اکران همزمان دو فیلم سرکوب و ایدهی اصلی بر اساس یک تصمیم معنادار انجام نشده، و صرفاً معادلات پیچیدهی اکران در سینمای ایران باعثش شده؛ فیلمهایی که شاید در نگاه اول ربط چندانی هم به یکدیگر نداشته باشند اما نکتهی ظریفی در پس آنها وجود دارد که مقایسهی آن دو را جالب توجه میکند و آن هم حضور پررنگ زنان در متن و ساختار هر دو فیلم است. میتوان تصور کرد که عدهی زیادی از مخاطبان این دو فیلم میتوانند یا خودشان را در قالب (حداقل) یکی از شخصیتهای زن این دو فیلم تصور کنند و یا زنانی را در اطرافشان میشناسند که شبیه به یکی از این شخصیتها باشند: زنانی تماماً خاکستری!
نکتهی حائز اهمیت زنان این دو فیلم، در نوع نگاه نویسنده و نیز فیلمساز این دو اثر به تأثیرگذاری شخصیتهایشان است. زنان سرکوب در نهایت انفعال تعریف میشوند و زنان ایدهی اصلی از جنس زنانی هستند که یا خودشان پشت ایدهی اصلی ماجرا هستند و یا فکر میکنند میتوانند دست دیگران را از پشت ببندند! این موضوع که زنان دستهی دوم در فیلمی قرار گرفتهاند که فیلمساز آن یک زن است و زنان دستهی اول را یک فیلمساز مرد به تصویر کشیده، وسوسهانگیزتر از آن است که بتوان از آن چشم پوشید.
زنی مثل رؤیا (مریلا زارعی) در ایدهی اصلی از جملهی زنانی است که اتفاقاً در دنیای امروز تعدادشان روزبهروز در حال افزایش است: صاحب مال و مکنت هستند و در عین حال سیاساند و ذهنی حسابگر دارند. مصداق کامل آنهایی هستند که عبارت جنسیتزدهی «فلانی برای خودش مردیه» را نخنما و ازکارافتاده میکنند و نشان میدهند برای برنده شدن و حرف اول را زدن، حاضرند از همه چیز مایه بگذارند. هرچند برنامههای او بر مدار عدالت و انساندوستی نمیچرخد اما میتواند مخاطب را، با کمی چاشنی جنسیتزدگی و تنفر از مردان خیانتکار، چنان با خود همراه کند که دوست داشته باشید همه چیز همان طور که او برنامهریزی کرده پیش برود. با آنکه بازی زارعی در این نقش بیشتر از حد نیاز «گادفادری» (یا شاید گادمادری!) از کار درآمده اما حتی این نکته هم باعث نمیشود که این نقش باورنکردنی و دور از دسترس جلوه کند.
در همین فیلم و در تقابل با شخصیت رؤیا، لاله بیهقی (هانیه توسلی) قرار میگیرد که ویژگیهایش در مرز میان انفعال و قدرت تعریف میشود؛ شاید «بازیچه» تعریف مناسبتری برای شخصیت او باشد. حداقل در دو صحنه به او فرصت داده میشود تا از خود استقلالی نشان دهد و ثابت کند تغییری که او در نقشههای دیگری ایجاد میکند یا حقههایی که میزند، به خاطر انتقام شخصی از سعید (بهرام رادان) است و این همه دندانقروچه و دلخوری او از سعید قرار است به جایی برسد. اما او هر بار بسیار تصنعی و به طرزی غیرقابلباور اصرار دارد که همهی این کارها را به خاطر پول انجام میدهد و آخرین شانس خود را برای آن که او را در قامت زن مقتدری ببینیم که بندهی پول و بازیچهی بازیهای شخصی دیگران نیست از دست میدهد. این شخصیت نامطلوب، در کنار بازی نامطلوبتر هانیه توسلی، تماشاگر را از درک شخصیت لاله دور میکند.
با این حال نباید از یاد برد که زنان ایدهی اصلی، زنانی که آزیتا موگویی (با تجربهی همین شیوهی شخصیتپردازی در فیلم قبلیاش تراژدی) به تصویرشان کشید، با هر میزان ضعفی که از خود نشان میدهند، باز هم از جنس زنانی نیستند که به تقدیر دل سپرده باشند. آنها به هر قیمتی که شده، حتی اگر مانند لاله با هر جمعیتی نالان شوند، میخواهند از این بازی که وارد آن شدهاند تا سرحد امکان سود ببرند و این همان چیزی است که در دنیای زنانهای که رضا گوران شکل میدهد به چشم نمیخورد. زنان سرکوب، همه مطیعاند و بیصدا. همه تا آخرین لحظهای که کسی سرشان را به دیوار نکوبیده باشد، میایستند و سعی میکنند منافع خودشان را فدای جمع کنند و شاید این تصویر رایجتری است از زنان امروز جامعهی ما... شاید چیزی فراتر از یک تصویر، در حد یک «باید»! این زنها مطیع تصمیمهای بزرگتری هستند که از جایی نامعلوم، در بالادست، گرفته شده و نهایت اعتراضشان هم پیچیدن به پر و پای یکدیگر است، نه کوششی برای تغییر اوضاع.
مادر خانواده در سرکوب، با بازی خوب رؤیا افشار، نمونهی کاملی از این انفعال است. صبح روشن دنیای رؤیا (در ایدهی اصلی)، در همان ساعت، در دنیای این مادر ظلمات شب است؛ دو قطب متفاوت! او تا جایی که از دستش برآمده در مقابل شوهر مستبد خود سکوت کرده، و تمام حرفهای خود را در نهایت با یک آینهی روشویی در میان گذاشته است. او حجم تمام سرکوبی را که تحمل کرده، امروز به سایر زنان خانوادهاش تحمیل میکند، چون گویی زنان دیگر خانواده این قرارداد نانوشتهی بینشان را شکستهاند. آنها هر کدام به شیوهای و از زمانی، به دلخواه یا بهزور، از این خانهی برناردا آلبایی بیرون رفتهاند و مادر را با تمام غمها و ناملایمات تنها گذاشتهاند. پس دیگر حتی نیازی نیست به یاد آورده شوند. اما در کمال تعجب، یگانهپسری که اسیر این سرکوب نشده، همچنان در ذهن او پررنگ باقی مانده است؛ گویی جنسیت او مجوزی است برای آن گردنکشی که خواهرانش به خاطرش شماتت میشوند.
سایر دختران خانهی پرویز هم هر یک به گونهای قربانی این سرکوب شدهاند. پدر این خانواده، در دوران حضورش به هر نحوی که توانسته به هر زنی که در کنارش بوده به گونهای آسیب زده است؛ با استبدادش، با خشونتش، با خودسریهایش، حتی با مرگش، و با بیوه و یتیم شدن زن و دختر جدیدش میتوان مطمئن شد که آسیبپذیری این زنان در مقابل این پدر تمامی ندارد. از نسل مادر گرفته تا نسل دختر کوچک با موهای «آن شرلی»وار، این لطمهها مانند باران بر سر اعضای این خانواده میبارد. گویی همین دشواریهای خانهی پرویز بوده که باعث شده تا اعضای این خانه تصور داشتن خانوادههایی موفق را برای خودشان بعید و دستنیافتنی بدانند. آنها در زندگی زناشوییشان شکست میخورند، مجبور به مهاجرت میشوند، زن دوم در زندگی کسی دیگر میشوند و مانند اینها. حالا انگار با مرگ این غول ترسناکی که سالها سایهاش بر سر زندگیشان بوده، میتوانند جرأت پیدا کنند تا سراغ همان زندگیای بروند که دلشان میخواهد. اما آنها که نهایت سرکوب و خفقان را دیدهاند و باور کردهاند، چرا باید در مقابل سرکوبهای بسیار کمتری، مثل ضربوشتم توسط محبوبشان، کمعلاقگی شوهر سابقشان یا تنها ماندن در غربت کوچکترین خمی به ابرو بیاورند؟ بالاتر از سیاهیای که بسیاری از افراد ذکور این جامعه، پرویزوار، بر سر خانوادهشان میآورند، رنگی هست؟
میتوان تلاش رضا گوران را در جمعآوری این زنان در چنین جامعهی کوچکی این طور برداشت کرد که او این انفعال اجباری را نتیجهی حضور مردانی زورگو میداند؛ به این ترتیب که هر جا سرپرست یک خانواده یا جامعهای یک مرد با خلقوخوی پرویز باشد تکلیف زنان آن جامعه چیزی جز سرکوب و پذیرش و تسلیم نیست. سایر نتیجهها، چه فرار باشد چه به هم ریختن زندگی سایر افراد این جامعه، چیزی بهتر از این سرکوب نخواهد بود.
جالب اینجاست در جامعهی لاکچریای که آزیتا موگویی به تصویر میکشد، گویی زنان و مردان تا زمانی که در کنار هم قرار نگرفتهاند نمیتوانند به هدفشان برسند اما در فیلم گوران اتفاقاً دیدگاه زنانهتر است: اگر میخواهی خانوادهای یا جامعهای را که سرپرست یا حاکم زورگو دارد به سعادتی برسانی، کافیست این سرپرست جفاکار را از بازی روزگار حذف کنی و آن وقت است که زنان یا افراد ستمدیدهی اجتماع به آن آزادیای که لیاقتش را دارند میرسند! و چهقدر تأسفبار است که در دورانی زندگی میکنیم که این گزاره به شکل گستردهای همچنان صادق است.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: