نگرشها، باورها و الگوهای فرهنگی نیز از مهمترین عوامل ساختاری زمینهساز بر تقویت چرخههای خشونت علیه زنان است که در این فیلم به دفعات در خلال گفتوگوها به آن اشاره میشود. فرهنگ نهفته در دل جامعه سبب ایجاد باورهایی مانند برتری یک جنس بر جنس دیگر شده است. در رفتار والدین با فرزندان، از دختر انتظار میرود سازش کند، صلحجو باشد، اختلافات را با صحبت حل و فصل کند، جنگ و جدال نکند، مراقبتکننده و مهربان باشد. این باورهای فرهنگی را در الگوی مادر جمشید و از زبان او میبینیم و میشنویم. او در گفتوگو با فاطی- نوهاش- اعتراف میکند که در اختلافهای زناشویی میان جمشید و شمسی بارها جانب جمشید را گرفته تا دعوا و مرافعه ایجاد نشود زیرا در نگرش او این زن است که همیشه باید کوتاه بیاید و زن است که باید خانواده را حفظ کند. همچنین در سکانسی به پدر جمشید میگوید که مسؤولیت زندگی با مرد است پس در منزل باید حرف، حرف مرد باشد. درواقع، به نظر میرسد فیلم سرشار از کنایه به نگرشهای فرهنگی خرافی یا بیمنطق است که هرکدام به نوبت خود میتواند به چرخهی خشونت دامن بزند یا آن را توجیه کند و با آن کنار بیاید. به عنوان مثال، پدر جمشید از باورهای اشتباه خود در انجام کنشهای زندگیاش پرده برمیدارد و خطاب به جمشید میگوید: «گفتم زن بگیری آدم میشی». این جمله اشاره به یک نگرش نادرست فرهنگی دارد که تصور میکند نقصهای اخلاقی و رفتاری فرد با تشکیل خانواده بهبود مییابد. در جای دیگر، در توجیه اقدام خود برای ازدواج با همسر بیوهی برادرش میگوید که دلش نمیخواسته یک غریبه زندگی برادرش را صاحب شود. او با این جمله هم خشونتِ دوران جوانی خود علیه مادر جمشید را توجیه میکند و هم گویی باور دارد که افسار زندگیهای خویشاوندی باید در دایرهی نظام پدرسالار خودمانی دست به دست شود و بیگانه را جایی در این نظام نیست حتی اگر به قیمت نادیده گرفتن حق انتخاب و علاقه و عاطفهی زن باشد. اما نگرش نادرست با واکنشی خرافهآمیز پاسخ داده میشود تا نیروی رودررویی باورهای فرهنگی آسیبزا برابر باشد؛ پاسخِ مادر جمشید این بوده است که آب دهان یک مُرده را در غذای همسرش ریخته و باور داشته، این کار، زن دوم را از چشم او میاندازد.
شخصیتهایی که تمجیدی و بختیار (بهعنوان فیلمنامهنویسان مشترک) در این فیلم خلق کردهاند پیچیده نیستند. خاکستریاند و ساده و آشنا. روزانه، در مراودات اجتماعی با آنها برخورد داشته و در فرهنگشان زیستهایم. شاید سفیدترین شخصیت بزرگسال فیلم شمسی باشد که درواقع تیپ یک زن فداکار و سربهراه و یک مادر دلسوز و بااخلاق در جامعهی فرهنگی ایران است. نقشی که نلی میناسیان بهخوبی از عهدهی آن برآمده است. او نیز از چرخهی خرافات و نگرشهای بیمنطق فرهنگی بیرون نیست؛ یک لباس آبیرنگ را شش سال بر تن کرده و باور داشته آن لباس مایهی شانس زندگی و عدم دعوا و مرافعهی خانوادگی بوده است. او حتی حاضر نیست برای درمان به بیمارستان برود زیرا معتقد است «آبرو از همه چیز مهمتره». حتی نقشی که لوریک میناسیان در کسوت یک مامای تحصیلکرده ایفا میکند با این چرخهی فرهنگی همسو است؛ آنجا که به همسر خود اعتراف میکند «منم بودم نمیرفتم بیمارستان».
مسألهی خشونت خانگی یک آسیب جدی اجتماعی است که همچنان در جامعه خودنمایی میکند و بحرانهای ناشی از آن باعث میشود تزریق عاطفه درون خانواده به درستی صورت نپذیرد. پرسش این است که چطور با وجود خشونتهای خانگی و باورهای بی پایهی فرهنگی همچنان بسیاری از خانوادهها کنار هم ادامه میدهند و بنیان خانواده با همهی کاستیها و نادرستیها پابرجا میماند. شاید مناسب باشد پاسخش را با مثالی از دانش فیزیک قیاس کنیم. فیزیک میگوید در هستهی اتم دافعه وجود دارد میان دو پروتون. اما «نیروی قوی هسته» آنها را –با وجود دافعه–کنار هم محکم نگه میدارد و سبب میشود به همزیستی ادامه دهند و از متلاشی کردن هسته بپرهیزند. بنابراین این نیرو، با اینکه بر بیرون هسته اثر نمیگذارد، باعث پایداری هسته میشود. خانواده نیز یک هسته است؛ کوچکترین هستهی اجتماعی. نیرویی که پدر و مادر را با وجود دافعهی ناشی از انواع خشونتها و در غیاب عشق، کنار هم نگه میدارد فرزند است. شاید بسیاری از ما، در خانوادههای اطراف خود که دچار طلاق عاطفی شدهاند، بارها با این استدلال روبهرو شده ایم که «به خاطر بچههام موندم»؛ درست شبیه استدلال شب بیپایان، با این تفاوت که سناریوی این فیلم در خود نوید هوشمندانهای نیز دارد و، به طور ضمنی، خبر از آیندهای روشنتر در مناسبات خانوادگی میدهد. سکانس بحث مادربزرگ با نوه را به یاد آوریم. کاراکتر فاطی نقطهی روشن این ادعا است. او بهعنوان الگوی نسل جدیدتر و نوپا، خطاب به نگرش نادرست مادربزرگ پرسشی را مطرح و از آن استنتاج میکند: «یعنی زن رو آش و لاش کنن، بزنن تو سرش، بکشنش که صداش درنیاد که خونواده رو حفظ کنه؟... مردهشور خونوادهای رو ببرن که اینجوری بخواد حفظ بشه». شاید فیلمنامهنویسان، با گنجاندن این سکانس، بهدرستی، خواستهاند به ما بگویند اگرچه فرزندان بهعنوان نیروی حفظ و بقای هستهی خانوادههای آسیبدیده و بیروح در نظر گرفته میشوند اما نیرویی فراتر و بیرون از هسته نیز وجود دارد به نام آگاهی؛ این نیرو است که حتی قویتر از نیروی قوی هستهی اتم عمل میکند و - در بستر زمان و دگرگونیهای اجتماعی- بر نگرش فرزندان هر نسل وارد شده و با بالا بردن آگاهی جمعی امید به کاهش خشونت را نیز بالا میبرد. تأکید فیلمنامهنویسان به آگاهیبخشی نسلها به همین یک سکانس ختم نمیشود. آنها شخصیت جمشید را خلق کردهاند تا آموزگار باشد؛ اما اینبار نه آموزگار خشونت بلکه آموزگار عدم خشونت. جمشید متعلق به نسل میانه است. او اشتباهات نسل پیشین را فراگرفته و بر دوش میکشد اما آن اشتباهات را به دوش نسل پسین نمیگذارد. او در سکانسی عاطفی با مهدی تنها میشود و به او میآموزد «آدم اگه کسی رو بزنه حیوونه».
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم:
https://telegram.me/filmmagazine
آدرس اینستاگرام:
https://www.instagram.com/filmmagazine.official
آدرس کانال آپارات: