در کشوری رییسجمهورش مارک جاری به قتل میرسد. او قرار بود بار دیگر رییسجمهور بشود. همه به دستوپا میافتند تا قاتل را پیدا کنند. قاتل جوانی است که در بازگشت از مأموریت قتل رییسجمهور به دست عواملی ناشناس به قتل میرسد. هانری ولنی (ایو مونتان) عضو کمیسیونی که در مورد قتل تحقیق میکند، به نتایج تازهای دست پیدا میکند. او سرانجام به این نتیجه میرسد که عوامل پنهانی در دولت، دست به دست هم داده و رییسجمهور را کشتهاند. او مانند موجود افسانهای ایکار که با موم به خودش بالهایی چسباند و به آسمان رفت اما وقتی بیش از حد به خورشید نزدیک شد، موم بالهایش آب شد و سقوط کرد، در لحظهای که به حقیقت میرسد، گرمای حقیت او را نیز به زیر میکشد و در تاریکی شب تیری به سویش شلیک میشود. نور حقیقت او را کور میکند و هر کسی را که بخواهد به خورشید حقیقت نزدیک شود.
دقیقاً به خاطر دارم که فیلم ورنوی اواخر شهریور 1359 در شهر ما به نمایش درآمد. فیلم داستانش را با موسیقی گوشنواز انیو موریکونه طوری روایت میکند که تماشاگر برای لحظهای از فیلم «کنده» نمیشود. ورنوی داستانش را در کشوری خیالی روایت میکند. اما وقتی سالیان بعد جی. اف.کی (1991) روایت تصویری الیور استون از قتل به نمایش درآمد، کاملاً میشد تصور کرد که نسخهی ورنوی به این دلیل که اشارهی مستقیمی به ماجرای قتل کندی نمیکند، بهمراتب برای تماشاگر جذابیت بیشتری دارد. به همین دلیل دست ورنوی در روایت قتل رییسجمهور خیالی کشوری خیالی بازتر از دست استون بوده است. ای مثل ایکار تقریباً چیزی را از ماجرای قتل کندی از قلم نمیاندازد. فیلمبرداری آماتور که ماجرای قتل را از نزدیک فیلمبرداری کرده است. شاهدانی که در فیلم ورنوی یکی پس از دیگری سربهنیست میشوند. قاتلی که عکسبرگردان دقیقی از اسوالد است. قاتلی که او را در آسانسور به قتل میرساند، روی دیگر سکهای به نام جک روبی است که اسوالد را در برابر چشمان میلیونها بینندهی تلویزیون به قتل رساند و سرانجام هانری ولنی که او نیز نسخهی المثنی جیم گریسن است که مونتان نقش او را بازی میکند و کوین کاستنر به جای او بازی کرد. گرسین واقعی نیز در فیلم استون بازی کرد. ورنوی ترجیح میدهد از محافظهکاری در ساختن یک فیلم سیاسی دوری کند. برای همین کشته شدن تمامی شواهد قتل و مرگ ولنی را بهوضوح نشان میدهد. ورنوی وقت تلف نمیکند. نماهایی از ورود رییسجمهور به محلی که طرفدارانش جمع شدهاند؛ نشان دادن پرچمی که بسیار شبیه پرچم آمریکا است؛ نشاندن رییسجمهور در ماشینی که سرپوشیده نیست؛ زوم به ساختمانی مرتفع و سپس باز شدن در یک آسانسور و قاتل که بیرون میآید. تفنگ دورزن قاتل گلوله ندارد و مردی چترش را باز میکند و به سوی رییسجمهور شلیک میشود. مردی که او را نمیبینیم به سوی قاتل صوری رییسجمهور شلیک میکند. همه چیز بوی توطئه میدهد. ورنوی تریلرش را این گونه آغاز میکند تا تماشاگرش را در طول فیلم به دنبال خود بکشاند و مراحل طراحی توطئهی قتل رییسجمهور را به او نشان دهد. شواهد یکی پس از دیگری پیدا میشوند. فیلمبردار آماتور و نُه شاهد که به پشت سرشان و به تیرانداز واقعی نگاه کردهاند. تیرانداز واقعی در این فیلم قابلمشاهده است. او از جایی شلیک کرده که متعلق به شرکتی بوده که وجود خارجی ندارد. شاهدی که عینکی است، روز قتل بدون داشتن عینک به پلیس میگوید کسی را روی تراس دیده که به رییسجمهور شلیک کرده است. این در حالی است که او دقیقاً جایی ایستاده بود و قاتل را دیده که جلویش یک کامیون متعلق به تلویزیون پارک کرده بود. پوکهی گلولههایی که روی تراس دیده شده، اگر نتیجهی شلیک از تفنگ دورزن بوده، نباید این قدر منظم روی زمین افتاده باشند. ورنوی به ما اجازه نمیدهد به چیزی فکر کنیم. زنجیرهی حوادث آن قدر بیفاصله و ممتد هستند که تنها چیزی که ما حس میکنیم، تعلیق بیپایانی است که هر لحظه آرزو میکنیم تمام شود تا بدانیم ماجرای واقعی قتل از چه قرار بوده است. ورنوی و فیلمنامهنویس او (خود او هم یکی از نویسندگان فیلمنامه است) اندکی بیشتر ما را دچار تعلیق میکنند. شاهد نهم پیدا میشود. قاتل را شناسایی نمیکند اما مردی را میبیند که روز قتل رییسجمهور همراه خودش چتر آورده بود. او، دیپالما، با چتر به قاتل علامت شلیک داده است. بالأخره همهی راهها به رم ختم میشود. به یک مقام سرشناس امنیتی که با دیپالما همکاری میکند. سه ماه قبل از قتل رییسجمهور، ریچارد مالوری، همان مقام امنیتی، دیپالما را از زندان آزاد میکند. ولنی بزرگترین اشتباه هولناکش را مرتکب میشود. یکی از مأمورانش به خانهی مالوری رفته تا مدارکی علیهی او جمع کند. ولنی برای اینکه مالوری وارد خانهاش نشود و همه چیز را خراب نکند، سر حرف را با او باز میکند و هرچه از روابط مالوری میداند، به زبان میآورد. ولنی با موم بالها را به خودش چسبانده و دارد به سوی خورشید دانایی حرکت میکند. او میداند مالوری همهکاره است و داغیاش سرانجام مومهای بالهای ولنی را آب خواهد کرد. ولنی بیش از حد به حقیقت نزدیک شده است. پرسش این است: چرا پیش از این او کشته نشد. شاید به این علت که هنوز به خورشید حقیقت این قدر نزدیک نشده بود.
هانری ورنوی با نام واقعی آشود ملکیان از ارامنهی کشور ترکیه، رمانی از زندگی خودش به نام ایریگ (مادر) نوشت که آن را به فیلم برگرداند و مرحوم دکتر کاووسی نیز این رمان را به فارسی برگردانده است. از میان فیلمهایش میتوان به ساعت 25 (1967) توپهای سنسباستین (1968)، دستهی سیسیلیها (1969)، عقرب (1973) و ای مثل ایکار (1979) اشاره کرد که در کشور ما با نام ترور به نمایش درآمد. ترور را نخستین بار در گرمای شهریور ماه شهرم دیدم. از سینما به خانه بازگشتم و شنیدم که پچپچهها دارد در شهر میپیچد. عراق به فرودگاه شهر حمله کرده بود. روی پشتبام که رفتیم ستونی از دود را سمت فرودگاه دیدیم که بالا میرفت. خاطرهی جنگ و فیلم هانری ورنوی از آن روز تا هیچوقت دیگر فراموش نشد.