دیگر آن. شاید این نوع نگاه در ابتدا رادیکال به نظر برسد اما از این زاویه به مسأله نگاه کنیم که زندگی او به واقع چه تفاوتی با زندگی دیگرانی دارد که مانند او زیر نگاه نبودهاند؟ تماشاگرانی که سی سال زندگی ترومن را تماشا کردهاند، مانند او اسیر این شرایط بودهاند. تنها تفاوت این است که آنها نام این اسارت را تفریح و سرگرمی نهادهاند. تمام آنهایی که شریک غمها و شادیهای ترومن بودهاند، مانند او تحت کنترل برنامهی کریستف (اد هریس) بودهاند. فرقش این است که آنها احساس و توهم آزادی و انتخاب را داشتهاند. کریستف خالق و سازماندهندهی زندگی ترومن است. او تصمیم میگیرد که پدر ترومن در دریا غرق بشود اما ترومن سرانجام او را دیگر بار در زندگیاش ببیند. او تصمیم گرفته که ترومن ازدواج کند. به عبارت سادهتر ترومن اختیاری از خودش ندارد. شاید هیچ آدمی نداشته باشد اما خیال میکند که دارد. نیازی به اثبات این نیست که انسان در زندگیاش دچار توهم آزادی فردی است. جبر عمر و محدود بودن زندگی ما بر روی زمین چنان متقن است که هیچ فیلسوفی نتوانسته معمای مرگ را بگشاید. پس، ما در قفسی به طول و عرض مدت زندگیمان بر روی زمین، از این سو به آن سو میرویم و خیال میکنیم این یعنی آزادی. خیال میکنیم آزادی انتخاب داریم. مختاریم هرچه را مایلیم، داشته باشیم و از هرچه بیزاریم دوری کنیم. توهم عشق در نمایش ترومن نیز چیز جداگانهای از توهم بزرگی نیست که او را در بر گرفته است. مریل بربنک یا هانا گیل (لورا لینی) عشق ترومن نیست. یکی از بازیگران صحنهی عظیم زندگی این مرد سادهدل است. ترومن به خیال خودش عاشق شده و ازدواج کرده است. عشق او به مریل حتی مجازی هم نیست. پیتر ویر و اندرو نیکول در این فیلم چه بیرحمانه (اما به طرزی واقعی) از نبود عشق حرف میزنند. عشقی که همهی آدمها مانند ترومن خیالش میکنند اما واقعی نیست و جزئی از توهم بزرگ زندگی است.
دستاورد ترومن پس از اینکه میبیند این زندگی «نمایشی» هیچ دستاوردی برایش نداشته، چیست؟ هیچ! برای او چه فرقی میکند که پی برده آنچه تا به حال برایش رخ داده، همهاش برنامهریزی شده بوده و او خیال کرده که همهاش واقعیت است؟ هیچ! دانایی برای او معادل رنج است. چرا؟ چون ترومن (و ما همگی) خیال میکند که مالک زندگی خود است و اگر مهار این زندگی در دستان او بود، شاید مسیر دیگری را میرفت. آیا هر مسیری که او میرفت همچنان به نقطهی پایان سرنوشتش نمیرسید؟ ترومن سرانجام به دانایی نائل شده و از دنیای برساختهی کریستف خارج میشود. اصرار کریستف برای ماندن در دنیای خیالی فایدهای ندارد. ترومن پا به دنیای واقعی میگذارد. سیلویا دوست قدیمیاش به سوی ترومن میرود و ظاهراً همه چیز در یک پایان خوش به انتها میرسد. پیتر ویر به شکلی دقیق دنیای واقعی را در برابر دنیای برساخته به تصویر میکشد. واقعیت و دنیای واقعی مانند آینهای در برابر زندگی تقلبی ترومن قرار گرفته است. ترومن (آدمی) بسیار تلاش میکند از برابر این آینه بگریزد. او خیال میکند همه چیز بیرون از این دنیای قلابی برایش فراهم است. او برای دست یافتن به واقعیت بسیار تلاش میکند و خیال میکند با پس زدن کریستف توانسته به رهایی دست یابد. این در حالی است که به قول یکی از نویسندگان باید از دانستگی رهایی یافت، نه اینکه رهایی را دانست. فیلم با استفاده از طراحی صحنهی جذاب و کارگردانی پیتر ویر که متظاهرانه نیست و نمیخواهد مضمون فوقالعادهی فیلمش را به رخ بکشد، تماشاگر را با خود همراه میکند. به نظر میرسد انتخاب جیم کری برای بازی در نقش ترومن بهترین گزینهی موجود بوده است. او بعدها در چند درام جدی مانند مجستیک (2001)، درخشش ابدی ذهن بیآلایش (2004) و شمارهی 23 (2007) ظاهر شد و نشان داد که میتواند از زیر سایهی دراز جیم کری کمدین رهایی پیدا کند. نکتهی پایانی و شاید عجیب اینکه ویر هرگز نتوانست موفقیت نمایش ترومن را تکرار کند و فیلمی پرمخاطب در هالیوود بسازد.