اگر سریالهای پادری و دودکش (هر دو ساخته محمدحسین لطیفی) را دیده باشید، نسخه بهظاهر سینمایی آن را با حجم بیشتر شخصیتها و اتفاقات، در فیلم به وقت خماری خواهید یافت. یک خانه خیلی بزرگ که برادرها و خواهرها و دامادها و عروسها، هر کدام با کلی ماجرا و اختلاف و گرفتاری، کنار یکدیگر زندگی میکنند و قرارست برای دختر یکی از خانوادهها خواستگار بیاید. اما موقعیتی که باعث کشمکش داستان میشود این است که از یک سو، خواستگار، پلیس و پدربزرگش روحانی است و از سوی دیگر، صاحب اصلی این عمارت قدیمی گفته است که بعد از مرگ مادربزرگ، زمین خود را تصاحب خواهد کرد. پس اعضای خانواده یک مأموریت ویژه دارند؛ نگهداری و پرستاری از مادربزرگ و نرسیدن خبر بیماریاش به گوش صاحبخانه!
در ادامه و در جریان گرهافکنی داستان نیز سلاح داماد گم میشود و پته همه روی آب میافتد و کینهها و دشمنیها آشکار میشوند؛ و البته سرانجام با یک گرهگشایی ساده، پیدا شدن سلاح، همه چیز به خیر و خوشی تمام میشود. رویهمرفته هم ایدههایی که روی کاغذ جذاب به نظر میرسند، در اجرا فراتر از سریالهای لطیفی نمیروند؛ و تیپهای تکبعدی، ویژگیهای کلیشهای مثل قوز داشتن و صدای زنگدار و کشدار برای یک معتاد (آن هم در سال 1397 که سروشکل معتادان کاملاً تغییر کرده) و ایده «همسایهها یاری کنید، تا من آبروداری کنم!» که فیلمهایی مثل مهمان مامان را - البته در قیاسی معالفارق! - در ذهن تداعی میکند، بعضی از کلیشههایی هستند که فیلم را به اثری کهنه بدل کردهاند.
نقاط ضعف فراواناند، بهخصوص در نوع انتخاب بازیگران و کیفیت کارشان؛ مثلاً زوج هومن برقنورد و سیما تیرانداز گویی دقیقاً از سریالهای لطیفی به درون این فیلم پرتاب شدهاند. شهره لرستانی هم همان چهره آشنای همیشگی را دارد و بازیهای پوریا پورسرخ، مجید یاسر، علی سلیمانی و... ضعیفاند. در این میان، مهدی فخیمزاده، ابوالفضل پورعرب و هنگامه قاضیانی توانستهاند کف استاندارد را رعایت کنند و رنگولعابی به بازیها ببخشند. اما رویهمرفته فیلمنامه سطحیِ به وقت خماری بهگونهای است که از دست بازیگرها چندان کاری برنمیآید.
میزانسنها و دکوپاژها هم تلویزیونیاند و انگار لطیفی فراموش کرده است که در سینما میتوان موجزتر داستان تعریف کرد؛ مثلاً هیچ خلاقیتی در فیلمبرداری از حیاط بسیار بزرگ لوکیشن اصلی دیده نمیشود و با وجود نورپردازیهای جذابی که در سینمای امروز ایران و جهان در شب دیده میشوند، در فیلم هیچ خبری نیست و به خاطر همین اصلاً محدوده جغرافیایی مشخص نمیشود تا مخاطب با ساکنانش همدلی کند. در واقع فراتر از یک سرگرمی صرف و به تصویر کشیدن داستان فیلمنامه، لایهای به درام اضافه نمیشود و فیلم با تمام شدن، در ذهن بیننده هم به پایان میرسد. البته کارگردان به لایههای زیرین بیتوجه هم نبوده است اما نتیجه ضعیف از کار درآمده است؛ مثلاً توجه کنید به نمادپردازیهای کهنهای مثل شباهت درخت قدیمی به اصالت خانه و مادربزرگ و شناسنامهدار کردن درخت توسط شهرداری و همزمانیاش با ویرانی خانه قدیمی؛ مواردی که در دهههای 1370 و 80 میشد گفت تعابیر نشانهشناختی دارند و امروز بیش از حد نخنما شدهاند.
از ضعفهای دیگر میتوان به پیامدهی مستقیم به وقت خماری اشاره کرد که به زعم سازندگان فیلم، این عمارت قدیمی با ساکنانش قرار است نمونه قابل تعمیمی از جامعه ایران باشد و همان طور که در انتهای فیلم هم آقای داماد میگوید، همه این آدمها با این خلافهای کوچک و غیرمهمشان، دوستداشتنی و بیشیلهوپیله و - در واقع - قربانی هستند و سراغ خلافکارهای اصلی را باید جای دیگری گرفت. اینکه بخواهیم فیلم را چنین جهانشمول کنیم و نسبتهایی را بیرون از خانه به آن پیوند دهیم باعث میشود که فیلم ضعیف و کهنه به نظر برسد یا به عبارت دیگر، فیلم نتوانسته است خودش را از این مستقیمگویی نجات دهد.
به وقت خماری از ویژگیهای کلیدی درام و ملودرام دور است و انگار این تصور وجود داشته است که زدن مارک تقلبی روی لباسها، جمع کردن یک ماشین قدیمی یا پرورش مواد مخدر یا معتاد بودنِ یکی از شخصیتها، قرار است ترس و واهمه و دلشورهی شخصیتها را در برابر خواستگار پلیس و پدربزرگ روحانیاش ایجاد کند، در صورتی که در جامعه امروزی، تمام اینها به امری پیشپاافتاده میماند و علاوه بر این، نمیتوانند یک مواجهه کمدی بیافرینند.
تنها مزیت فیلم میتواند موقعیت کمتر پرداختشده آن باشد که پلیسها، روحانیها و در کل کسانی که مردم از زندگی شخصیشان کمتر خبر دارند، مثلاً در موقعیت یک خواستگاری چهطور رفتار میکنند؟ یا شیوه عاشقی آنها چهگونه است؟ و وقتی میبینیم که در فیلمهایی مثل به وقت خماری از غلظت مبهمبودنشان کاسته میشود، میتوان روشنتر و دقیقتر این قشرها را شناخت و از آنها به عنوان شخصیتهای دراماتیک بهرهای تازه برد و حتی به فیلمی تروتازهتر رسید که متأسفانه این فرصت تا حدودی در اینجا از دست رفته است.
البته ناگفته نماند که یک امتیاز مثبت به وقت خماری این است که از معدود فیلمهای کمدی چند سال اخیر است که به ورطه لودگی و شوخیهای جنسی و از این دست مایههای سخیف نمیافتد و به هر قیمت و شکلی نمیخواهد گیشه خوبی داشته باشد. به عنوان مثال، نمونه برعکس این فیلم، هزارپا است که در آن از رقص بندری تا شوخیهای بسیار جنسی استفاده شده است تا فقط چند میلیارد بیشتر(!) فروش داشته باشد. این درست که به وقت خماری از حد و اندازههای یک کمدی معمولی فراتر نمیرود اما بهدرستی باعث سرگرمی مخاطب میشود و اثری از لودگیها و موقعیتهای سخیف و رقص و... در آن نیست؛ و از شوخیهای رکیک جنسی برای خنداندن تماشاگرانش استفاده نمیکند. در واقع همین که فیلم لطیفی روی موج رایج حرکت نمیکند و راه خودش را میرود، مهمترین ویژگی به وقت خماری نسبت به دیگر فیلمهای کمدی بهاصطلاح موفق این سالها است.
نکته آخر اینکه از سازنده فیلمهایی مثل عینک دودی، روز سوم و توفیق اجباری که هم سیمرغ جشنواره فیلم فجر را برنده شده است و هم چند فیلم پرفروش در کارنامهاش دارد، انتظار بالاتر از اینها است و وقتی با تکرار موقعیتهای آشنای یکیدو سریال قبلی او در سینما و در قالب یک فیلم جدید روبهرو میشویم، میتوان به این نتیجه رسید که دیگر خبری از انگیزهها و ایدههای خلاقه گذشته نیست و فیلمساز موفق گذشته برای خالی نبودن عریضه همچنان به کارش ادامه میدهد.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: