طبق رسم هر سال، اولین «نقد خوانندگان» در ایام پس از جشنواره فیلم فجر را به یادداشتهایی اختصاص دادهایم که شما علاقهمندان درباره فیلمهای این دوره از جشنواره برای ما ارسال کردهاید. به طور طبیعی بنا به شرایط و محدودیتهایی که داریم، از میان یادداشتهای شما آنهایی را برگزیدیم که وضعیت بهتری در قیاس با بقیه داشتند. در اینجا باید نکتههایی را دوباره یادآور شویم چون ظاهراً برخی از شما دوستان توصیههای قبلی را ندیدهاند یا آنها را از یاد بردهاند؛ از نوشتن مطالب بلند خودداری کنید و حداکثر در قالب هفتصد کلمه (یا حدود یک صفحهونیم با فونت دوازده «نازنین» و تنظیمات پیشفرض نرمافزار ورد)، ایدههایتان را با کلمهها و جملههایی مناسب و همهفهم بیان کنید. فراموش نکنید که هدف شما نوشتن نقدهای ژورنالیستی است نه آکادمیک. برخی دوستان از چنان لحنهای خاص و شاعرانه، و کلمهها و ترکیبهای پیچیدهای استفاده میکنند که انگار میخواهند پایاننامهی تخصصی ارائه دهند؛ و البته تقریباً همهی این نوشتهها بهخوبی گویای پنهان شدن نویسندههای کمتجربهشان در پشت واژههای ثقیل هستند. جملهی مشهور و مهم آلبرت اینشتین را فراموش نکنید که گفته است: «وقتی نمیتوانی چیزی را ساده توضیح بدهی، یعنی آن را درست و کامل نفهمیدهای.» بگذریم. مثل همیشه منتظر یادداشتهای بعدیتان هستیم.
وارونگی (بهنام بهزادی)
زندگی دیگران
خشایار سنجری
بهنام بهزادی با ساخت اولین فیلمش تنها دو بار زندگی میکنیم (1386) نگاهها را به خود معطوف کرد؛ فیلمی که حسرتها و آرزوهای بربادرفتهی مردی را به تصویر میکشد که با ورود دختری رؤیاگون، زندگیاش دگرگون میشود. او در ادامهی مسیر فیلمسازیاش، با قاعدهی تصادف سراغ نسل جوان رفت و با نگاهی موشکافانه به ارزیابی روابط جوانان و همچنین خانوادههایشان پرداخت؛ فیلمی که بیش از آنکه متکی بر ساختار سهپردهای و کلاسیک فیلمنامهنویسی باشد، برشی از زندگی شخصیتهایش را به نمایش میگذارد.
اما بهزادی در سومین فیلمش و در تجربهای متفاوت به نام وارونگی زندگی دختری را به تصویر کشیده است که سالها جور همهی اعضای خانواده را کشیده است و با ازخودگذشتگی از مادرش مراقبت کرده است. فیلمساز برای روایت سرنوشت نیلوفر، رویکردی مینیمالیستی در پیش گرفته و به جای تکیه بر جدالهای کلامی طولانی بین اعضای خانواده، بهسرعت از این درگیریها میگذرد تا قهرمان قصهاش بهمرور و در خلال پیرنگهای داستانی، کنشمند شود. بهزادی در این فیلم، سیر تحول نیلوفر را نشانه رفته و به الگوهای کلاسیک قصهگویی وفادار مانده است.
نیلوفر در قصهی وارونگی شباهتهایی به دختر رنجکشیدهی خانوادهی ابد و یک روز (سعید روستایی) دارد. هر دو شخصیت با لطافت وجودیشان، سالها ایثار پیشه کردهاند اما با طغیان خود، به ناگاه اطرافیان را متوجه عمق مصایبشان میکنند. آنها دخترانی هستند که نه به دنبال بازپسگیری حقوق ازدسترفتهشان در اجتماع هستند (مثل شخصیتهای فیلمهای میلانی یا درخشنده) و نه میخواهند تحولی شگرف در جامعه ایجاد کنند و سردرمدار تغییر در الگوهای سنتی باشند (نظیر مریم در لانتوری) آنها فقط میخواهند خود را به دیگران ثابت کنند و حق حیات و دستیابی به خوشبختی را از قالب زیادهخواهی خارج کرده و به امری بدیهی برای دیگران تبدیل کنند، بدون اینکه بخواهند قهرمان باشند و شعارهای فمینیستی سر دهند.
بهزادی در وارونگی با تأکید بر ارائهی جزییات از زندگی نیلوفر، برای القای پیچیدگیهای زندگی روزمرهی او به بیننده، از دیگر شخصیتها تا حدی غافل شده است؛ به طوری که مادر به شخصیتی کاملاً منفعل بدل شده است که حتی در بزنگاههای خانوادگی هم دخالتی نمیکند. مادری که میتوانست با کنشهایش، خواهر و برادر نیلوفر را تحت تأثیر قرار داده و به اتفاقهای قصه، رنگوبویی تازه ببخشد. اما بهزادی شخصیتهای دیگر قصهاش را تنها در تقابل با نیلوفر به نمایش میگذارد و با این نگرش از باورپذیری آنها میکاهد.
متولد65 (مجید توکلی)
رؤیای دروغین
ابراهیم سوادکوهی
متولد65 داستان یک زوج خوش و بازیگوش است که با انواع دروغها خود را به عنوان آدمهای پولدار و مرفه معرفی میکنند تا اینکه بالأخره این دروغها کار دستشان میدهد و گیر میافتند و حالا باید به دنبال راه نجات خود باشند. این گیر افتادن در یک خانه که بخش زیادی از فیلم را در بر میگیرد موقعیتی ایستا و بدون تغییر لوکیشن است که مثلاً یادآور بیخود و بیجهت (عبدالرضا کاهانی) و بیشمار فیلمهای دیگری است که داستانشان را در یک لوکیشن واحد تعریف میکنند. فیلم بسیار خوشریتم است و تا پایان هم از ریتم نمیافتد. البته این افسوس باقی میماند که ای کاش فیلمنامه در مسیر ترمیم رابطهی دو شخصیت اصلی و ارتباطی که این دروغ با دروغهای بزرگترشان دارد استفادهی بهتری میکرد.
بار اصلی طنز فیلم بر دوش شخصیت افشار است که با خلاقیت و اعتمادبهنفس حاصل از حرفهاش ویزیتوری، از هر دروغی برای پیشبرد خواستههایش استفاده میکند بدون اینکه به عواقبش فکر کند. اوج این خلاقیت را میتوان در پیشنهاد سفارش غذا یا خرید سهام به صاحبخانه مشاهده کرد. همهی بامزگی موقعیتهایی که این زوج در آنها قرار میگیرند در آن است که مخاطب از وضعیت آنها آگاه است و میداند که آنها متعلق به این طبقه نیستند و اینها همه یک بازی سرگرمکننده و سرکاری است. اما وقتی افشار به سؤالهای صاحبخانه درباره ونکوور و ماشین و... آن قدر با سرعت و دقت پاسخ میدهد و نامزدش هم تأیید میکند بهیکباره همه چیز زیادی جفتوجور به نظر میرسد و این بامزگی تبدیل به شکی میشود که مخاطب را هم میگیرد؛ و احتمال یک بازی پیچیدهتر به میان میآید. این موضوع نشان میدهد فیلمنامه ظرفیتهای دیگری هم داشته و میتوانسته است به یک تریلر معمایی هم تبدیل بشود که البته فیلمساز حد را رعایت کرده است تا فیلمش دچار تغییر لحن نشود. متولد65 به عنوان فیلم اول مجید توکلی قابلقبول است.
برادرم خسرو (احسان بیگلری)
روایت یک داستان خاص
علیرضا شیرنشان
برادرم خسرو به کارگردانی احسان بیگلری بدون لکنت داستانش را روایت میکند. شخصیت خسرو به عنوان یک بیمار دوقطبی بهخوبی پرداخت شده و شهاب حسینی هم به نحوی عالی نقش را بازی کرده است. نکتهی مثبت دیگر، موقعیتهای کمیک فیلم است که از تماشاگران خنده میگیرد و فضای جدی و تلخ فیلم را تعدیل میکند. البته در یکسوم پایانی که خسرو به کما میرود فیلم کمی افت میکند ولی پایان فیلم نیز خلاقانه و حسابشده است و خوشبختانه از پایان باز خبری نیست. میماند ایدهی درخشان چیدمان تکهعکسهای پارهشده روی دیوار توسط خسرو و همین طور نمای واژگون از گیتار زدن خسرو در اتاق، که خیلی خوب از نظر جنبههای روانشناختی، دگرگونی شخصیت خسرو را برای مخاطب نمایان میسازد. برادرم خسرو نشان میدهد که بیگلری روایت در سینما را بلد است و میتواند مخاطب را با خود همراه کند.