باز هم فیلمی درباره اعتیاد، باز هم معتادی که میخواهد ترک کند و نمیتواند، باز هم زن و فرزندی که از فلاکت مرد زندگی در رنجاند، اما چه چیز لامپ صد را به اثری ویژه یا دستکم غیرکلیشهای تبدیل میکند؟
آنچه فیلم لامپ صد را به اثری ویژه در روایت تبدیل میکند، نیفتادن کارگردان در ورطهی ذوقزدگی از ایدهاش بوده است. فیلم در بازیهای روایی بهخوبی چند بار به تماشاگرش رو دست میزند و به او چنان سیلی محکمی میزند که تا آخر فیلم چندان با قطعیت به باقی ماجرا نگاه نمیکند. شاید هر لحظه انتظار دارد دوباره ببیند در توهمهای فرزین شریک شده است. آنچه باعث میشود این شکل از توهمها را به رودست و رکب زدن به تماشاگر تلقی کرد، شکل ساختاری آن است؛ یعنی به جای قابهای مثلاً لرزان و استفاده از ساختاری متفاوت با سایر بخشهای فیلم، همه چیز به شکلی سر راست اتفاق میافتد. دوربین هیچ، پیچ و چرخش و توهمی ندارد، و همین سادگی، گول خوردن مخاطب را تشدید میکند. اتفاقاً نکتهی دردناک ماجرا در شریکشدنهای ما در این توهم این است که میتوان درک کرد چرا فرزین هم مانند ما متوجه اتفاق نیفتادن بخش مهمی از روایتهای روزانهای که میبیند نمیشود. کارگردان به شکل بیرحمانهای مخاطب را متوجه خطری میکند که عموماً معطوف، مصرفکنندگان این مادهی شیمیایی است. اینکه مرز واقعیت و توهم در اینان به چنان شکل خطرناکی در هم تنیده میشود که میتوان ترس اطرافیان از آنان را بهخوبی توجیه کرد. زیرا ما به آنها نگاه میکنیم و دوست، برادر، همسر یا آشنایی را میبینیم که در مقابل دیدگانمان در حال ازهمپاشیدن است، اما سؤال اینجاست که او ما را به چه شکلی میبیند؟ در توهمهایش ما چه شکلی هستیم؟ یک خائن؟ یک حیوان؟ یا انسانی با شکل و شمایلی متفاوت؟ دنبال کردن اخبار حوادث روزنامهها در چند سال اخیر و اتفاقها و قتلهای دردناکی که از آنها روایت میشود بهخوبی نشاندهندهی این است که معتادان این مادهی شیمیایی در لحظهی قتل فرزند، همسر، پدر، مادر یا دوست و آشنایشان اطمینان داشتهاند که دارند حیوانی را سر میبرند یا در شکلهای خطرناکترش مثلاً یک موجود شیطانی را میکشند.
اینها واقعیتهای آزاردهندهی پیرامون ماست. مصرف شیشه از حد هشدارهای دوستانه و تذکر گذشته و باعث و بانی بسیاری از قتلها، دعواها و دزدیهای چند سال اخیر بوده است. میتوان پای حرفهای کسانی نشست که شخصاً تجربهی مواجهه با مصرفکنندگان این ماده را داشتهاند و از ویرانیهایی که دیدهاند حکایتها تعریف میکنند. در این زمینه فیلم خیلی خوب مشکلهای شخصیتها را بیان میکند. از حس ترس و خجالت و بیآبرویی و بیاعتمادی خانواده و همسر فرزین، تا حتی مشکلهای زناشویی که فیلم آنها را با ظرافت تمام در سکانس دادگاه از زبان ناهید، همسر فرزین بیان میکند. آنجا که قاضی از مشکلهای بیشتر میپرسد و زن با سکوت معنادارش پس از لحظههایی میگوید: «همه چیزو که نمیشه گفت آقای قاضی...» در این سکوت، نجابت زن ایرانی نشسته است. زنی که تمام تلاشش سالم شدن دوباره شریک زندگیاش است؛ و فرزندانی که کاملاً درک میکنند از پدرشان تنها نامی باقی مانده است. سکانس مسواک زدن بچهها همراه با پدر را به یاد بیاورید. در آنجا دختر خانواده به پدر یادآور میشود که امشب تولد برادرش بوده و نه او. زیرا در صحنههای قبلی دیدهایم که فرزین به محض ورود به خانه و دیدن مهمانان خود را به شادی میزند و سعی میکند فضا را شاد و آرام نشان دهد، و دخترش را به آغوش میگیرد و تولدش را تبریک میگوید. مهمانان به هم نگاه میکنند و دقایقی بعد خانه را ترک میکنند. آنچه فرزین متوجه آن نیست چهرهی رو به اضمحلالش است که هر روز دارد فرسودهتر میشود؛ تکیدهتر و پیرتر.
بازی بسیار خوب محسن تنابنده در لامپ صد و توجهاش به جزییات یک شخصیت معتاد و متوهم، از نکتههای تأملبرانگیز فیلم است. تیکهای عصبی صورت و بدن در بسیاری از لحظههای بازی و گفتوگویش با دیگران و همین طور حرکت ظریف لبها و چشمهایش، و تمام وقتهایی که درمانده و پشیمان به حال خود میگرید، نشان از صرف وقت و توجه و مطالعهی بازیگر روی نمونههای واقعی دارد. حفظ راکورد چنین شخصیتی بسیار سخت است و بازیگر مدام باید با تمرکز بالایی صحنههایش را بازی کند. کاری که تنابنده بهخوبی از پس آن برآمده است. نکتهی مهم دیگر در رابطه با بازی در نقش شخصیتهایی که به شیشه معتادند عطش و تشنگی همیشگی آنان است. بعید نیست که تا مدتی بعد، گرفتن یک بطری آب در دست به کلیشهی بازی در نقشهای اینچنین بینجامد، اما آقاخانی جز یک بار، بطری آب معدنی دست بازیگرش نداده و در عوض تنابنده با تمرکزی مثالزدنی در بیشتر صحنههایی که در حال حرف زدن با خود و دیگران است دهان خشکی دارد که این صدای خشکی دهان بهخوبی قابلشنیدن است. سینمای ایران که استاد کلیشهسازی از یک موقعیت شنیدهشده مثلاً برای شخصیتهای معتاد به شیشه است آن قدر این بطری آب در دست را تکرار خواهد کرد که شاید در تابستان آینده، مردم از ترس متهم نشدن به اعتیاد، کمتر بطری آبی در دست بگیرند و در خیابان راه بروند!
آقاخانی با نزدیک شدن به شخصیت اصلی فیلمش و تمرکز قصه بر روی او، تلخی تنهایی و طردشدگی را بهخوبی نشان میدهد؛ و اینکه این افراد آن قدر به خود و خانواده و دوستانشان قول دادهاند که به قول معروف حنایشان دیگر رنگی ندارد. صحنهی گفتوگوی فرزین در مقابل آینه و آب دهان پاشیدنش به خود در آینه، یکی از سکانسهای تلخ و بهیادماندنی فیلم محسوب میشود. اتفاقی که برای بیننده در این سکانس میافتد این مسأله است که چنین افرادی بهخوبی به مشکلشان آگاهی دارند، نکتهی تلخ ماجرا هم اینجاست. وقتی فرزین رو به خود در آینه میگوید: «چه غلطی داری میکنی...» دقیقاً نسبت به وضعیت خود آگاه است. اما شیشه بلایی سر ذهن او آورده است که در لحظههای خماری به چیزی جز مصرف فکر نمیکند. در اینجا دیگر خانواده اهمیتی ندارد. نکتهی مثبت کارگردانی آقاخانی همین است که به ما و جامعه یادآوری میکند که اینان بیشتر از معتادان مثلاً مواد گیاهی و سنتی به مراقبت و توجه و محبت نیاز دارند. شیشه قویتر از این حرفهاست که تنهایی بتوان از پسش برآمد. اگر از فیلم آقاخانی، همین یک نکته هم به ذهن مخاطب بیاید، باید به او آفرین گفت.
سکانسهای به بیابان زدن فرزین بهشدت یادآور سکانس ابتدایی سریال درخشان زدن به سیم آخر است. شاید بتوان گفت ادای دین به یک سریال درخشان و بهیادماندنی که اتفاقاً سوژهی آن سریال هم حولوحوش مادهی مخدر شیشه میگذرد. چه ارجاع خوبی. چه ادای دین درخشانی. راستش کسانی را که این سکانسها را به تقلید صرف از آن سریال متهم کردهاند درک نمیکنم. نمیدانم اشکالش کجاست. البته که اشکال از نگارنده است. اما فقط برای یادآوری همین دوستان میتوان جلسهها و مصاحبههای کوئنتین تارانتینو را به یاد آورد که با ذوق و شوقی کودکانه ارجاعهای مختلف فیلمهایش را به سکانسها و فیلمهای مورد علاقهاش توضیح میداد؛ و حتی در جاهایی که مثلاً منتقدان صحنهای را هنوز کشف نکرده بودند، خودش میگفت که فلان صحنهی جنگوی زنجیرگسسته از فلان وسترن اسپاگتی برداشته شده است.
لامپ صد با تمام نکتههای مثبت و تأثیرگذارش دو سکانس و بازی بد هم دارد. حضور نهچندان دلچسب و درست پوریا پورسرخ و نیما شاهرخشاهی که انگار دیگر هیچ انگیزهای ندارند تا همین دو لحظهی کوتاه را خوب بازی کنند. میتوان حضورشان را گذاشت پای رفاقت با آقاخانی. اما حمید لولایی، در همان سکانس کوتاه بازیاش به عنوان رانندهی تاکسی که میتواند توهم فرزین هم قلمداد شود، عالی است. درست از لحظههایی که پایپ را از داشبورد ماشین بیرون میآورد و به فرزین نشان میدهد، بهآرامی حالتهایش تغییر میکند. تیکهای مدام شانهاش و باد کردن رگهای پیشانی و سرخ شدن تدریجی صورتش از لحظههایی است که نشان میدهد برای نشان دادن توانایی بازیگری به زمان زیادی نیاز نیست و میتوان در چند دقیقه و در یک سکانس آن را به رخ کشید.
در صحنة به بیابان زدن فرزین ما و خودش متوجه حضور یک زن/ مادر در ماشین میشویم. دیگر میتوانیم این را بگذاریم پای توهم فرزین. اما آنچه این حضور را به لحظهای درخشان تبدیل میکند یا آنچه همهی معنای این حضور است، نیاز این مرد به شخصیتی مثل مادر است. نیازش به محبت یک زن و پناه بردن به دامانش برای به یاد آوردن همهی لحظههای معصومانهی کودکی. وقتی پای آتش، در بیابان، فرزین سر بر دامن مادرش میگذارد، ما هم بغض میکنیم. دلتنگ میشویم و آرزو میکنیم فرزین از این امتحان سربلند بیرون بیاید.
سعید آقاخانی با این فیلم مخاطبانش را امیدوار میکند به حضور کارگردان خلاقی که حالا سیمرغ بلورین بهترین بازیگری را هم در کارنامهاش دارد و میتواند با خیال راحت تمرکز کند روی فیلم بعدیاش. در واقع برای فیلم بعدیاش منتظریم. فقط یک نکتهی کوتاه؛ لامپ صد سال گذشته در جشنوارهی فجر حضور داشت و چندان که باید دیده نشد. در جشنوارهی فجر امسال چند فیلم در هیاهوی روزهای شلوغ درست دیده نشدهاند؟