پرویز (مجید برزگر)
یک کم مؤدب باش
سمانه پاکدل
«یک کم مؤدب باش.» این جملهای است که پرویز در دقایق انتهایی فیلم خطاب به پدرش میگوید. همین جملهی سهچهار کلمهای محاورهای ساده، سهم سنگینی از فیلم را با خود دارد. عقدهای کهنه، سرکوفتی سوزاننده و همیشگی از طرف پدری سلطهجو و سرزنشگر که همواره در مقام برتر و دستوردهنده بوده است و عنکبوتوار راه رشد روح و روان فرزندش را گرفته. با این جمله، در موقعیتی که پرویز برای اولین بار خود را در موقعیتی برتر، هرچند کاذب، میبیند اوج طغیان مخرب خود را با پاس دادن خواستهی پدر به خود او نشان میدهد؛ پدری که همیشه از فرزند خود توقع اطاعت بیچونوچرا و ادب و احترامی بدون مخالفت و کلام داشته است: «حالا نوبت تو است که جلوی من مؤدب باشی. ساکت و مطیع.»
پرویز دومین ساختهی بلند سینمایی مجید برزگر بعد از فصل بارانهای موسمی است. برزگر که قبل از این، سابقهی ساخت و تهیهکنندگی چند فیلم کوتاه تجربی را داشته است، در این فیلم بهخوبی از هنر و مهارت عکاسی خود در به وجود آوردن کادربندیها و نورپردازیهای زیبا استفاده کرده است. پرویز داستان زندگی مرد میانسال سنگینوزنی است که تنها با پدرش زندگی میکند و یکباره در پی تصمیم پدر برای ازدواج مجدد، از طرف خانواده و اطرافیان خود رانده میشود و انگار دیگر کسی او را با وجود هیکل بزرگش نمیبیند. این اتفاق اقدامهای انتقامجویانهی او را سبب میشود.
پرویز علاوه بر کارهای خانه و پدرش، مدیر ساختمان شهرک محل سکونتشان است، در خشکشویی کار میکند، و حتی رانندهی سرویس بچههای مدرسهای مجتمع است. با این حال همیشه به خاطر بیکاری و بیعاری سرزنش میشود. احتمالاً به این دلیل که دنیای او از محیط دیوارهای سیمی مجتمع مسکونی تجاوز نمیکند. برای او خارج از دیوارها و دروازههای مجتمع دنیایی وجود ندارد، و همین موجبات انفجار پرویز پس از طرد ناگهانی از خانه و کاشانه و دلبستگی یک عمر زندگی بیفرازونشیب را فراهم میکند. جنینی که ناگهان از دنیایی گرم و امن و آرام رانده میشود چارهای جز جیغ زدن پیدا نمیکند. پرویز جنین پیری است که با لگدی از دنیای امن و بدون تشویشاش بیرون رانده میشود و در نتیجه، روحش شروع به فریاد زدن و انتقامخواهیهای پیدرپی میکند.
مجید برزگر خود این طور گفته که برای نوشتن فیلمنامهی پرویز دو سال وقت گذاشته شده، و حقیقتاً نتیجهی خوبی هم به دست آمده است. فیلم خوبی که نهفقط مدعی عنوان فیلمی اجتماعی - که از ابتدای سینمای ما تا به الان، زیاد بر آن ادعا شده، اما در عمل تنها گذری بر کوچهی اجتماع زدهاند و با مشتی شعار از آن خارج شدهاند - بلکه واقعاً فیلمی تکاندهنده و در عین حال بدون قضاوت از فجایعی است که چون سمی سیاه زیر پوست بهظاهر آرام و در درون ملتهب شهری چون تهران، در حرکتاند.
فیلم چنان در تلخی غوطهور است که شاید حتی متوجه نشویم که برزگر تنها یک نقطه، یک نقطهی سفید کوچک، یک روزنهی امید، در میانهی داستانش برایمان باقی گذاشته است. آنجا که پرویز از خفه کردن نوزاد پشیمان میشود و تنها به رها کردن او در شهر بسنده میکند. گویی حتی خود پرویز با این همه نیروی ویرانگر و انتقامجوی خود، امید به نجات نفس زندگی از چنگال این همه سیاهی و تباهی دارد.
لامپ صد (سعید آقاخانی)
لامپهای خاموش ذهن یک معتاد
دامون قنبرزاده
آقاخانی با نوشتن و کارگردانی این فیلم نشان میدهد که قصد دارد مثل رضا عطاران و مهران مدیری و سروش صحت، جزو کسانی باشد که از گروه طناز ساعت خوش بعد از سالها فعالیت، خودش را به گونه دیگری ثابت کند. حالا سعید آقاخانی، با ساخت این فیلم و البته گرفتن همزمان سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد برای نقشهایی کاملاً جدی و حتی تراژیک، نشان میدهد که دور، دور اوست. آقاخانی سعی کرده بلای اعتیاد را ابتدا در چهرهی ازریختافتادهی تنابنده و سپس در تاروپود داستانش نشان بدهد. تنابنده ـ مثل همیشه ـ خیلی خوب از پس اجرای نقشی سخت برآمده که در سینمای ایران رقیب زیاد دارد. او نه مانند معتادان مافنگی سرش را به جلو خم میکند، نه تلفظ برخی حروف را تغییر میدهد و نه لخلخکنان راه میرود. او حتی پایش که بکشد، دنبال دزد کیف ناهید هم میدود. آقاخانی با کمک تنابنده و البته بیشک، اسکندری بزرگ، نشان میدهند که یک معتاد چهطور خودش را به ذلت میکشاند. چهطور میتواند خوار و خفیف شود و به تباهی برسد.
اما مشکل فیلم را نه در بازیها و نه در اجرا (که اجرای آقاخانی اتفاقاً خوب هم هست) و نه حتی در پیام آن، بلکه همچنان در فیلمنامه و سیر اتفاقهای آن باید جستوجو کرد؛ اتفاقهایی که میتوان گفت سطحی پرداخت شدهاند و عمقی ندارند و گاه به مرز دستکم گرفتن مخاطب هم میرسند. ایدهی لامپ، که اسم فیلم هم روی آن تأکید دارد، ایدهی خوبیست؛ اینکه فرزین به دلیل توهم ناشی از استعمال مواد بهوسیلهی همین لامپهای صدوات، تمام لامپهای خانه را پر از دود مواد میبیند، ایدهی بکریست. او با دیدن لامپهایی که ناگهان از دود پُر میشوند، به هوس میافتد مصرف دوبارهی مواد را از سر بگیرد. اما این ایده، در طول روایت گسترش پیدا نمیکند و جذابتر نمیشود. نهایت قضیه این است که فرزین با یک دستهی جارو میافتد به جان لامپهای کوچه و خیابان و آنها را میشکند. توهم فرزین، قرار است یکی از هزاران جنبهی منفی استعمال مواد باشد که با آن درگیر است اما نوع استفاده از این توهمها، به جای اینکه نشاندهندهی عذاب ذهنی فرزین باشد تا از این طریق قدمی به سمت ترک مواد بردارد، بیشتر به نوعی رو دست زدن به مخاطب جلوه میکند. نگاه کنید به سکانس بد سوار شدن در تاکسی که به علت حضور حمید لولایی در نقش راننده، به سمت طنز هم میرود و وقتی مشخص میشود راننده خودش هم اهل بخیه است، حتی به طنزی سخیف پهلو میزند که در نهایت با تصادف ماشین، متوجه میشویم تمام این صحنه توهم فرزین بوده است. این اولین صحنهی توهم زدن اوست که علناً هیچ کاربردی ندارد، شاید جز نشان دادن قابلیت طنازانهی دوست و همکار قدیمی آقاخانی، حمید لولایی. در دفعههای بعدی توهم نیز همین حس رودست خوردن وجود دارد؛ مثل جایی که فرزین سکهی طلای کادوی تولد بچهاش را میفروشد و بعد در ادامهی داستان وقتی ناهید به سکه نیاز پیدا میکند، فرزین میماند که چه باید جواب بدهد که در نهایت، بعد از کلی بگیر و ببند و حتی شک به ناهید، متوجه میشویم فرزین در توهم به سر میبرده و هنوز حتی شب تولد هم نگذشته است چه برسد به چند روز! این گونه است که توهمهای فرزین به نوعی رودست زدن فیلمنامهنویس جلوه میکند و راهگشای ما برای رسیدن به عمق ذهنیات آشفتهی یک معتاد نیست. اتفاقهایی نظیر شک کردن به ناهید، دیدن بازیگر مورد علاقهی ناهید در اتاق خواب و حتی رفتن دم در خانهی آن بازیگر و دست به یقه شدن با او (که البته بعداً میفهمیم همین هم جزو آن رودستزدنها به مخاطب است!) همگی در سطح میگذرند و نکتهی خاصی را به بیننده منتقل نمیکنند.
رابطهی بین ناهید و فرزین هم پادرهوا است. معلوم نیست ناهید از زندگی با فرزین خسته شده است یا نه؛ او یک بار به اتاق خواب میرود و فرزین را با زبان بیزبانی به آنجا فرامیخواند، جای دیگر به او تشر میزند که از دست او خسته شده است، در دادگاه چیز دیگری میگوید و از دست او شکایت میکند ولی جلوی پدرش اعلام میکند که فرزین معتاد نیست. پایان فیلم هم سردستی به نظر میرسد؛ اینکه فرزین سه روز در خواب بوده، نشاندهندهی این است که مواد را ترک کرده؟ چهطور میشود کسی با سه روز بیهوشی، مواد را ترک کند و بعد آن طور سر قبر زمان معتادی خود فاتحه هم بخواند؟!