نام فرزاد مؤتمن برای سینمادوستان تداعیکننده شبهای روشن است و در واقع همکاری درخشان او با سعید عقیقی در دو فیلم شبهای روشن و صداها سلیقه مخاطبان سینمای ایران را ارتقا داد. او در مجموعه آثارش سراغ ژانرهای مختلفی رفته و مثلاً سایکودرام (سایهروشن)، کمدی (پوپک و مشماشالله) و ملودرام (خداحافظی طولانی) را آزموده است. پس جای تعجب نیست که او این بار سراغ ژانر پلیسی جنایی رفته است. آخرین بار کی سحر را دیدی؟ فیلمی با شخصیتهای متعدد و متکی بر چارچوبهای ژانر جناییست که بر اساس فیلمنامهای از امیر عربی ساخته شده است؛ فیلمنامهنویسی که نگارش سعادتآباد را در کارنامه دارد.
نویسندگان عصر طلایی آثار جنایی در اکثر نوشتههایشان نام یکی از جانیان بزرگ آن عصر را به میان میآوردند. امیر عربی هم به پیروی از همین شیوه، گریزی بر قتل پل مدیریت میزند و قصه اصلی خود را به موازات حلوفصل آن پروندهی پرحاشیه پیش میبرد. به نظر میرسد همزمانی بررسی دو پرونده در طول فیلم، با منطق روایی جور درنمیآید اما سکانس پایانی همچون آخرین قطعه پازل عمل میکند و این همزمانی را توجیه میکند. عبور انسانها از کنار هم، بدون توجه به مشکلات همدیگر، نکتهایست که همچون تلنگری در پلان پایانی دیده میشود و این هشدار را به ذهن میرساند که در صورت غفلت از همدیگر چه آسیبهای اجتماعی مهیبی در انتظارمان است.
استفاده از تعلیق برای خلق موقعیتهاییست که فرد از چگونگی بروز یک رخداد در آینده بیخبر است. تعلیق ابتدایی در آخرین بار... برای شناسایی جسد، در ساختار اصلی درام جایگاهی پیدا نمیکند و در سطح تولید هیجانی آنی باقی میماند. تعلیق را میتوان تجربه همزمان ترس از وقوع رخدادی ناخوشایند و امید به عدم وقوع آن دانست، اما نتیجه این سکانس بیشتر حس فریبخوردگی را در مخاطب برمیانگیزد. مؤثرترین نوع تعلیق وقتی است که در تماشای مجدد فیلم، همان حس اولیه بازآفرینی شود اما با برملا شدن راز جسد، تماشای دوباره این سکانس خالی از لطف خواهد بود. سکانس تعقیبوگریز برادر سحر (با بازی امیرحسین فتحی) نیز صرفاً دقیقهای بیننده را سرگرم میکند و نمیتواند در مسیر بلوغ قصه کمکی کند و ضرباهنگ تند آن با فضای کلی فیلم تناسبی ندارد. پلیسهای فیلم که ماشین تفکرند و به سبک پوآرو، مکانیکی و ریاضیوار معماها را حل میکنند و تا پیش از این سکانس بیشتر مشغول امورات دفتری و بازجوییهای رخوتناک بودهاند حالا به تاخت میروند تا جوانی را در خرابهای به دام بیندازند.
داشتن چند متهم، دست نویسنده را برای خروج از قالب تنگ داستانهای جنایی باز میکند و نویسنده میتواند به تناوب متهم را بین شخصیتها جابهجا کند و کارآگاه را با مجموعه فراخی از اطلاعات مواجه کند. دروغها و کتمانهای شخصیتها، راه ورود به دنیای آنها میشود. عربی هم در آخرین بار... از همین تکنیک سود برده است؛ تکنیکی که آثار جنایی را بیشتر به سوی نمایشنامه با محوریت دیالوگهای متعدد سوق میدهد. مشکوکترین فرد در فیلمنامه امیر عربی، شخصیت جوان عاشقپیشه (محمدرضا غفاری) است که فیلمنامهنویس بهراحتی از کنار ظرفیت بالای این شخصیت برای مظنون بودن عبور کرده است و از همان ابتدا، فضایی پراعتماد را بین سرگرد و جوان خلق میکند، گویی سرگرد با هوشمندی و بهرهگیری از حس کارآگاهیاش (که بر بیننده پوشیده است) جوان را از همان ابتدا تبرئه کرده است. نویسنده، همسر سابق سحر (عمار تفتی) را نیز بهکل فراموش میکند و او با وجود داشتن بالاترین انگیزه برای قتل، حتی مورد بازجویی هم قرار نمیگیرد. پدر سحر (سیامک صفری) در طول فیلم به تنها کنش خود یعنی ناله کردن و غر زدن متعهد میماند و شمایل تکراری پدرهای سنتی را بروز میدهد، بیآنکه نشانهای از بدعت و نوآوری در بازیاش باشد.
پردازش شخصیتها و خلق موقعیتهای جنایی پیچیده (مانند آنچه در آثار آگاتا کریستی یافت میشود) عنصری گمشده در فیلمنامه عربی است. آخرین بار... همچون سایر قصههای جنایی-پلیسی ایرانی به حیطه طرح مسائل و معضلات اجتماعی ورود میکند و به فیلمهای اجتماعی دو دهه اخیر سینمای ایران پهلو میزند و از موضوعاتی چون ماهیت گناه، ایمان و وسوسه یا ابعاد روانشناختی در بزهکاری غافل میماند. عربی در نمایش فساد در اعماق جامعه تا حدی پیش میرود که با استفاده از شخصیت صاحب آژانس مهاجرتی (با بازی آتیلا پسیانی) تمثال جدیدی از پلیدی و قانونگریزی میآفریند و تباهی را در عمق نهادهای قانونی کشور به تصویر میکشد.
در پردازش شخصیت سرگرد (فریبرز عربنیا) میتوان نشانههایی از نگرش برکلی کاکس در مجموعه رمانهای راجر شرینگهام یافت. راجر شرینگهام در این قصهها کارآگاهیست عبوس و بدخلق که با مظنون وارد نزاع کلامی میشود. اما شخصیت کارآگاه در این فیلم، به دام شعارزدگی میافتد و برخورد خشن او با نگهبان خوابگاه یا برادر سحر بیشتر از آنکه در قالب فیلمی جنایی قرار گیرد، در قامت یک بیانیه اجتماعی یا اندرزهای اخلاقی گلدرشت ظاهر میشود. عربی جز تندخویی و موتیف نوشیدن چای دارچین، تلاشی برای نزدیک شدن به دنیای سرگرد نداشته و این موضوع پردازش شخصیت او را در سطح نگه میدارد. این در حالیست که در آثار جنایی چشمگیر تاریخ سینما، کارآگاهها به دلیل ظرایف و جزییات فراوان در رفتارشان، همراهی بیننده را برمیانگیزند.
یک الگوی مهم در آثار جنایی عصر طلایی، استفاده از کارآگاهیست که در حل معما خطا میکند و کشف راهحل معما اغلب دومرحلهای است. اما در فیلم مؤتمن، شاهد کارآگاه یکهتازی هستیم که در باز کردن هیچ گرهی دچار درماندگی نمیشود. کارآگاه در آخرین بار... فاقد جذابیتهای لازم در بُعد رفتاری و ظاهریست و تصمیماتش نیز نمیتواند رکن اساسی غافلگیری را برای مخاطب به همراه آورد. او همچنین در کشف جزییات و نکات ظریف پشت پرده جنایت با سکون عمل میکند و در انتهای قصه و با برملاشدن قصهی دلارهای مخفیشده در انبار مشروبات الکلی، یک گام از بیننده عقب میماند؛ نکتهای که به نظر میرسد به علت تعمد فیلمنامهنویس در تدارک دیدن فیلمنامه برای زمان معمول صد دقیقه در آثار سینمایی باشد!
ضرباهنگ آخرین بار... با فیلمهای معمول در ژانر جنایی همخوانی ندارد و در اکثر سکانسها به علت اصرار فیلمساز بر نمایش یک موقعیت غیردراماتیک از زوایای مختلف دوربین، تمپو کند میشود. در اتاق سرگرد یا راهروهای دایره جنایی، بارها عربنیا را از نمای روبهرو و پشت سر میبینیم، در صورتی که برشخوردن این دو نما به یکدیگر حس تعلیق یا اضطرابی ایجاد نمیکند و به بیننده برای کشف جزییات جدید در میزانسن کمک نمیکند. همچنین استفاده مکرر از نمای کلوزآپ در فیلمی با ژانر پلیسی-جنایی توجیهی ندارد و ضرباهنگ فیلم را آهسته میکند. این نما برای نزدیکتر شدن به وجوه حسی و پردازش شخصیتهاست در حالی که در این فیلم تکیه بر موقعیتها مشهود است و بنا نیست با شخصیتی بیشتر آشنا شویم یا احساس همدلی کنیم.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: