
پیش از باران / Before the Rain
نویسنده و کارگردان: میلچو مانچفسکی، مدیر فیلمبرداری: مانوئل تران، تدوین: نیکلاس گاستر، موسیقی: گروه آناستازیا، بازیگران: کاترین کارتلیج (آن)، راده شربهجیا (الکساندر)، گرگوئار کالین (کریل) و... محصول 1994 جمهوری مقدونیه، فرانسه، انگلیس، ژانر: درام جنگی، 113 دقیقه.
سه داستان عاشقانه در پسزمینه ناآرامیهای سیاسی مقدونیه و لندن معاصر در هم میپیچند تا تصویری تماموکمال از اروپای مدرن شکل بگیرد. اتفاقی مبهم در کوههای مقدونیه، شرایط آغاز یک جنگ داخلی را فراهم میکند و داستانهای یک راهب جوان، یک مونتور عکس در لندن و یک عکاس جنگ سرخورده را به هم پیوند میدهد. این سه داستان که به صورت روایت مدور با شخصیتها و اتفاقها و عناصر کوچکتری به هم متصل شدهاند، در طبیعت سازشناپذیر جنگ کاوش میکنند که زندگی بیگناهان را قربانی میکند و آنها را به جانبداری وامیدارد.
اپیزود اول؛ واژگان: کریل راهب جوانی است که روزه سکوت دارد و به خاطر پناه دادن به یک دختر آلبانیایی، زامیرا، که متهم به قتل است، مجبور به ترک لباس و دِیر میشود. کریل و دختر در چشماندازهای زیبای مقدونیه پیش میروند تا از دست شکارچیان بیرحمشان بگریزند اما پایانی تلخ در انتظار آنهاست.
اپیزود دوم؛ چهرهها: در لندن شلوغ و مد روز، آن منتور عکس است. او که میخواهد از همسرش نیک جدا شود، مدتی است با الکساندر آشنا شده که یک عکاس جنگ است. او با الکساندر وداع میکند اما در رستورانی شیک و در وداع با نیک، درگیر وقایعی تراژیک میشود.
اپیزود سوم؛ تصاویر: الکساندر به مقدونیه برمیگردد و متوجه میشود جنگ، روستای زادگاهش و روستای آلبانیاییهای همسایه - که حالا دشمناند - را از هم جدا کرده است. هانا که یک زن آلبانیایی است که الکساندر عاشقش بوده و هنوز هم هست، از او میخواهد تا دخترش زامیرا را نجات دهد. الکساندر دختر را پیدا میکند و داستان به ابتدا برمیگردد.
امروز وقتی از خاستگاه روایتهای غیرقراردادی و پیچیدهتری یاد میشود که در آنها بهعمد ترتیب زمانی وقوع رویدادها زیر پا گذاشته شده است و در روایت چند خط داستانی مرتبط، شاهد نوآوریهای قابل توجه هستیم، اغلب سینمادوستان از داستان عامهپسند (کوئنتین تارانتینو) یاد میکنند که در سال 1994 نخل طلای جشنواره فیلم کن را برنده شد و البته یکی از مهمترین آثار سینمای پستمدرن هم به شمار میرود.
اما جالب است که همزمان با اثر تارانتینو فیلمی به نام پیش از باران توسط یک فیلمساز جوان مقدونی به نام میلچو مانچفسکی (که امسال در جشنواره جهانی فیلم فجر از داوران اصلی بود) ساخته شد که اگر در خصوص روایت سه داستان عاشقانهاش پیچیدهتر و جذابتر از داستان عامهپسند عمل نکرده باشد، دستکم به همان اندازه جذابیتهای خاص خودش را دارد و اثری درخور و فراموشنشدنی است. اگر برای ما پیش از باران در بهترین حالت یک فیلم کالت (یا به قول رابرت آلتمن، فیلمی که کمتر از حداقل آن را میشناسند!) باشد، در سینمای جهان فیلمی شناختهشده و قدردیده است که همان سال «ده جایزه» از جشنواره ونیز برنده شد (از جوایز شیر طلایی، فیپرشی و تماشاگران گرفته تا کداک و یونسکو و باشگاه سینمای کاتولیک و...) اما فیلم بجز درخشش در سایر جشنوارههای معتبر به نامزدی اسکار بهترین فیلم خارجیزبان هم رسید و در حالی نسخه کرایتریئن کالکشن ویژهای دارد که یکی از فیلمهای فهرست مشهور «هزار فیلم برتر تاریخ سینما»ی «نیویورک تایمز» هم هست.
به طور طبیعی با اهمیت و جایگاهی که پیش از باران در تاریخ سینما دارد و نتیجه دستاوردها و نبوغی است که صرف آن شده است، از زاویههای متعددی میشود به فیلم پرداخت و حتی میشود کتابی دربارهاش جمعوجور کرد! اما در اینجا با توجه به محدودیتها و بهواسطه تعریف بخش «آگراندیسمان»، سعی بر این است که با تکیه بر چند نما و ترکیببندی به کلیدیترین مفاهیم فیلم اشاره شود.
تصویر شماره یک
«زمان» مهمترین مفهوم در پیش از باران است که حتی عنوان فیلم هم بهنوعی آن را در خود جای داده است. اوایل فیلم راهب پیری خطاب به کریل که روزه سکوت دارد و او را تا دِیر همراهی میکند، میگوید: «زمان هرگز نمیمیرد. دایره گرد نیست.» (دو جمله کوتاه و بهظاهر ساده که در اپیزودهای بعدی هم تکرار میشوند). این حرف پس از احوالپرسی پیرمرد با بچههایی به گوش میرسد که بلافاصله در نمای بالا (با زاویه دیدی غیرانسانی و آسمانی) به چشم میآیند که با هیزمها دایرهای درست کردهاند و خودشان نیز دور آن حلقه زدهاند (و البته جدا از پرسپکتیو، قرار نیست هیچ دایرهای در هیچ جای فیلم گرد باشد). این بچهها همان طور که قبل و بعد از این صحنه میبینیم، در ادای دینی به صحنه مشابهی در گروه خشن (سم پکینپا، 1969)، در حلقهای لاکپشتهای به قول خودشان نینجا را مثل تانکها به نبرد یکدیگر میفرستند و با انداختن گلولههایی در آتش، باعث انفجار و تیراندازی و قربانی شدن موجودات «بیگناه» میشوند. یکی از مضامین اصلی پیش از باران قربانی شدن عاشقان بیگناه (در هر سه داستان) بهواسطه نفرت و تعصب است؛ و این وضعیت هم موروثی از نسلی به نسل بعد منتقل میشود. هانا که شوهرش مرده حالا به خاطر نفرت ایدئولوژیک پسرش نمیتواند با الکساندر زندگی کند و این وضعیت درباره دخترش زامیرا هم صادق است که در نهایت به دست برادر «غیرتی» و به خاطر نفرت و نزاع قومی از بین میرود. این دایره دوار سرنوشت بشر جایی گریزناپذیرتر جلوه میکند که به عناصری چون تصویر مذهبی قربانی شدن گذشتگان بر صخرههای مناطق کوهستانی مقدونیه، مونتاژ موازی بازی مرگبار بچهها با نیایش مسیحیان و مرور تصاویر مصلوب شدن مسیح، عکسهایی از جنگ قومی/ نژادی در منطقه بالکان و تصویر مرد مسلحی که نشان صلیب شکسته/ سواستیکای نازیها (که مثلاً یادآور چلیپای ایرانی هم هست) را بر بازو دارد، تصویر شاعرانه و فراموشنشدنی پسربچهای که برهنه است و با مسلسلی که در دست دارد بازیکنان میدود و... توجه کنیم که همه و همه بر این موضوع تأکید دارند که تا بوده همین بوده و خواهد بود و تاریخ و رفتار انسانها تغییری نخواهد کرد؛ چه در روستاهای مقدونیه که به خاستگاه شروع زندگی بشر شباهت بیشتری دارند و چه در لندنی که مدرن است و در یک رستوران شیک به خاطر بههمخوردن آرامش از همه عذرخواهی میشود اما در نهایت تیراندازی، دوباره به مرگ یک عاشق واقعی و بیگناه میانجامد.
تصویر شماره دو
دایره همواره بر کامل شدن انسان و پیوند عاشق و معشوق/ مرد و زن - که هر یک دو نیمدایره تصور میشوند - دلالت داشته است. در این نما که با نقش بستن همزمان صاعقه و نام سینماگر مؤلفِ پیش از باران بهخوبی سلطه یک خالق واقعی بر اثر هنری نشان داده میشود، کریل را همراه راهب مسن میبینیم که در آستانه آشنایی با عشق افلاطونی خود زامیرا نیمدایرهاش را طی میکند. این نما در حالی در پایان فیلم تکرار میشود که زامیرا در جهت عکس کریل میدود تا به دیر (و کریل) پناه ببرد و از آنجایی که عشق آسمانی آنها (که ابتدا با روزه سکوت پسر و سپس به دلیل زبانهای متفاوتشان فقط با نگاه و احساس و عمل صورت پیدا میکند) بر این «کره خاکی» جایی ندارد، همین دو نیمدایره در ابتدا و انتهای فیلم و جهت عکس حرکتشان، بهدرستی ترجمان بصری سرنوشت غمانگیزشان است.
تصویر شماره سه
این تصویر زمانی دیده میشود که شخصیت آن در جریان مرور عکسهای جنگ و قربانیان کودک با تماس تلفنی دکتر پری متوجه میشود که باردار است. او در اوج غافلگیری و شور زندگی، تصویر خودش را در آینهای شکسته میبیند که قطعههای آن دوباره کنار هم قرار گرفته و بر سطح قاب/ تابلویی چسبانده شدهاند. سوای ارجاعها و تعابیر آشکار این تصویر که تکثیر وجود و عشق را در خود دارد، میتوان این نما را دستاویز ورود به بحث عدم قطعیت عینیت و ذهنیت و شکسته شدن مرز خیال و واقعیت کرد. خود مانچفسکی در گفتوگویی ساختار روایی دایرهای فیلم را به آثار گرافیست هلندی ام. سی. اشر تشبیه کرده و آن را بهنوعی «خطای باصره در زمان» و نوعی توهم دیداری ارزیابی کرده است. بهترین مثال برای این وضعیت در سکانس رستوران دیده میشود که در ابتدای دیدار آن با شوهرش نیک، از سه زاویه سلام و احوالپرسی آنها تکرار میشود؛ اتفاقی که بهراحتی میشود آن را تمهیدی برای ترجمان بصری وداع دو عاشق در آخرین دیدارشان در رستورانی دانست که بارها و بارها در آن همدیگر را دیدهاند و لحظههای عاشقانهشان را رقم زده است؛ انگار ما برای لحظهای در ذهن زن (یا شاید فیلمساز و خالق این جهان داستانی باشکوه) به دام میافتیم و شاهد تکرار لحظههای شیرین دونفره زوجی عاشق در رستورانی مجلل هستیم؛ و چه تلخ که کمی بعد مرگ از راه میرسد و این تصاویر بیشتر حکم مرور زیباییهای یک زندگی در لحظات پیش از مرگ را پیدا میکنند (به طور طبیعی این تمهید ذوقانگیز هم تازگی ندارد و به عنوان نمونه ژانلوک گدار بارها به طرق مختلف از آن بهره برده است).
در ادامه این بررسی و عدم قطعیت عینیت و ذهنیت در طول فیلم، میتوان به این نمونهها هم توجه کرد: خوابهای دو عاشق در اپیزودهای اول و سوم که بلافاصله واقعیت عینی مییابند؛ تشییع جنازه ابتدای فیلم و حرکتهای مدور دوربین در جهتهای عکس و در زمان تقابل دو مرد کشتهشده که مرگشان در یک روز اتفاق نمیافتد؛ تصویری که انگار زاویه دید شخصیت آن در سوگواری ابتدای فیلم را نشانه رفته است اما با یک تیلت از پسری که دوربین عکاس را به «ارث» برده است به گذشته و صحنه دویدن کریل میرسد و... حتی اپیزودهای فیلم که بهترتیب واژگان، چهرهها و تصاویر عنوان گرفتهاند لزوماً محدودهای برای جای دادن آنچه نام دارند نیستند و اغلب بر یک عنصر در اپیزود دیگر تأکید بیشتری شده است یا حتی آغاز و پایان دیگری به آن تعلق گرفته است. «زمان هرگز نمیمیرد. دایره گرد نیست.»