ترومای سرخ
نویسنده، تهیهکننده و کارگردان: اسماعیل میهندوست. مدیر فیلمبرداری: مسعود امینیتیرانی. صدابردار: کامران کیانارثی. تدوین: سمیرا غلامزاده. صداگذار: بهمن اردلان. محصول 1395. 87 دقیقه.
«ترومای سرخ قصهای عاشقانه در بستر یک سفر شهری در تهران است که طی آن شخصیت اصلی (نگار) برای برقراری تعادل بین چهار بُعد شخصیتی زن (معشوقه، مادر، آمازون و مدونا) تلاش میکند.»
پرداختِ متفاوتِ داستانی آشنا
ترومای سرخ یک فیلم جادهایست که در جاده نمیگذرد. مسافری دارد که سفرش روزمرگی است. تکرار کارهای هرروزه و هرساله، اما امروز میخواهد سفرش متفاوت باشد و بدون جواب پس دادن به دیگران کارش را انجام دهد. شاید بتوان اسمش را پنهانکاری گذاشت. نامش هرچه باشد سفریست برای بالغ شدن در کلانشهری به نام تهران.
نگار (پریوش نظریه) با برهمزدن نظم زندگی روزمره، سفرش را آغاز میکند. با گریز از محل کار و پرداختن به کارهای شخصی. نگران است، چون هم مادر است و هم همسر. اما مسیر امروزش جستوجوی راهیست خارج از این چارچوب از قبل تعریفشده و همین طور جهانی که تکنولوژی به او تحمیل میکند. جستوجوی راهی برای کسب هویتی که در آن زن بودن و فردیتش از همه مهمتر است؛ پس اول باید مناسبات خود را با اطرافیانش تعیین کند. مسیری که طی میکند از اوج شلوغی و ازدحام میگذرد و این بهاییست که باید برای رسیدن به خلوت و آرامش نهایی بپردازد.
فضای ترسیمشده - چه در مترو و چه در اتومبیل - سرشار است از حس خفقان؛ خفقانی که نتیجهاش انسانیست که در این متروپولیس بیهویت قافیه را باخته است. آرامشِ ظاهریِ نگار در چنین محیطی نشان از نوعی مراقبه دارد که انگار برای رسیدن به آرامش باطنی، قرارش را با خودش از قبل گذاشته است. اما تکامل این آرامش نیاز به ضربهای روحی (تروما در علم پزشکی به معنای ضربهایست که از خارجِ بدن وارد میشود) دارد تا او را مصمم کند که این مسیرِ رسیدن به فردیت را کامل کند و قدم آخر را محکم بردارد.
این شرح حالِ دلِ نگارِ ترومای سرخ است، با داستانی که شاید آشنا باشد اما پرداخت آن برای مخاطب خوگرفته با ملودرامهای تکراریِ سینمای ایران متفاوت است؛ فیلمی که تقریباً یک بازیگر دارد و تمام بازیگران سرشناسِ حاضر در تیتراژ فقط از طریق تلفن و فضای مجازی با او در ارتباط هستند و در پرده اول، فیلم لاک (استیون نایت، با بازی تام هاردی) را به ذهن متبادر میکند (که در خود فیلم هم به آن اشارهای میشود). اما خوشبختانه از آن عبور میکند تا جهان خود را بسازد. اما ای کاش فیلمساز با وجود درامِ درگیرکننده اصلی، به سمت بلایِ انگار تمامنشدنیِ سینمای ایران یعنی «از هر دری سخن گفتن» حرکت نمیکرد و تا حدی دچارش نمیشد. این موضوع با ضعف بازیِ بازیگرانِ گذری (که برخی بیش از چند پلان هم حضور ندارند) همراه شده است. اصلاً وقتی دوربین فیلمساز این حس تنگنا و خفقان را خوب منتقل میکند چرا برای تشدید این احساس، باید مدام مشکلات و معضلات اجتماعی را مقابل مخاطب قرار دهد و به او یادآوری کند؟
مکان
کارگردان: سیدمهدی احمدپناه، فیلمنامه: احمدپناه، مژده دایی، علیرضا سردشتی، عباس ناصری و پانتهآ تاجبخش، مدیر فیلمبرداری: امین جعفری، تدوین: محمد افشاری، موسیقی: امیرحسین متینفر، صدابردار: سیدوحید رضویان، صداگذار: سیدعلیرضا علویان، 82 دقیقه، محصول 1395.
«چهار رفیق قدیمی چند ماه پس از کنکور، به بهانه تولد یکی از آنها که در کنکور پذیرفته نشده است و اکنون عازم خدمت سربازی است، دور هم جمع میشوند و تصمیم میگیرند شبی را به تفریح و خوشگذرانی بپردازند. ولی در شهر به جای پیدا کردن مکانی برای تفریح، با مکانهای دیگری مواجه میشوند...»
جایی برای پسرها نیست!
این موضوع که زندگی جوانان امروز به اندازه کافی ایده دارد تا تبدیل به یک یا چند فیلم سینمایی شود، بهخودیخود مطلب جدیدی نیست. مکان هم با همین ایده آغاز میشود؛ جوانی سودای فیلمسازی دارد و در جستوجوی سوژه است. یک شب اجبار در روشن نگه داشتن دوربین (بیآنکه منطق درونی پیدا کند) باعث میشود که زندگیِ چند ساعت از او و رفقایش ثبت شود و ما از این مسیر با برشی از زندگی پسرانی همراه میشویم که قرارست به خاطر یکی از رفقایشان که عازم سربازیست، بدون برنامهریزی خاصی دور هم جمع شوند و چند ساعتی تفریح کنند. طبیعتاً در چنین چارچوبی رویدادهای فیلم به شکل تصادفیست و کمتر میتوان روابط علتومعلولی مشخصی بین آنها پیدا کرد. آنچه باعث شده است این رویدادها باعث بسط و گسترش پرسوناژها نشوند و فیلم در حد همان ایده اولیه باقی بماند، انتخاب نحوه اجرا است.
فیلمساز با انتخاب نوع رفتار دوربینش از همان سکانس اول موفق نمیشود تصویر واضحی از زندگی این چهار جوان ارائه کند و حتی حضور گذری افراد ناشناس و تقابل با آنها هم کمکی نمیکند؛ چرا که اصرار بیش از حد روی مستندگونه بودن داستان باعث شده است حرکات دوربین محدود شوند و فقط بتواند به آنچه مقابلش روی میدهد سرک بکشد و نهایتاً ناخنکی به آنها بزند. گاهی کنشی روی میدهد و دوربین به خاطر همان محدودیت از قبل تحمیلشده به فرم فیلم نمیتواند از درون اتومبیل خارج شود و بخش اعظم آن کنش خارج از قاب اتفاق میافتد؛ در چنین موقعیتی آنچه باید به کمک اثر بیاید تا از طریق آن هم شخصیتپردازی صورت گیرد و هم داستان جلو برود، صدا و نحوه استفاده از آن است. اما صدای استفادهشده هم کمکی به درگیر کردن مخاطب نمیکند.
خلاصه اینکه مکان نمایشدهنده یک سری موقعیتهاست که در مرکزیت آنها چهار پسر جوان قرار دارند؛ پسرانی که نه شخصیتی از آنها خلق میشود و نه داستان درگیرکنندهای برای تعریف کردن دارند و در نهایت در حد تیپ باقی میمانند. خشت کج در همان سکانس اول گذاشته میشود، وگرنه فیلمنامه ظرفیت این را دارد تا مخاطب را با چند ساعت از زندگی این رفقا همراه کند؛ پسرانی که برای دور هم جمع شدن و چند ساعت تفریح جایی ندارند جز یک ماشین و خیابانهای شهری که انگار تحمل هیچ چیز و هیچ کس را ندارد و اجازه دَمی آسودن را به آنها نمیدهد تا چند لحظه با هم خلوت کنند و شب قبل از جدا شدن رفیقشان را جشن بگیرند.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: