نوروز امسال با بصرفه‌ترین سیم‌کار کشور

سینمای ایران » نقد و بررسی1394/10/24


نقد خوانندگان – 41

نگاهی به فیلم «باز هم سیب داری؟» ساخته‌ی بایرام فضلی

سپیده مجد

 

پیروزی جهل

آدم از بهشت ناآگاهی به بهانه‌ی سیب خارج می‌شود تا در زندگی دنیا و به‌واسطه‌ی مقابله با سختی‌ها و رویارویی با ابلیس به کمال دست پیدا کند. در داستان قدیمی حسن کچل نیز، او به‌واسطه‌ی وسوسه‌ی سیب از بهشت خانه و آسودگی خارج می‌شود و این بیرون آمدن با حیله‌ی زیرکانه‌ی مادرش صورت می‌گیرد تا طی سفری بیرون از خانه‌ی امن، به پختگی و رشد برسد.
باز هم سیب داری؟ بر اساس ایده‌ی داستان حسن کچل شکل گرفته است و روایت تشرف به دنیای مردانگی و عشق است. اما تشرفی که ناکام می‌ماند و منجر به بلوغ نمی‌شود. سفر سختی که به سرانجام نمی‌رسد. اما فیلم از ایده‌ی اولیه‌اش فاصله می‌گیرد و داستان دیگری را در این ساختار روایی بسط می‌دهد و به نوعی تبدیل به روایت چگونگی تبدیل شدن به ضدقهرمان می‌شود.
شروع داستان با انتظار آمدن یک منجی و ایمان به او آغاز می‌شود و سپس، زنی بر اسب در حال تاختن دنبال مردی است که او را مادر خطاب می‌کند. مادر به زور و ضرب سلاح، شلاق و خشونت مشغول راندن و جدا کردن پسر از خودش، خانه و ایل است. تأکید بر ناپختگی، ضعف و نابالغی مرد هم با نمایش صحنه‌ی خیس شدن شلوارش از فرط ترس و ناتوانی صورت می‌گیرد. با این صحنه و اشاره به انتظار آمدن یک ناجی، ناخودآگاه منتظر ظهور و تولد یک قهرمان می‌شویم؛ انتظاری که فیلم در نهایت آن را برآورده نمی‌کند. مرد داستان دچار هیچ گونه تحول شخصیتی و رشد به معنای رسیدن به مکانی والاتر نمی‌شود و چه‌بسا به منزل اول بازگردانده شده و تمام مسیری را که رفته است در انتها مجبور به بازگشت و عقبگرد می‌شود. او صرفاً در حال دویدن و آوارگی است و صحنه‌ی پایانی فیلم هم با نمایی از او که در حال دویدن است به پایان می‌رسد که یادآور افسانه‌ی سیزیف یا بیهودگی حرکت موشی داخل گردونه است.
فیلم در سه لایه طعم شکست را به ما می‌چشاند. مرد داستان در سه حوزه‌ی روابط فردی، بین‌فردی و اجتماعی با شکست مواجهه است. در حوزه‌ی فردی او هیچ درک درستی از خودش و آن‌چه در اطرافش می‌گذرد ندارد. مرد داستان رابطه‌ی حقیقی و ارزشمندی با وجود خودش ندارد و تنها مثل کودک نیازهای اولیه را می‌شناسد و آن‌ها را ابراز می‌کند (مدام اظهار گرسنگی می‌کند و پس از سیری، نیازهای جنسی‌اش بروز می‌کند). او از کنترل خود و نیازهایش عاجز است. تفکر و ایده در دنیای او مفهوم ندارد. شخصیت او عمقی ندارد و درگیر مکاشفه‌ی خود و درونیاتش هم نیست. او فقط یک دونده‌ی خوب است و از نیروی بدنی مناسبی برخوردار. در مواقع بحرانی و خطر این نیروی تعقل و درایت نیست که به مرد داستان کمک می‌کند بلکه او صرفاً بر نیروی بدنی و چماقش تکیه دارد و تمام تلاش‌های زن داستان در جهت پرورش او بیهوده است؛ و همین نقطه‌ضعفی است که منجر می‌شود در انتها آلت دست نیروهای منفی و شر داستان شود و داس‌داران از او به عنوان برده‌ی جدیدشان استفاده کنند.
در حیطه‌ی روابط بین‌فردی جز در لحظه‌های کوتاه، او موفق به ایجاد یک رابطه‌ی موفق و عمیق با زن قصه نمی‌شود و به‌نوعی از وصال ناکام می‌ماند. این عدم توفیق گاهی به دلیل ناتوانی خود او و گاهی نیز به دلیل عوامل بیرونی مانند مداخله و حمله‌ی داس‌داران است. زن قرمزپوش داستان محرک مرد است و همانند سیب برای حسن کچل عمل می‌کند. مرد خواهان اوست و به دنبال او راه می‌افتد و در این راه و طی فرار از دست داس‌داران به دهکده‌های مختلفی می‌رسند که هر کدام به منزلی در روان فردی و ناخودآگاهی جمعی شباهت دارند و رفتار خاصی را تداعی می‌کنند. در یک دهکده شاهد آنارشی و بی‌نظمی هستیم و در دهکده‌ی دیگر عزاداری مفرط و گداپروری. نقطه‌ی مشترک تمامی دهکده‌ها خانه‌های پوشالی با بنیان‌هایی ضعیف است که هر لحظه احتمال فروریختن‌شان را می‌دهیم و مردمانی ترسو و بی‌فکر در آن‌ها زندگی می‌گذرانند.
در واقع می‌توان گفت فیلم به نوعی دعوت به تفکر است. البته توأمان روشنفکرانی را هم نقد می‌کند که به شکل مردمانی سفیدپوش به تصویر کشیده می‌شوند که برای فرار از مجازات بیدار بودن، خود را به خواب زده‌اند. تنبلی فکر و ایده در دهکده‌ی روشنفکری حاکم است و گرسنگی و فقر حاصل این نوع زندگی است.
مرحله‌ی سوم شکست در حیطه‌ی اجتماعی است. در یکی از دهکده‌ها او موفق می‌شود افرادی را جهت مقابله با داس‌داران تحریک کند و آن‌ها را دور خودش جمع کند و به نوعی رهبر مبارزه شود. اما باز هم عدم تفکر و ناپختگی او و یارانش قیام را ناکام می‌گذارد و فاجعه به بار می‌آورد. دهکده ویران می‌شود و افراد زیادی به قتل می‌رسند؛ و خودش نیز با فضاحت از صحنه‌ی جنگ می‌گریزد و هم‌رزمانش را تنها رها می‌کند. اتحادی که او بر پایه‌ی شعار ساخته است فرو می‌ریزد و دیگران از بی‌عرضگی او آگاه می‌شوند: «خاک بر سرت با این نقشه‌ات، خاک بر سرت با این دفاعت.»
نیروی منفی و قدرت سیاه در این فیلم بسیار مسلط و قوی به تصویر کشیده شده است و هیچ نقطه‌ی روشن و روزنه‌ی امیدی برای نجات باقی نمی‌گذارد و تمامی آرزوها و رؤیاها را زنده‌به‌گور می‌کند (دفن کردن کودکان). آرزوی ساختن دنیایی جدید باید توسط مرد داستان محقق شود و این آزمون سخت داس‌داران برای او است. در الگوی فیلم‌های قهرمانی، پروتاگونیست پس از سربلندی در دشواری‌هایی که شر برای او ایجاد می‌کند در انتها بر نیروی شر و ضدخود غلبه می‌کند و آن را از بین می‌برد یا از صحنه به عقب می‌راند. اما در این فیلم با چنین پایانی مواجه نمی‌شویم و کلیشه‌ی رایج ذهنی ما از داستان قهرمانی شکسته می‌شود؛ در این‌جا نیروی شر پیروز است، و آن چیزی نیست جز نیروی جهل و نادانی.

آرشیو

فیلم خانه ماهرخ ساخته شهرام ابراهیمی
فیلم گیج گاه کارگردان عادل تبریزی
فیلم جنگل پرتقال
fipresci
وب سایت مسعود مهرابی
با تهیه اشتراک از قدیمی‌ترین مجله ایران حمایت کنید
فیلم زاپاتا اثر دانش اقباشاوی
آموزشگاه سینمایی پرتو هنر تهران
هفدهمین جشنواره بین المللی فیلم مقاومت
گروه خدمات گردشگری آهیل
جشنواره مردمی عمار
جشنواره انا من حسین
آموزشگاه دارالفنون
سینماهای تهران


سینمای شهرستانها


آرشیوتان را کامل کنید


شماره‌های موجود


نظر شما درباره سینمای مستقل ایران چیست؟
(۳۰)

عالی
خوب
متوسط
بد

نتایج
نظرسنجی‌های قبلی

خبرنامه

به خبرنامه ماهنامه فیلم بپیوندید: