یک: لمپنیزم و زندگی انگلوار
یکی از کلیدواژههای سینمای مسعود کیمیایی و بسیاری از نشستهایی که در آنها حضور پیدا میکند «لمپن» است. کیمیایی همواره سعی میکند کنشمندی قهرمانهای فیلمش را از «لاتبازی» و معنای غلط اما مصطلحش یعنی لمپنیزم جدا کند؛ چه در ادبیات گفتار و دستور سینمای کیمیایی و چه در معنای ادبی، «لمپن» ریشه در ادبیات چپ داشته و به نیروی غیرمولدی که نه پرولتاریاست و نه بورژوا اطلاق میشود. هرچند تا امروز و در بسیاری از نقدها به بعضی از قهرمانان کیمیایی صفت لمپن اطلاق شده است اما بهسختی میتوان مصداق واقعی لمپن را در سینمایی کیمیایی یافت. مگر در مورد محسن چشمهسری حکم با بازی پولاد کیمیایی و تا حدی هم رضا موتوری. محسن چشمهسری همان نیروی غیرمولدی است که در انکار هویت برآمدهاش از پرولتاریا در حاشیه بورژوازی و به امید راه گشودن به طبقه اشراف انگلوار زندگی میکند، بندهی قدرت است و از هر گونه توانایی تولید مبراست. نمونه سطح پایین و رقتانگیز این لمپنیزم را در قامت شخصیت مهرانِ آستیگمات هم میبینیم. مهران اجرایی محقر، پاراسمپاتیک و البته در نوع خودش از نمونههای موفق نمایش لمپن در سینمای ایران است؛ نمونههایی مثل علی خوشدستِ تنگنا، ابیِ کندو، رضا موتوری و البته همین محسن چشمهسریِ حکم. صفتهای «محقر» و «رقتانگیز» نه از بابت ضعف و ناتوانی مجیدرضا مصطفوی در شخصیتپردازی که به لحاظ ویژگیهای ماهوی شخصیت مهران به او اطلاق میشود؛ شخصیتی که دست بر قضا مصطفوی آن را خوب نوشته و پرداخته است و محسن کیایی در یکی از بهترین نقشآفرینیهایش آن را بازی کرده. اگر محسن چشمهسری نوچهی حد میثاق و همپالکی رضا معروفیهاست و سعی میکند سری میان سرهای این جمع - که قدرتهایی بیرون دایره قدرت محسوب میشوند - دربیاورد، مهران جیرهخور مادرش است و زالووار به او چسبیده و آخرین ذرات شیرهی جانش را میمکد.
همنشینی مهران با زالوها و دلبستگیاش به آنها نه به شکلی کنایی که اجرایی عینی از این زندگی انگلی و بیحاصل است. مهران بیهیچ تلاش مؤثری برای سامان بخشیدن به زندگیاش فقط دنبال دستی است که تکه نانی جلویش بیندازد و تنها هدفش این است که بیزحمت، پول و زندگی و خانه و خانواده به دست بیاورد. او نمونهای است از انبوه جوانان بیهویت، تنبل و ولنگار جامعه امروز که میان دود و الکل رؤیای پولداری و زندگی لاکچری میبینند و بیآنکه تن به یک کار سخت واقعی بدهند به هر کثافتی در وهم مبدل شدنش به طلا دست میزنند. مهران، بیمصرفی عاطل و باطل است از جنس حامد و صابرِ استراحت مطلق. آنها لابهلای ورمیکمپوست میلولند و رؤیای کانادا دود میکنند. مهران با زالوها عشقبازی میکند و مست پولهایی است که در آیندهای موهوم قرارست پارو کند. همه هم محصول اقتصاد بیمار وابسته به نفت. در سال ۱۹۹۳ اقتصاددان مشهور انگلیسی ریچارد اوتی از عبارت «نفرین منابع» رونمایی کرد. او این پرسش را مطرح میکند که چرا در کشورهای دارای منابع سرشار، نرخ رشد اقتصادی و تولید ناخالص ملی نسبت به کشورهای بیبهره از این منابع ارزشمند، همواره کمترست؟ بحث درباره میزان صحت ادعای این اقتصاددان و بررسی موردی این تئوری بیرون از فضای فیلم و سینماست اما تجربه شخصی و نگاه ما به عنوان یک ناظر فعال در جامعه چند مثال مشابه مهران آستیگمات برای طرح در این فضا پیش چشممان میآورد؟ چند جوان بیکار و وبال خانواده؟ چند پست شغلی نهچندان سخت و طاقتفرسا که به خاطر دستمزد کم یا توقع بالای متقاضیان بالقوه جویای کار خالی مانده؟ چند زوج جوان و ناموفق که بارشان به دوش والدین پابهسنگذاشته و گاه بازنشستهشان افتاده؟
دو: داستانهای متعدد و نتیجهای نامشخص
آستیگمات شباهت قریبی به مینیسریال دروغهای بزرگ کوچک دارد؛ سریالی که سال گذشته از شبکه اچبیاو پخش شد و نظرهای بسیاری را جلب کرد. در آن سریال اتفاق کوچکی در یک مدرسه باعث شد تا خانوادههای زیادی درگیر موضوعی کوچک شوند. رفتهرفته با ورود به داستان ریشههای آن اتفاق را در خانوادهها و مناسباتشان با هم میشود ردیابی کرد. سازندگان سریال بهشکلی ظریف اما بطنی خشونت و زایش و پرورش آن را از خانواده تعقیب میکنند تا به جامعه و حتی نگاهی جهانشمول میرسند. وجود داستان فرعی کسری و نامهای که به معلمهاش مینویسد، میخواهد کارکردی شبیه اتفاق مدرسه سریال داشته باشد. مصطفوی هم سعی میکند ریشه ناهنجاری رفتار کسری را در خانواده نابهسامانش جستوجو کند. منتها ایراد اینجاست که داستان کسری دیر کلید میخورد و بسته به فرصت اندک یک فیلم سینمایی زمان کافی برای بسط و گسترش و نتیجهگیری روانشناختیاش وجود ندارد. از طرفی فیلمساز توانایی برقراری ارتباط دیالکتیک میان وقایع داستان و نتیجهگیری روانشناسانه مطلوبش ندارد. در سریال اگر یک فرایند مشخص منتج به این میشد که بیننده به این فهم برسد که خشونت متولدشده توسط پدر در خانواده، به بیرون از خانواده هم شیوع پیدا میکند و دیگران را درگیر خودش میکند، در آستیگمات رفتاری از کسری نمیبینیم که بتوان نعلبهنعل محصول کنش مهران یا سمیرا دانست.
وجود آدمهای آشنا و دارای نمونههای عینی، مشخصه بارز آستیگمات است که در توصیفات و حتی تبلیغات فیلم هم مانور زیادی رویش داده میشود؛ اینکه یک کارگردان بتواند به این خوبی آدمهایی نزدیک به زندگی حقیقی و اجتماعی امروز ایران بیافریند، نظرگیر و نشانهای است بر اثبات تواناییهای مجیدرضا مصطفوی. با این حال باید دید مقصود او از انتخاب و بازنشانی این آدمها در قصهاش چیست؟ شاید حتی بتوان گفت این شخصیتها در کنار یکدیگر هارمونی ستودنیای هم میآفرینند اما دستآخر ما میمانیم و سؤال همیشگی «که چی؟». چینش این همه موقعیت و بازی فوقالعاده بازیگران قرارست به چه نتیجهای ختم شود؟ دستوپا زدن این آدمها در این همه داستانک که موجب تورم موقعیت بغرنج شده چه دستاوردی برای بیننده خواهد داشت؟ قرارست بیکاری و پیامدهایش را نقد کنیم؟ قرارست بیانضباطی والدین در پرورش و تربیت فرزندان را ببینیم؟ قرارست اهمیت و نقش ستون خیمهمانند مادر در حفظ و حراست از خانواده را درک کنیم؟ یا قرارست نتیجه این وضع زندگی را در زندگی کسری و کژرفتاری او در مدرسه و نامهنگاریاش ببینیم؟ داستان مدرسه کسری بالقوه میتواند پیام فیلم باشد. در قیاس با سریال دروغها... هم باید نتیجهگیری نهایی داستان را همراه با کسری جستوجو کنیم؛ بهویژه اینکه پایان فیلم هم با او و برفی که به نشان آیندهای روشن بر سر و رویاش میبارد، برگزار میشود. اما داستان نامه و ابهام و لکنتی که همراه خویش دارد مانع این نتیجهگیری و ارسال پیام میشود. نامه عاشقانه یک پسربچه به معلمهاش که قرارست نقطه پرتاب نتیجهگیری داستان و صغریوکبریچیدنهایش باشد چه در محتوای نامه، چه در انگیزه نگارشش، چه در دلایل نوشتهشدنش و چه در تأثیر مخربی که بر زندگی یا آینده کسری میتواند داشته باشد، ناقصالخلقه و معیوب مینماید.
سه: کلیشه مادر دلسوز و فداکار
مادر آستیگمات یکی دیگر از جلوههای عینی واقعیت جامعه است؛ مادری که از خود و عشقش میگذرد برای حفظ خانواده؛ مادری از جنس طوبیخانم زیر پوست شهر. ایثار و ازخودگذشتگی مادر با بازی درخشان مهتاب نصیرپور شاهد مثالی است از مادرانی که زجرشان پایانی ندارد؛ زنان جوانی که به وقت شباب و شادابی، طراوتشان در کلنجار با مردهایی بددهن، قلچماق، خلافکار و بیعاطفه فرسوده و تباه شده و حالا این تباهی را در هیأت جگرگوشهها و فرزندانشان به شکلی آزاردهندهتر میبینند و همچنان خودشان را در راه حفظ خانواده فدا میکنند و بچههایشان را به دندان میکشند. این زجر مدام و ایثار همیشگی به قدری تکرار شده است که حالا شبیه انجام وظیفهای بیجیرهومواجب شده. شاید زمان آن رسیده باشد که برگردیم و دست از تقدیس این همه گذشت مشفقانه برداریم و کمی هم نقدش کنیم؛ دست از آزمودن آزمودهها برداریم؛ حتی در سینما. «مادر» را همیشه تقدیس کردهایم که موجودی مقدس و پرستیدنی است اما پرسش اینجاست: سهم این مادران در پروراندن فرزندانی مثل مهران چیست؟ بیانصافی است که این همه بیمبالاتی را مولود خشم و ندانمکاری پدرها بدانیم. شاید این مادرانی که نمیگذارند آقازادههایشان مرد و مستقل بار بیایند هم چندان بیتقصیر نباشند. چرا هیچگاه به سیبهایی که مادر حسن کچل در این کهنالگوی رفتار درست مادرانه در ادبیات ایران تا بیرون در چید و پسرش را از خانه بیرون کرد تا پسر تنپرورش را به خود بیاورد توجهی نکردهایم؟ فتیله مرد شدنِ حسن کچل را مادری روشن کرد که او را از خانه بیرون کرد تا برود و مرد بشود و روی پای خودش بایستد.
قبول دارم که این نگاهی نامتعارف است اما این بار ایثار و گذشت مادر را مؤثر و مفید نمیدانم. ارج مینهم و ارزش میگذارم اما بازتابش را در زندگی مهران مخرب میدانم. مادر تا کی میخواهد و میتواند حتی وظایف همسرداری را به جای پسر نادانش به عهده بگیرد؟ شاید همین حجم مسئولیتپذیری بیحدوحصر و فداکاری است که باعث میشود نه مهران وظایف پدری و همسری را به عهده بگیرد و بهدرستی انجام دهد و نه سمیرا وظایف مادریاش را نسبت به کسری و کودکی که در راه است. شاید زمانش رسیده تا کمی از کلیشه عشق مادری فاصله بگیریم و به جامعه بازگردیم و ببینیم این عشق بیانتها و این ایثار مداوم، چهقدر به مسئولیتپذیرتر شدن جامعهمان کمک کرده است. همان گونه که گفتیم زمین به عنوان مادر نخست و ابدی ما در ایران این همه نعمت و منبع بیحساب در اختیارمان گذاشته است، این حجم نعمت چهقدر در پویاتر شدن اقتصاد و فعالتر شدن یک جامعه مولد به ما کمک کرده است؟ حال همین سؤال را در مقیاسی کوچکتر در مورد خانواده هم میتوان مطرح کرد؛ این همه ازخودگذشتگی و خدمت مدام چهقدر به خلاقتر و مسئولیتپذیرتر شدن مهران و سمیرا و حتی در آینده کسری کمک کرده و خواهد کرد؟
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: