هومن سیدی از بازی در نقشهای کوتاه سینمایی شروع کرد و در این راه حتی از چهارشنبهسوری اصغر فرهادی سر درآورد. ایفای نقش اصلی یک تکه نانِ کمال تبریزی که البته چندان به چشم نیامد، به همراه نقشی مهم در یک سریال تلویزیونی در دهه 1380 تا حدی او را در بازیگری تثبیت کرد. وقتی هم که با آفریقا به فیلمسازی روی آورد معلوم شد در کارگردانی هم حرفهایی برای گفتن دارد و این مسیر ادامه یافت...
حالا جدیدترین فیلم هومن سیدی به مدد حالوهوایش و همچنین حضور نوید محمدزاده و فرهاد اصلانی و البته بازی درخور چهره تازهای به نام نوید پورفرج، این روزها با استقبال تماشاگران در گیشه روبهرو شده است. اما مغزهای کوچک زنگزدهی این فیلمسازِ بهنسبت باتجربه، آگاهانه یا ناخودآگاه ابد و یک روز را تداعی میکند و مدام چنین به نظر میرسد که فیلم و فضا و آدمهایش در تلاش برای یک آشناییزدایی شکل گرفتهاند. از این زاویه، مغزها... دائم یادآور آن فیلم خوب و اثرگذار است و از مقایسه با آن گریزی نیست! و البته سیدی - اگر عمدی در کار بوده - نتوانسته از سنگینی بار این آشناییزدایی، موفق خارج شود. آنجا خانهای قدیمی و تقریباً مخروبه در حاشیه فقرزده شهر تهران بود و محلهای پر از خلاف و نکبت، و اینجا نیز. آنجا نوید محمدزاده یک جوان معتاد بود و اینجا فقط گاهی دمی به خُمِ مواد میرساند و در عوض از نظر روحی و روانی نامتعادل است و تا حدی عقبمانده؛ از این منظر تلاش سیدی برای ازاله شخصیتِ ابد و یک روزی این بازیگر کاملاً مؤثر به نظر نمیرسد و انگار وجود دندانهای مصنوعی، مدل موها و چشمها و راه رفتن متفاوت و همچنین تغییر لحن کلامی و تندتند و سربالا حرف زدن محمدزاده در نقش شاهین در نگاه اول به چشم نمیآید!
در اینجا هم به جای کسی مثل پیمان معادی به عنوان بزرگتر و تصمیمگیر خانواده در ابد و یک روز، پدر پیر، معتاد و مفلوکی (با بازی فرید سجادیحسینی که عوضش قدری عاطفه در مورد دختر جوانش به خرج میدهد و باعث نجات وی از مرگ حتمی میشود) وجود دارد و البته نقش معادی، یک بار هم معادلی همچون شکور با بازی فرهاد اصلانی پیدا کرده است که «چوپان» گله گوسفندان است و بیرحم و بهرهکِش و ضعیفکُش. همچنان که شهره (مرجان اتفاقیان) هم مانند سمیه (پریناز ایزدیار) در ابد و یک روز دختر سفیل و سرگردانی است که هرچند در اینجا نقش او کمرنگ و کوتاه شده است ولی با قسیالقلبی بسیار بیشتر برادرانش، حتی تا آستانه مردن میرود (تا حدی به شیوه خانه پدری کیانوش عیاری ولی بسیار کماثرتر از آنجا). همچنین است نوجوانی به نام شهروز (هومن سیدی؟) که به مانند شخصیت مهدی قربانی در ابد و یک روز باز هم مادری دارد که همسن مادربزرگ اوست و تناسب چندانی میان این دو زوج به عنوان «مادر-فرزند» وجود ندارد...
با همه اینها سیدی در فیلم تازهاش نشان میدهد اگر بخواهد اهل قصه گفتن و داستانپردازی هم هست؛ و اصلاً جذابیت و فروش تا اینجا خوب فیلم هم مدیون همین رویکرد بوده است؛ هرچند که مغزها... بهشدت در شیمی میلنگد؛ یعنی اینجا فیزیک فیلم و گردهمآوردن محمدزاده و اصلانی و فضاسازی و چرکیِ روابط آدمها به اندازهای است که تماشاگر را در نخستین دیدار به تعقیب داستان و سرنوشت شخصیتها ترغیب کنند اما این طور به نظر میآید که نخ تسبیحی وجود ندارد تا روایت فیلمساز را تماموکمال به تماشاچی بنمایاند و فیلم جدید سیدی را ماندگار کند. به بیان دیگر، اگر فیزیک فیلم را که با وجود همه مشابهتهایش به فیلم روستایی بد از کار درنیامده است، به مغز آن تشبیه کنیم، آن وقت میتوانیم شیمی مغزها... را در حکم قلب فیلم به حساب بیاوریم؛ قلبی که بهشدت زنگ زده است و به همین دلیل فیلم دچار لکنت میشود و آدم، از کارِ شخصیتها - با آن که علاقه نصفهنیمهای هم به سرگذشت و حتی سرنوشت آنها پیدا کرده است - چندان سر درنمیآورَد.
حرف فیلم هم آن قدر مبهم و اصلاً به دلایل ممیزی سخت و هزینهساز بوده که لابهلای این کموکسریها تقریباً گم شده است. لابد به همین دلیل هومن سیدی و احتمالاً یکیدو نفر از تصمیمگیران فیلم (مثل تدوینگر و تهیهکننده) پس از تماشای نسخه کامل اولیه به این نتیجه رسیدهاند که آن نریشن کوتاه ابتدایی و انتهاییِ فیلم را در دهان نوید محمدزاده بگذارند که گله، چوپان میخواهد و گوسفند بدون چوپان فلان و بهمان میشود و چه و چه... تا دستکم - شفاهی هم که شده - اشارهای به منظورشان از حرف فیلم داشته باشند. در واقع تماشاگر در سکانس پایانی، لودری را میبیند که در حال تخریب کارگاه شکور است و چند مأمور به همراه شاهین و شهروز (برادر نوجوان خانواده) که این یکی از زندان آمده و - با آن جبروت نگاههایش - معلوم نیست در کنار «گله» آدمهای سابق شکور، آیا قصد چوپانی آنها را دارد یا خودش هم مثل آنها مستأصل و سرگردان مانده است.
سینمای مغزهای کوچک زنگزده سینمای سختی است؛ آن قدر سخت که بیننده حتی نمیتواند تصمیم بگیرد این سینما را دوست داشته باشد یا آن را به فراموشی بسپارد. با این همه سیدی در تمامی ساختههای سینماییاش نشان داده است که اهل تجربه کردن است و حتی ممکن است بهزودی شاهکارش را خلق کند؛ اگر و تنها اگر از همان ابتدای کار به ساخت فیلم «خودش» بیندیشد و - شاید - در فکر استفاده از مصالح داستانی آشنا نباشد. خوشبختانه او بازیگر خوبی هم هست و حتی به پرسونایی هم دست پیدا کرده است؛ یعنی تقریباً غم نان ندارد و میتواند در فیلمسازی به ایدهآلهایش بیندیشد و اصلاً عجلهای هم برای شروع فیلم بعدی نداشته باشد. فعلاً همان شخصیت همیشگی جوانِ حراف و زبر و زرنگ امروزی که مدام در حال رنگ کردن دیگران است تا هدفهایش را پیش ببرد، میتواند سیدی را در بازیگری توی ویترین سینما نگه دارد و او هم از آن طرف میتواند با حوصله و البته با خیالی راحت به فیلم بعدیاش فکر کند.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: