آهسته و آرام
طراح، پژوهشگر، فیلمبردار، صدابردار، تدوینگر، تهیهکننده و کارگردان: دلاور دوستانیان. آهنگساز: حمیدرضا صدری. 25 دقیقه، محصول 1398.
جفتی حلزون در محیطی روستایی در گیلان پس از نخستین ملاقات از هم دور میافتند. پس از مدتی که حلزون نر با مشکلات زندگی در محیط جدید سر میکند، این دو عاقبت به هم میرسند...
دلاور دوستانیان در کنار مهدی نورمحمدی و فتحالله امیری، یکی دیگر از فیلمسازان ایلامی است که در سالهای اخیر به فیلمسازی از حیاتوحش روی آورده و گامهای مبتکرانه و خلاقانهای در این راه برداشته است. بر خلاف امیری که پژوهش در مستندهایش وجه بسیار پررنگی دارد یا اساساً برخی از آثارش برای پژوهش در باب یک موضوع یا یک جانور ساخته شده است، دوستانیان با مواد و مصالح در دسترساش دنبال یک قصه است که در عرصهی حیات یک جانور خاص اتفاق میافتد. از این بابت کارهای دوستانیان بیش از اینکه یک مستند حیاتوحش به معنای دقیق کلمه باشد، نوعی داستانپردازی در دنیای جانوران و به بهانهی آنهاست. از این جهت کارهای دوستانیان بیشتر به فیلمهای ابتکاریای که محمود کیانیفلاورجانی با جانورانی مانند کلاغ و روباه و لاکپشت و... ساخته است، شباهت و سنخیت بیشتری دارد.
به همین دلیل بیراه نخواهد بود اگر این فیلم و بیشتر کارهای دوستانیان را فیلمهایی داستانی با نقشآفرینی جانوران به شمار آوریم و مستند بودن این فیلمها را عنوانی بدانیم که بر سبیل تسامح به آنها داده شده است. از اتفاق این دست کارها هم در جامعهی مخاطبان تنوعپسند ما، مانند هر جامعهی امروزینی، یک نیاز جدی است و چه خوب که کسانی با علاقه و زحمت فراوان به ساخت چنین کارهایی دست میزنند. بهشخصه معتقدم که فیلمسازی با بهرهگیری از یک جفت حلزون یا گربه و یا بزمجه و هدایتشان در مسیر قصهی کارگردان، افق دید بیننده را بازتر میکند، به تخیلش اجازهی پرواز بیشتر داده و با گستراندن دامنهی نگاه فانتاستیک او به پیرامون، زندگی ذهنی مخاطب را پربارتر میسازد. حال اگر به این نوع فیلمها در بین عامه فیلم مستند گفته شود، باکی نیست و البته از یک واقعیت پنهان در امکانات سینمای مستند حکایت میکند: توانایی سینمای مستند در دامن زدن به تخیل بیننده و گستراندن فانتزی در ذهن او. این، باعث میشود از نگاه خشک و قالبی به سینمای مستند دست بشوییم و همین هم باعث تربیت بهتر بینندهی سینمارو میشود.
با آهسته و آرام دوستانیان نشان میدهد که به اصول روایت در فیلمی با «بازیگرانی» کاملاً زباننفهم از جمله دو حلزون و یک آخوندک و چند گربه، کاملاً مسلط است. این تسلط البته وامدار مشاهدهگری و خلق داستان با موقعیتهای طبیعی، در سینمای مستند است. کار با عدسیهای کلوزآپ، استفاده از حرکت اینتروال (برای نمایش سریع حرکتهای کُند از جمله حلزون و ابر و...) نورپردازی بهجا و مؤثر برای «قهرمانان» فیلم یعنی حلزون و آخوندک، زوایای خوبفکرشده (گاهی به نظر میرسد که کارگردان به این «قهرمانان» میزانسن داده است) و «هدایت» این جانوران برای ایجاد موقعیتها و صحنههای مورد نظر، کارهایی است که دوستانیان بهخوبی از عهدهی آنها برآمده است. از جهت دیگر کار خوب و تحسینانگیز صدا (هم صدابرداری و هم صداگذاری) در کمک به واقعینماتر کردن حرکت حلزون در سطوح گوناگون و حرکت گربه روی یک سطح صاف و صحنههای مشابه است.
باید توضیح داد که هرچند صدای جویدن برگ توسط حلزون واقعیت دارد یا میتوان باور کرد که حرکت حلزون روی سطوح گوناگون صداهای متفاوتی ایجاد میکند اما فکر میکنم تنها با دستگاههای صدابرداری بسیار خاص میتوان چنین صداهایی را ضبط کرد یا صدای پای گربه که معمولاً جزو صداهایی است که ناشنیده به حساب آورده میشود. حال اگر چنین صداهایی با چنان دستگاههایی ضبط شده باشد، باید به غنای تجهیزاتی سازنده آفرین گفت! یک امر دیگر که سازنده به آن توجه کرده، استفادهی خلاقانه از موسیقی متن است که باعث شده صحنهها جاندارتر شود. این، البته پیشرفتی در کارهای دوستانیان محسوب میشود؛ زیرا در کارهای قبلیاش استفاده از موسیقی متن تا این حد فکرشده نبود و گاهی به دلیل تزاحم مایهی دور شدن بیننده از فیلم میشد.
با همهی محسناتی که برای آهسته ... برشمردیم، جای یک عنصر مهم در داستانی که با مصالح حیاتوحش ساخته میشود، در این فیلم بهشدت کمرنگ است. تنازع بقا جزیی جداییناپذیر از طبیعت است و همین امر مایهی تضاد شدید در طبیعت است. در طول فیلم کاملاً مشاهده میکنیم که آخوندک بهاحتمال دشمن حلزون است یا گربه ممکن است به حلزون آسیبی بزند و از همه مهمتر انسان حتی بدون قصد باعث مرگ بسیاری از جانوران است (که در کل فیلم به صورت اثر آن در حرکت دادن وسایل نقلیه دیده میشود). اما جز دوسه نمای تأکیدی روی جسد یک حلزون یا یک مار ِ لهشده توی جاده، دیگر اثر چندانی از این تنازع بین جانوران نمیبینیم. به طور مشخصتر میدانیم که خوراک حلزون انواع سبزیها و برگ انواع درختان است، بنابراین از دید کشاورزان یک آفت به شمار میآید، آن هم آفتی بیرحم. به همین دلیل بسیاری از کشاورزان و پرورشدهندگان محصولات باغی، یکی از کارهای واجبشان بعد از سمپاشیهای اغلب بیفایده، کشتن تکتک حلزونهاست. از این گذشته فکر میکنم که آخوندک دشمن بسیاری از آفتهای گیاهی است و محبوب کشاورزان.
متأسفانه این جنبه از حیات حلزونها به طور کامل در فیلم نادیده گرفته شده و کل تضاد ناشی از تنازع بقا به چند صحنهی بیشتر نمایشی از امکان حملهی آخوندک به حلزون محدود شده است. از همینجا میتوان پی برد که برای نوشتن فیلمنامهی آهسته... پژوهش کافی صورت نگرفته است. شکی نیست که با توجه به تسلطی که کارگردان در کار با انواعی از جانوران کسب کرده، در صورت وجود یک فیلمنامهی پروپیمان، درامی بهمراتب قویتر از یک موضوع جانوری بهظاهر بسیار پیشپاافتاده خلق میشد.
خوان بیخان
تصویربردار، تدوینگر، تهیهکننده و کارگردان: هادی معصومدوست. صدابردار: شهاب حمیدی. صداگذار: مهرشاد ملکوتی. با حضور: فاطمه، فریدون، بهرام، اسکندر، رضا و فرامرز دانشمند، هادی، حامد و مانی معصومدوست. 70 دقیقه، محصول: 1394.
خانوادهای پرجمعیت پس از سالها زندگی در کنار هم، اینک تنها حلقهی اتصالشان به یکدیگر مادربزرگ پیری است که آلزایمر گرفته، در رختخواب افتاده و آخرین هفتههای زندگیاش را طی میکند...
مادربزرگ درکی از عمق گسستگی روابط فرزندان خود ندارد و با این حال به واسطهی اوست که برادرها و تنها خواهر این خانواده در این خانه حضور مییابند. و البته به واسطهی چهرهی بیحالت و چشمان گهگاه فروغیافتهی او، گویی تأکیدی میشود مکتوم بر عمق تنهایی اعضای این خانواده... این واقعیت که اگر مادربزرگ کمی هم از حرفهایی که مدام پیرامون خود میشنود سر دربیاورد، باید خیلی هم نگران باشد برای اتفاقی که پس از مرگش قرار است بیفتد. اما این واقعیت که عدم توانایی او از درک وقایع پیرامونش، توسط تمام اعضای خانواده امری حتمی فرض شده، اثر این نماها که نوعی پایانبندی یا مفصلبندی بین سکانسها هم هست، بسیار تلخ و تأثیرگذار است. راوی این فیلم خود کارگردان است که او هم از ماجراهایی مشابه آنچه باعث دوری داییهایش از هم و از مادرش شده است، از برادرش فاصله گرفته و بعد متوجه میشویم که همین فاصله، بهاحتمال عاملی است برای بازشناسی روابط درونی خانوادهی مادری کارگردان.
خوان بیخان فیلمی است خودبیانگرانه و شیوهی روایت آن مبتنی است بر گفتوگوهای اعضای خانواده و بیشتر شبیه آنچه به کلههای سخنگو مشهور است. اما نحوهی ساختاربخشی به این حجم بالا از گفتوگو و شیوهی فیلمبرداری و کارگردانی آن و اپیزودبندی کار، نشان از درایت و خلاقیت سینمایی کارگردان دارد. راوی/ کارگردان اساس کار را بر واکاوی خاطرهها گذاشته است، از این رو از عکسهای خانوادگیاش شروع میکند و اساس، یک عکس واحد است از کودکی خودش زمانی که در آغوش پدرش بوده در کنار داییهایش، که همه در عکس خندان هستند و نیز دوسه عکس شاخص دیگر و بارها و بارها به این عکسها بهویژه عکس نخست برمیگردد.
این عکسها در واقع کارکرد یک نوع نقطهگذاری را دارند و بیننده را از لایههای مختلف خاطرات گاه تودرتو هدایت میکنند. با هر عکس ما به نزد صاحب عکس در حال حاضر میرویم و با ویژگیها و روحیات و سلیقه و دیدگاههایش مواجه میشویم. افراد گویی بدون آنکه وادار به این کار شده باشند و در واقع انگار دلشان از دست همدیگر پر باشد، هر چه از هم میدانند، روی دایره میریزند! ابتدا و در شب نخست که ما با یکی از اعضای این خانواده روبهرو میشویم و داییاسکندر از خود و برادرهایش و خاطراتش میگوید، تقریباً شوکه میشویم که عجب فاصلهای بین این برادرها وجود دارد. این حرفها و داستانکها که افراد میگویند، تصویری هر دم با هم غریبهتر و تکهپاره از این خانواده برای بیننده ترسیم میکند.
شیوهی اطلاعرسانی فیلم خیلی قطرهچکانی است، مثلاً این امر که مادربزرگ آلزایمر دارد پس از گذشت یکسوم از فیلم روشن میشود و این، هماهنگی دارد با شیوهی فیلمبرداری بیشتر متکی بر نماهای بلند و بیشتر در لانگشات که بر خلاف رسم رایج در این سالها نه روی دست که روی سهپایه گرفته شده است. اینها نشان از سبکی صبورانه در نزدیک شدن به موضوع و بیان و روایت موضوع دارد، امری که باعث میشود حس و دریافت از ماجرای مستند فیلم، ذرهذره در بیننده رسوب کند.
یکی از نکتههای خوب فیلم این است که ظاهراً کارگردان زمانی که نوجوانی بیش نبوده از پدربزرگ و مادربزرگ و مادرِ مادربزرگش هم در بیستسی سال پیش فیلم گرفته است. این فیلمهای خانوادگی پیکرهی خاطرات کارگردان از خانوادهی بزرگ مادریاش را کامل میکند و در کمتر فیلمی از این نوع (دستکم در کشور ما) چنین نوع فیلمهای خانوادگی دیده میشود.
خوان بیخان فیلم روان و جذابی است اما برخی چیزها در آن است که نگارنده چندان با آنها راحت نیست، از جمله وجود نماها و صداهای زمینهای زیاد از تلویزیون ایران که اخبار مذاکرههای هستهای را نشان میدهد. در بار نخست این موضوع برایم جالب بود اما بار دوم که فیلم را دیدم، احساس کردم نچسب است. در برابر تکههایی از مجموعهی خانهی سبز و بهویژه یک نما که اعضای خانوادهی درون فیلم را کنار هم نشان میداد، یک کنترپوآن جالب در برابر این واقعیت مستند ایجاد میکرد که به درک موضوع کمک میکرد.
موضوع دیگر این است که اعضای خانوادهی مادری کارگردان چیزهای زیادی در مورد یکدیگر برملا میکنند. از بابت بحث اخلاق مستندسازی آیا با تکتکشان هماهنگ شده بود که حاضرند این سخنان از یک فیلم در فضاهای عمومی پخش شود؟ ایکاش کارگردان در این مورد اطلاعرسانی کرده باشد، زیرا جزیی از تجربههای کل سینمای مستند ماست و به کار مستندسازان بسیاری خواهد آمد.
موردی که در پایان به چشم خورد زمانی است که انگار سال جدید تحویل شده و یک گنجشک روی شاخهای پرشکوفه نشسته است و بهحسب قاعده باید نقارهخانهی امام رضاع برای سالتحویل بنوازد. اما آهنگی شبیه به سنجودمام جنوبیها شنیده میشود؟! دلیل این امر بر من معلوم نشد و حتی اگر به خاطر مرگ محتوم مادربزرگ این آهنگ را بر فیلم گذاشته شده باشد، کار چندان جالبی به نظر نمیآید و از اتفاق تضاد آهنگ شاد نقارهخانه با مرگی که بعد اتفاق میافتد، حس دوگانهی تأثیرگذارتری در بیننده ایجاد میکند؛ که چنین نشده است.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: