فهرست بهترین فیلمهای آخر سال را میشود به دو شکل تهیه کرد. یکی با تماشای فیلمهای اسکاری و اغلب مهم و نادیده گرفتن ناخواستهی برخی فیلمهای بااهمیت و دیگری کمی صبر پیشه کردن برای رسیدن فیلمهای آلترناتیو و محصولات کشورهایی بجز آمریکا که احتمالاً در جشنوارههایی مثل کن و ونیز هم جایزههایی به دست آوردهاند. این فهرست از نوع دوم است و دلیل تأخیرش همین دیر رسیدن همیشگی و اجتنابناپذیر فیلمهای جشنوارهای سال 2013 به این سرزمین است. سال پربرکت 2013 آن قدر فیلمهای درخشان و درجهی یک داشت که نگارنده را مجبور کرد برای به فهرست درآوردنشان دوتا از ردهها را دوفیلمی کند و خانهی پدری نیز به خاطر زبان جهانیاش در این فهرست آمده است. این فهرست دهتایی کمابیش به ترتیب اولویت فیلمها تهیه شده. البته 25 فیلم خوب دیگر که حداقل فیلمهایی دیدنی و قابلپیشنهاد هستند هم در انتهای مطلب به ترتیب حروف الفبا آمده است.
یک. جاذبه (آلفونسو کوآرون)
در این روزها که هم قصهها به تکراری طولانیمدت افتادهاند و هم فرمهای مختلف در سینما تجربه شدهاند و به کمال و ثبات رسیدهاند، آلفونسو کوآرون با جاذبه مرزهای سینما را میگسترد، با ادغام رئالیسم و خیالپردازی ژانرهایی غیرقابلامتزاج را درهم میآمیزد و از نظر تکنیکی، روایی و فنی فیلمی میسازد که نهتنها بدون تردید بهترین فیلم سال است، که به احتمال زیاد یکی از بهترینهای دهه هم خواهد بود. جاذبه هم در روایت ایجازی شگفتانگیز دارد و هم از لحاظ مضمونی منادی اندیشهای والا و انساندوستانه است. جاذبه از آن فیلمهای بینقص و ماندگار است که هر ده سال یک بار ساخته میشوند.
دو. زندانیها (دنی وینُو)/ فیلومنا (استیون فریرز)
دو فیلم درخشان با قاببندیها و فضاسازیهای دلمرده و چرک که موضوع جستوجو به دنبال فرزند را بهانهای قرار میدهند تا در عمیقترین و عاطفیترین لایههای احساسی پدر و مادرهای آنها کندوکاو کنند و از این طریق مرزهای اخلاقی خطکشیشده و بهظاهر غیرقابلخدشه را از بیخ و بن زیر سؤال ببرند. در هر دو فیلم چالش اصلی، درگیری انسانها با مذهب و خداوند و نوع تأثیرپذیری آنها از آموزههای اخلاقی سنتی است. البته در اولی فضای داستان خفقانآور و بدون روزنهای هرچند باریک برای نفس کشیدن است و در دومی اندوه جاری در آن چالش بهظاهر بیپایان از خلال فضایی منتقل میشود که در عین مفرحی و سادگی ظاهریاش، حاوی رنجها و ناکامیهایی بس عمیق است.
سه. خانهی پدری (کیانوش عیاری)
خانهی پدری یکی از بهترین فیلمهای پس از انقلاب و یکی از عمیقترین و تأثیرگذارترین فیلمهایی است که بر بستر تاریخ ایرانزمین شکل گرفته است. کیانوش عیاری با تسلط غریبش بر ابزار سینما و با فیلمنامهای دقیق و مهندسیشده فیلمی ساخته که اثر نپذیرفتن از آن یکی از دشوارترین کارهاست. مهم این است که شوک عاطفی برآمده از فیلم تنها مربوط به فصل آغازین تکاندهندهاش نیست. آنچه خانهی پدری را ماندگار خواهد کرد امتداد آن ضربهی کاری در طول زمان و تشدید همهجانبهی مرموز و اجتنابناپذیرش است.
چهار. دوازده سال بردگی (استیو مککویین)
آن قدر دربارهی سیاهپوستها فیلمهای بد و متوسط ساخته شده و آن قدر پس از روی کار آمدن باراک اوباما جایزهها و اسکارهای ریزودرشت به پایشان ریخته شده که طبیعی است همه در برابر چنین فیلمی گاردهای دفاعیشان را بالا بیاورند. اما فیلم جدید استیو مککویین آن قدر میزانسنها و فضاهای حسی خوبی دارد و آن قدر با همهی آن فیلمهای بهاصطلاح «سیاهپوستی» فاصله دارد که باورکردنی نیست. اگر بخواهیم فقط یک دلیل برای این تفاوت و تفوق بیاوریم زاویهی روایت ذهنی و غریب فیلم کافی است. دوازده سال بردگی همان قدر که متکی به وقایع و فضاهای تاریخی به نظر میرسد، نشانههای یک روایت سوبژکتیو و ذهنی را هم در خود دارد که بررسی جزییات این گزاره بسیار بیشتر از مجال این یادداشت کوتاه است.
پنج. Her (اسپایک جونز)
اسپایک جونز که دوتا از بهترین فیلمنامههای چارلی کافمن را به فیلم تبدیل کرده حالا با فیلم جدیدش نشان میدهد که موفقیتها و فضاهای غریب و تجربهنشدهی آن فیلمها فقط ناشی از فیلمنامههای درخشان کافمن نبوده. جونز با Her و با داستان ناگفته و بینظیرش نهتنها در حد یک ایدهی خوب باقی نمیماند و آن را در ابعاد فرمی و مضمونی به کمال میرساند، مؤلفههای ژانر علمیخیالی را چنان پخته و ساده در اختیار میگیرد که تشخیص علمیخیالی بودن فیلم برای بینندهای که دقایقی شاید طولانی از آن را ببیند هم ناممکن مینماید. Her فراتر از همهی اینها، یک عاشقانهی ناب و دلپذیر هم هست؛ و البته از نظر نگارنده همین یک مورد هم برای قرار گرفتنش در این فهرست کافی به نظر میرسد.
شش. آنچه میزی تجربه کرد (دیوید سیگل، اسکات مکگِهی)
دو فیلمساز مستقل و کهنهکار سینمای آمریکا با فیلم جدیدشان بهترین فیلم کارنامهشان و یکی از بهترین ملودرامهای چند سال اخیر را ساختهاند. آنچه میزی تجربه کرد زاویهی روایتش را دختر خردسالی قرار میدهد که شاهد از هم پاشیدن خانوادهاش و شکلگیری خانوادهای جدید از دل همهی مشکلات و نامهربانیهاست. سازندگان فیلم به قراردادهایی که با مخاطبشان گذاشتهاند احترام میگذارند و به شکلی شگفتانگیز و نامحسوس قصهی فیلم را به سمتی باورنکردنی سوق میدهند، تا جایی که میتوانند از اقتضاهای سنتی و عرفی تقدسزدایی میکنند و تعریفی مدرن و تفکربرانگیز از خانه و خانوادهی آمریکایی به دست میدهند.
هفت. این آخرشه (ست روگن، اوان گلدبرگ)
یکی از بهترین کمدیهای چند سال اخیر که با جسارتی هولناک ساخته شده. چهرههای مشهور سینما و تلویزیون آمریکا در تجربهای غریب، گشادهدستانه عواطف، احساسات و در کل درونیات ناگفتهشان را در این آخرشه عیان کردهاند. مضاف بر اینها، فیلمی قصهای بهشدت جذاب و دراماتیک برای تعریف کردن دارد که در نگاه نخست، هیچ ربطی به خوشگذرانیهای چند بازیگر پولدار و بیاخلاق ندارد. اما هنر سازندگان فیلم اینجاست که توانستهاند وحدتی بهظاهر دستنیافتنی بین این دو مقوله ایجاد کنند و فیلم را به وادیهایی بکشانند که میشود حدس زد در آینده از آن به عنوان یک فیلم کالت یاد شود.
هشت. نبراسکا (الکساندر پین)
الکساندر با نبراسکا یک بار دیگر ثابت میکند که چهطور مهر و امضای یک کارگردان مؤلف و کاربلد میتواند یک داستان و فضای تکراری و فاقد جذابیت را جلا بدهد و فیلمی باطراوت، جذاب و اندیشمندانه از آن بیرون بکشد. اندوه ناب شخصیت اصلی فیلم (وودی گرانت) و انتقام بهظاهر مسخرهای که میخواهد از زن و فرزند و دوست و در مجموع کل دنیا بگیرد، جز در دستان پین به چنین فیلم دوستداشتنی و در عین حال غمانگیزی تبدیل نمیشد. قاببندیهای فکرشده و فیلمبرداری درخشان نبراسکا به این زودیها از خاطرهها نخواهد رفت.
نه. احضار (جیمز وَن)
احضار بهراحتی میتواند بر قلهی فیلمهای ترسناک چند سال اخیر تکیه بزند. هم چنین مقابلهی بیواسطه و همهجانبهای از سوی انسان در برابر شیطان نظیری در سینما نداشته و هم کارگردانی جیمز ون که مشخص است بهدرستی قدر فضاهای خالی قابها و حاشیهی صوتی فیلم را میداند، احضار را در فاصلهای بعید از دیگر فیلمهای ژانر قرار میدهد. احضار مدرکی متقن است برای اثبات اینکه هنوز هم میشود داستانها و فضاهای بارها تجربهشده را در قالبهایی جدید ریخت، همگام با زمانه بهروزشان کرد و رنگی از نامیرایی به آنها زد.
ده. اکنون فوقالعاده (جیمز پانسولت)/ گذشتهی خیلی خیلی دور (نت فکسن، جیم رَش)
دو فیلم که از مسائل مربوط به بلوغ دو پسر نوجوان شروع میکنند و در نهایت به جاهایی باورنکردنی و سراپا متفاوت میرسند. اولی بلوغ شخصیت اصلیاش را با شکلگیری عشقی پرشور و روابط پیچیدهی پدر و پسری پیوند میزند و دومی که تماماً از نقطهنظر شخصیت اصلیاش روایت میشود، بلوغ پسر نوجوان را با بلوغ دیگربارهی مادرش درهم میآمیزد. البته این دو فیلم هم رویکردهای متفاوت و فضاهای مختلفی دارند؛ اولی جدی و دقیق است و دومی مفرح و خودمانی. اما مهم این است که هر دو همزمان هوشمندانهاند و دوستداشتنی.
25 فیلم دیگر
الیزیوم (نیل بلومکمپ)، بخش کوتاهمدت شمارهی 12 (دستین کرتون)، بدنها گرم (جاناتان لواین)، برفسوراخکن (جون-بو هونگ)، پستفطرت (جان اس. بِرد)، پیش از نیمهشب (ریچارد لینکلیتر)، تماس تلفنی (براد اندرسن)، حرف بسه (نیکول هالوفسنر)، دانشگاه هیولاها (دَن اسکنلون)، رنج و گنج (مایکل بی)، زندگی آدل (عبداللطیف کشیش)، ساعتها (اریک هِیزِرِر)، سفر به غرب: شکست دادن دیوها (استیون چو)، سقوط مرد مرده (نیلز آردن اپلف)، کشتیربایی (توبیاس لیندهولم)، گرگ وال استریت (مارتین اسکورسیزی)، گوشبری آمریکایی (دیوید اُ. راسل)، ما خانوادهی میلر هستیم (راسِن مارشال تربر)، ماد (جف نیکولز)، ماهیسیاه (گابریلا کاوپرسوِیت)، مرگ ساقدوش (تد کُلند)، مکانی آن سوی کاجها (درک سیانفرانس)، میدان (جهان نوجم)، نجات دادن آقای بنکس (جان لی. هنکاک)، همه چیز از دست رفته (جی. سی. چندور).