اینجا، زیر عنوان « دوباره بنواز سام»، مخصوص کلاسیکدوستان است. صفحهی کوچکی که بابهانه و اغلب بیبهانه به سینمای کلاسیک میپردازد. فقط هم معرفی و نقد و بررسی فیلم نیست؛ بلکه مجموعهای از گفتوگو، معرفی چهرههای کمتر شناختهشده و در کل همهی آن چیزی است که به دوران کلاسیک سینما مربوط میشود. یک جور «سایهی خیال» خیلی کوچک. تلاشمان بر این است که به شکلی تقریباً هفتگی مطلبی جدید در این جا منتشر کنیم تا خلأ مطالب مربوط به سینمای کلاسیک کمتر در مجلهی «فیلم» حس شود.
*
سینمای کلاسیک برای بسیاری از علاقهمندان همچنان ناشناخته است. اما ناشناختهتر از آن، کسانیاند که سالها در این سینما کار کردند و به همراه کارگردانها، خالق آثار کلاسیک هستند اما شاید گاهی حتی نامشان را هم نشنیده باشیم. فیلمهای خال گل سرخ (1955، دانیل مان) و بوی خوش موفقیت (1957، الکساندر مکندریک) را دیدهاید؟ هاد (1963) و هومبره (1967، هر دو ساختهی مارتین ریت) را چهطور؟ نماهای سیاهوسفید ابتدای فیلم مکندریک و اولین مواجهه با تونی کرتیس را به خاطر دارید؟ درهم شکستن اقتدار برت لنکستر را در سکانس واپسین همین فیلم چهطور؟ چنین تصاویر شفافی را مقایسه کنید با فیلمبرداری پُرکنتراست جلادها نیز میمیرند (1943) یکی از شاهکارهای ناشناختهی فریتز لانگ (در میان علاقهمندان ایرانی سینمای کلاسیک) و سکانس بوکس در روح و جسم (1947) اثر رابرت راسن که فیلمبردارش اسکیت به پا کرد و دور رینگ چرخید تا بتواند نماهای پرتنشی را فیلمبرداری کند که پیش از این و در سکانسهای مشابه، معادلی نداشتند.
فیلمبردار این آثار سینمای کلاسیک جیمز وانگ هوی چینی/ آمریکایی (با نام اصلی وونگ تانگ جیم) است که در 28 اوت 1899 در استان کانتون چین به دنیا آمد و در طول دوران کاریاش در ساخت 130 فیلم شرکت داشت. «در اوایل کارم توانستم شغلی برای خودم در سینما دستوپا کنم. میدانید کارم چه بود؟ من باید کلاکت را دستم میگرفتم و مثلاً میگفتم صحنهی 3 برداشت 2 و چیزهایی از این قبیل. در واقع نمای درشت صورت من در ابتدای تمامی برداشتها دیده میشد. من جلوی دوربین بودم. با نگاهی شبیه به مردی که انگار گم شده و در همان حال کلاکت را در دستش نگه داشته. یک روز سسیل. ب. دمیل برخی از راشها را دیده بود و از همکارش پرسیده بود این پسر با این صورت بامزهاش کی هست؟ فکر کنم از نوع نگاهم خوشش آمده بود. او مرا به عنوان دستیار سوم یا چهارم فیلمبردار به کار گرفت. این اتفاق در 1918 رخ داد.» او را استاد استفاده از سایهها و نخستین فردی میدانند که از فیلمبرداری عمق میدان استفاده کرد. هرچند استفاده از این شیوه را به فیلمبرداری گرگ تولند در همشهری کین (1941، اورسن ولز) نسبت میدهند اما وانگ هو ده سال پیش از آن و در ترانسآتلانتیک (1931، ویلیام کی. هاوارد) این تکنیک را تجربه کرد. در دههی 1930 و 1940 یکی از کسانی بود که استودیوهای هالیوود بهشدت مایل بودند با او کار کنند. او ده بار نامزد دریافت جایزهی اسکار بهترین فیلمبرداری شد و دو بار آن را برای فیلمبرداری خال گل سرخ و هاد دریافت کرد. «در هاد سعی کردم برای هر شخصیت از یک نوع نورپردازی استفاده کنم تا بر ویژگی فردیاش تکیه کرده باشم. برای همین نورپردازی ملوین داگلاس پر از سایه و جداسازی او از دیگران بود. پل نیومن به کنتراست نیاز داشت و شخصیت سوم نور ساده و گشوده میخواست تا بر جوان بودنش تأکید کنیم.» یکی از ابداعات او در فیلمبرداری استفاده از پارچهی نرم و سیاهرنگی بود که مانع میشد تا چشمان آبیرنگ بازیگران در دههی 1920 روشنتر از حد معمول دیده شود. در آن دوران از نگاتیو سیاهوسفید «ارتوکروماتیک» استفاده میشد که باعث میشد چشمهای آبی بازیگران در فیلمها بسیار روشن و حتی سفید دیده شود. این نوع نگاتیو نسبت به رنگ آبی «کور» بود و به آبی و سبز روشن حساسیت داشت. همچنین قرمزها و زردها نیز تاریکتر به نظر میرسیدند. وانگ هو از پارچهی نرم و سیاهرنگی که وسط آن سوراخ شده بود به شکل یک قاب در جلوی دوربین استفاده کرد و باعث شد تا مشکل روشنی بیش از حد چشمان بازیگران از میان برود. وانگ هو برای فیلمبرداری صحنهای از زندانی زندا (1937، جان کراموِل) که رونالد کلمن با خودش دست میدهد، تمهیدی اندیشید. یک آینهی اپتیکی سه در چهار فوت جلوی دوربین گذاشت. کلمن با یک بدل دست میداد که بعداً سر و شانههایش را با چسباندن نوار روی آینه میپوشاندند. صحنه فیلمبرداری میشد و فیلم تا جایی به عقب برگردانده میشد که بتوان دوباره و در حالی از کلمن فیلم گرفت که همه چیز بجز سر و شانههایش پوشانده میشد. منتقد روزنامهی «نیویورک تایمز» در آن زمان نوشت که صحنه آن چنان متقاعدکننده از آب درآمده که مطمئن شده بود از بدلی شبیه کلمن استفاده کردهاند. در دومیها (1966) ساختهی جان فرانکنهایمر از لنز 9 میلیمتری که «فیش آی» نامیده میشود استفاده کرد تا عدم توازن ذهنی شخصیت اصلی را به نمایش بگذارد.
تخصص جیمز وانگ هو استفاده از نورهای کم بود. مثلاً او صحنهای از فیلم مالی مکگوایر (1970)ساختهی مارتین ریت را با نور شمع فیلمبرداری کرد. با اینکه وانگ هو همواره از ابداعات تکنیکی در فیلمبرداری دفاع میکرد اما گاهی در برابر برخی از این ابداعات موضع تدافعی میگرفت. «من از زوم در کارهایم استفاده نمیکنم چون فکر میکنم زوم فقط به درد آگهیهای تجاری میخورد. من هیچوقت در فیلمبرداری از این شاخه به آن شاخه نپریدم. مثلاً در مورد منابع نوری همیشه سعی کردم نورهایم بهشدت ناتورالیستی باشند. اگر در اتاقی باشید و صحنه در ساعت بهخصوصی از روز اتفاق بیفتد، سعی میکنم بفهمم نور از کجا به درون میآید و از آن دنبالهروی میکنم. سعی نمیکنم از سبکی تحمیلی استفاده کنم. در فیلمبرداری رنگی کنترل نور دشوار است و من فیلمبرداری سیاهوسفید را ترجیح میدهم اما دیگر فیلم سیاهوسفید نداریم. توی لابراتوار میشود کلک زد و رنگ واقعی را وارد فیلم کرد اما این کار دستاوردی است مربوط به شیمی و ربطی به فیلمبرداری ندارد.»
در 1953 این فرصت را پیدا کرد تا نخستین فیلمش را کارگردانی کند. بجنب مرد بجنب با بازی سیدنی پواتیه درامی ورزشی است دربارهی یک تیم بسکتبال. وانگ هو فیلم را در 21 روز و با بودجهی 130 هزار دلاری ساخت. این فیلم چیزی به شهرت و اعتبار او اضافه نکرد. پس از آن بار دیگر به دنیای فیلمبرداری بازگشت؛ جایی که در آن شهرت و اعتبارش دستنخورده باقی مانده بود. جیمز وانگ هو در 1977 درگذشت.
گزیدهی فیلمشناسی:
زندهباد ویلا (1934)، ترکه مرد (1934)، ماجراهای تام سایر (1938)، Strawberry Blonde (1941)، یانکی دودل دوندی (1942)، نیروی هوایی (1943)، گذرگاهی به مارسی (1944)، تحت تعقیب (1947)، بارون آریزونا (1950)، وداع با اسلحه (1957)، پیرمرد و دریا (1958).