رخ دیوانه (1393) که تقریباً چند ماه بعد از گروه موسوم به «هنر و تجربه» در سینماها به نمایش درآمد، میتوانست الگوی مناسبی برای بسیاری از آثاری باشد که با اتکا به داستانهای رئالیستی تلاش کردهاند مسائل روزمرهی اجتماعی را به داستانهای سینمایی پیوند بزنند. اگر پیچیدگی بیش از حد داستان فیلم، آن را از نفس نمیانداخت چهبسا چنین اثری توانسته بود فضایی تازه برای سینمای ما رقم بزند و توازنی میان رئالیسم داستانی و قصهگویی سینمایی برقرار سازد اما نتوانست چنین کند و ناکام ماند. همان طور که اشاره شد، پیچیدگی داستانی فیلم، بزرگترین مانع اثری شد که توان و پتانسیل ماندگاری در سینمای ایران را داشت.
مسعود (ساعد سهیلی) و پیروز (امیر جدیدی) با یک گروه اینترنتی آشنا میشوند. بهانهی آشنایی آنها تقاضای کاوه (صابر ابر) از مسعود برای فراهم ساختن مواد برای ماندانا (طناز طباطبایی) است. سپس در یک شرطبندی مسعود وارد خانهای میشود و ادعا میکند مرد سرایدار (رضا آحادی) را کشته است. گروه میگریزند اما از موبایل بهجاماندهی ماندانا در آن خانه به غزل (نازنین بیاتی) دوست ماندانا و همسر کاوه تلفن میشود. مردی تقاضای حقالسکوت میکند. در انتها مشخص میشود مسعود برای تلکه کردن ماندانا و دوستانش نقشه کشیده است اما پیروز که دلبستهی ماندانا شده، نقشهی مسعود را برملا میکند. مسعود میگریزد و پیروز محل اختفای او را پیدا میکند. مسعود از لای ساختمان مرتفعی که در آن پنهان شده، پیروز را به پایین پرت میکند و پیروز که راوی ماجراهاست در لحظهی آخر شکوفه (سحر هاشمی) را میبیند و پی میبرد طراح ماجراها کسی جز شکوفه، دوست دیگر این جمع نبوده است.
آنچه میتواند پرسش بنیادین تماشاگر از سازندگان رخ دیوانه باشد، پیچیدگی داستانی و ضرورت آن است. چرا پیروز راوی داستان است؟ آیا برای اینکه در ضرورت داستانی و روابط علتومعلولی صرفهجویی بشود؟ ظن ما از آنجا تقویت میشود که پیروز با راوی بودنش کار را برای شخصیتپردازی دیگران بسیار آسان کرده است. وقتی مثلاً درباره شکوفه میگوید که دنبال پیدا کردن پول برای چاپ بروشورهایش هست، میتوان روی این حساب کرد که تماشاگر هرگز از خودش نخواهد پرسید که نقش شکوفه در این «طرح و توطئه» کجای داستان جای میگیرد که در پایان او را میبینیم که درِ خانهای را باز میکند که مسعود آنجا پنهان شده است. یادمان باشد که یک جملهی پیروز کافی است تا ما احتمالاً بپذیریم که عقل مسعود به چنین توطئهای نمیرسیده و باید فرد دیگری برایش این ماجرا را چیده باشد. اما گویی همین برای پذیرفتن تماشاگر کافی نیست. تماشاگر میتواند مهمترین پرسش پیرامون شخصیت شکوفه و نقشش را در فیلم بپرسد. انگیزهی شکوفه همین قدر کافی است که میگوید ماندانا اهل کمک کردن نبود؟ یادمان باشد که در طول زمان زیادی، هرگز شکوفه را در فیلم نمیبینیم. حضور یک شخصیت غایب که نقشی در داستان ندارد، چهگونه میتواند این همه پررنگ باشد؟ تماشاگر چهگونه خواهد پذیرفت که شخصیتی تنها با اتکا به یک فلاشبک میتواند نقشهای چنین پیچیده طراحی کند؟ شکوفه در تمام مدتی که او را روی پرده میبینیم، دیالوگ بهخصوصی با مسعود ندارد. حتی برای لحظهای با هم تنها نمیشوند. هیچ ارتباطی بین این دو در طول زمانی که شکوفه در فیلم حضور دارد، وجود ندارد. پس چهگونه است که شکوفه طراح و بازیگردان اصلی ماجرا میشود؟
از سوی دیگر پیروز ظاهراً قرار بوده که نقش یک راوی غیرقابل اعتماد را برای تماشاگر بازی کند. به عبارت دیگر چیزهایی بگوید که درست از آب درنیایند. ما هرگز همدستی پیروز و دیگران علیهی مسعود را نمیبینیم. چاقوی قلابی پیروز کار را برای همه آسان میسازد و مسعود میترسد و از خیر نقشهاش میگذرد. اما شب قبل از این ماجرا که پیروز نزد مسعود میرود، بازی هر دو بازیگر به گونهای نیست که تزلزل شخصیت پیروز و عصبانیت شخصیت مسعود به پیشبرد داستان کمک کنند. بنابراین وقتی منطق داستانی حضور راوی از همان ابتدا در فیلم جا نمیافتد، بودونبود یک راوی غیرقابل اعتماد در فیلم احساس نمیشود.
از سوی دیگر تماشاگر میتواند از خودش بپرسد که داستان ماندانا و مادرش و خانهشان و قضایای دیگر همراه با سفر خارج غزل و کاوه و پدر غزل و ماجرای مرگ مادر غزل اگر از داستان کنونی حذف میشدند، آیا فیلم همچنان ظرفیت تبدیل شدن به یک داستان سینمایی را داشت؟ و آیا در طرح و توطئهی داستانی خللی وارد میشد؟ ارتباط پیروز و ماندانا در کجای توطئهی بزرگ داستان (نقشهی رندانهی مسعود) جای میگیرد؟ ماجرای برادر کاوه و خرد کردن اتومبیلش و سپس خالی کردن خانهی کاوه چه اثری در داستان اصلی فیلم دارد؟ در سکانسهای مربوط به غزل و پدرش و کاوه و برادرش راوی داستان پیروز نیست. ما در اینجا داستان را از دیدگاه کدام راوی دیدهایم؟
پنهانکاری در روایت که شگرد اصلی داستان است تا آنجا پیش رفته است که شکوفه به عنوان اصلیترین سرنخ ماجرا قلمداد شده و هیچیک از شخصیتها سراغی از او نمیگیرند. همان طور که وقتی مسعود غیبش میزند، کسی به دنبال او نیست که هستهی اصلی ماجرا منتسب به اوست و به جای اینها روایت داستانی تلاش دارد با پررنگ کردن ماجرای ماندانا و مادرش از یک سو و ماجرای پدر غزل و مادری که هرگز برای این دختر وجود ندارد، ذهن تماشاگر به دنبال مسعود و شکوفه نباشد.
ابوالحسن داودی به عنوان کارگردان تلاش فراوانی برای مصور کردن این داستان پیچیده کرده است. وقتی اشاره به مصور کردن میشود، این به معنای کمرنگ کردن نقش کارگردان نیست بلکه اشاره به ماجرای حرف زدن ماندانا از پشت موبایل با سگی است که با شنیدن فرمانهای ماندانا آرام میشود تا پیروز بتواند وارد خانه شود. هرچند در همین سکانس برشها به مرد دیگری که پیش از این، مسیری را طی کرده که پیروز طی میکند، گویا است. هرچند که مثلاً سرعت اتومبیلی که کاوه در نماهای بسته به اینجا و آنجا میکوبد با سرعت آن در نماهای دور همخوانی ندارد. تدوین پرتنش فیلم در دقایق ابتدایی بهخوبی ریتم فیلم را به تماشاگر منتقل میسازد اما زمانی که هیجان این دقایق و ورود مسعود به آن خانه سپری میشود، بهتبع افت ریتم داستان و ورود داستان زندگی ماندانا و کاوه و غزل، تدوین نیز نمیتواند از سیر داستانپردازی فیلم جلو بزند و دستوپابستهی داستان باقی میماند.
رخ دیوانه به عنوان تجربهای در روایت یک داستان پیچیده، با افتوخیزهایی روبهروست که نمیگذارند این تجربه چنان که باید در ذهن تماشاگر باقی بماند و با پایان فیلم، این پیچیدگی ماندگاری ندارد و از یاد میرود.