در روزهای اخیر شاهد مناقشه کمال تبریزی و دو منتقد صاحبنام به بهانه نقد فیلم مارموز در یکی از برنامههای تلویزیونی بودیم که به دلخوری و واکنشهای مجازی در شبکههای اجتماعی هم منجر شد و بازتابهای گستردهای در رسانههای سینمایی داشت! اتفاقی که بار دیگر به شکاف میان منتقد و فیلمساز در فرهنگ پرسوءتفاهم جامعه ما دامن زد و نشان داد که هنوز به درک مشترکی از نقد و کارکردهای آن و انتظاری منطقی و معقول از منتقدان نرسیدهایم؛ شکافی که از تردید به لزوم نقد و ضرورت حضور منتقد و هویت مستقل آن برمیآید!
بسیاری از فیلمسازان ما توقعشان از نقد صرفاً نقل خوبیها و بیان قوتهای آثار است و از بیان نقطهضعفها و اشکال کار رنجیده خاطر میشوند و آن را به عقبماندگی یا عدم فهم درست از سوی منتقدان تفسیر میکنند. روایتی که کمال تبریزی از نقد مهرزاد دانش و نیما حسنینسب داشت و آنها را مصداق نقدهای کهنه و عقبمانده دانست! پیش از این، مسعود فراستی واژه «ما قبل نقد» را ساخته بود که در ادبیات سینمایی بیگانه و بیهوده به نظر میرسید و حالا کمال تبریزی «نقد کهنه و عقبمانده» را به ترمینولوژی این ادبیات خودساخته اضافه کرده است که مفاهیم و مصادیق آن روشن نیست و معیار سنجش دقیقی برای فهم آن وجود ندارد. این چهجور نقدی است؟ آیا هر نقدی که مورد پسند ما واقع نشود یا در آن تعریف و تأییدی نباشد، نقد عقبمانده و کهنه است؟ آیا اساساً این فیلمسازست که مترومعیار نقد را مشخص میکند و نقد و ابزارهای آن هویتی مستقل از دیدگاه فیلمساز ندارند؟
اگرچه طی سالهای اخیر و با گسترش فضای مجازی و شبکههای اجتماعی شاهد تولد منتقدان یکشبه و مجازی بودیم و هستیم که به تشتت و تنش در نقدنویسی دامن زدهاند و بهطبع ترکشهای آن بدنه سینما و سینماگران را هم زخمی کرده است اما نقد و منتقد سینما در ادبیات حرفهای آن، دارای جایگاه روشن و تعریفشده و البته منزلتی هویتمند است که موجودیت و حقانیت خود را از خوشامد و بدآمد فیلمساز نمیگیرد بلکه بنا به رسالت و کارکرد خود، به تجزیه و تحلیل فیلم میپردازد. آیا زمانی که همین منتقدان از فیلمهایی مثل لیلی با من است یا مارمولک تعریف و تمجید میکردند، نماد نقد کهنه و عقبافتاده نبودند؟!
کمال تبریزی و حرفهای تندوتیزش به دو منتقد، در واقع بهانهای است برای اینکه یک بار دیگر به سوءتفاهمها، بدبینیها و شکاف و مناقشه کهنهای بپردازیم که بین منتقد و فیلمساز وجود دارد. در این خصوص میتوان به مثابه رویکردی که در شبکههای اجتماعی جریان دارد فیلمسازان را به چالش تعریف نقد و منتقد و انتظارشان از جامعه منتقدان دعوت کرد تا شاید برای یک بار هم که شده در یک حرکت نمادین، رسانهای و مجازی، توقع و انتظار فیلمسازان از نقد و منتقد اعلان شود و مثلاً به این پرسش پاسخ روشن داده شود که آیا نقد منفی و بیان نقاط ضعف فیلمها به معنی نقد عقبمانده و مخرب یا برآمده از کینه و دشمنی با فیلمسازان است یا نه؟
این انگاره در ذهن برخی فیلمسازان وجود دارد که نقد را به چالش کشیدن فیلم و فیلمساز میدانند! این در حالی است که نقد یک خوانش خودآگاهانه از سوی یک مخاطب جدی سینماست که فقط تماشاگر فیلم نیست و بنا به تخصص خود در این حوزه به ارزیابی و قضاوت درباره آثار سینمایی میپردازد. به نظر میرسد پس از این همه سال تجربه نقدنویسی در ایران و با تأکیدی که خود فیلمسازان بر ضرورت و اهمیت نقد سینمایی دارند، هنوز جامعه منتقدان در معرض یک سوءتفاهم و سوءبرداشت جدی قرار دارد که گویی به این دعوت میشود که بیشتر باید درباره هم حرف زد و تعامل و گفتوگو داشت.
برآیند کلی نقدهای سینمایی در نهایت به رشد و تعالی سینما کمک میکند و نمیتوان منکر نقش سازنده و مثبت نقد در رشد و پیشرفت سینما شد؛ همچنان که میتوان بخشی از ناکارآمدیها و درجازدنها و آشفتگی در سینمای ایران را نیز متأثر از فقدان نقدهای جدی و اثربخش دانست؛ نقدها و منتقدان منفعلی که گاه به خاطر همین فضای پرسوءتفاهم و آسیبپذیر از وظیفه و رسالت نقد فاصله میگیرند و نمیتوانند نقش حرفهای خود را بهخوبی ایفا کنند. وقتی نقدها زهراگین میشوند و بدون تعارفات و ملاحظات متعارف به تحلیل یک اثر میپردازند این گونه آماج انواع اتهامات و سنگپراکنیها و دستاندازیها میشوند. تداوم این ذهنیت و بدبینی به منتقدان میتواند نقد را هم از کارکرد اصلی خود تهی کند و این اتفاقی است که کموبیش در حال رخ دادن است و نقد فیلم را هم مثل بسیاری از تولیدات سینمایی منفعل و بیخاصیت کرده است.
نکتهای که در مناقشه اخیر باید مد نظر قرار بگیرد این است که نقد فیلم، نفی فیلمساز و هویت و توانمندیهای او نیست. وقتی فیلمساز فیلم خوبی میسازد نقد خوب هم دریافت میکند و زمانی که فیلم بدی میسازد نباید توقع نقد مثبت داشته باشد. منتقد کار خودش را میکند و نمیتواند و نباید تحت تأثیر نام و شهرت فیلمساز باشد. آنچه برای منتقد ملاک است اعتبار فیلم است نه فیلمساز. بر این اساس نقد مارموز نفی کمال تبریزی و آثار ارزشمندش در سینما نیست، نقد اثری از اوست که ضعیف است و انتظار منتقد را برآورده نمیکند! گاهی اگر دُز نقدها تندتر میشود به دلیل توقع بیشتری است که منتقد از یک فیلمساز خاص دارد نه هجمه به او! کمال نقد در خوانش بیتعارف و صادقانهای است که از اثر ارائه میکند نه تعریفها و تعارفهای از سر رودربایستی یا محافظهکاری! گاهی همین ملاحظات یا دستکمگرفتن نقدهاست که موجب زوال نقد در سینمای ما شده و نقد را به مجیزگوییها تقلیل داده است! جالب اینکه بسیاری از فیلمسازان وقتی جایزه خود را از دست منتقدان در جشن منتقدان میگیرند آن را معتبرترین جایزه میدانند و در وصف نقد و منتقد حرف میزنند، اما وقتی با نقد منفی مواجه میشوند آن را برنمیتابند و منتقد را به خیلی چیزها متهم میکنند!
واقعیت این است که فیلمساز هم مثل منتقد که ممکن است از فیلمی خوشش نیاید، میتواند نقدی را نپسندد و این حق اوست اما متهم کردن منتقدان به برخی انگیزههای فرامتنی و منتقد را تا پای مجرم پایین آوردن، مصداق نوعی بیاخلاقی حرفهای است. شاید لازم باشد تا در برابر نظریه «مرگِ مؤلف» که به تفکیک اثر از سازندهاش در نقد تأکید میکند از نظریه «مرگِ منتقد» گفت تا نقد را از منتقد منفک کرد و فیلمسازان را به تأمل درباره این موضوع دعوت کرد که در نقدها به این بیندیشند که «چه» گفته میشود نه «چه کسی» میگوید! شاید اینجوری آلرژی مزمنی که در برخی نسبت به واژه «منتقد» وجود دارد کاسته شود و نقد و ضرورت و کارکردهای آن به مثابه یک عامل پیشبرنده نه بازدارنده به رسمیت شناخته شود. کمال نقد در استقلال آن و زوال نقد در وادادگی و وابستگی آن است. فهم این تمایز میتواند راهی برای حل مناقشات جنجالی بین منتقد و فیلمساز باشد.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: