متروپل را باید یکی از فیلمهای شاخص مسعود کیمیایی پس از دههی شصت و فیلمهایی همچون سرب و دندان مار به حساب آورد که فیلمساز قصه سرراستی را دوباره توانسته تعریف و تماشاگرش را همراه کند و فیلم را به مقصد برساند. و در این مسیر هیچ کدام از شخصیتهای فیلم رها نشده که بیاید و سخن عجیبی بگوید و برود. کیمیایی در آخرین فیلمش به نکتههای تازه و قابلتأملی رسیده که جای امیدواری است تا باز هم از فیلمساز مورد علاقهمان آثار بهیادماندنی ببینیم.
متروپل جدا از ستایش سینما، از معدود فیلمهای سینمای ایران دربارهی شیفتگی سرشار از عشق به سالنهای قدیمی سینما و مرثیهای بر خاطرههای ازدسترفتهاش است که بیشک در حافظهی تاریخ سینمای به قول او «وطن» خواهد ماند.
متروپل گویی عزیز دُردانهی کیمیایی است چرا که نخستین سکانساش با صدای خود او شروع میشود و میشنویم که دستور «حرکت» میدهد. و در همین فصل، در سینمای ایران به یاد نمیآورم که زمان حال سیاهوسفید باشد و گذشته رنگی که با توجه به نشانههای فیلم، روشن است اتفاقها در زمان حاضر میگذرد و این آینده است که سیاهوسفید شده و گویی دورهی کهنسالی زن تنها یک اشارهی ذهنی است به آیندهی او و نمایشی به حساب میآید از نگاه کیمیایی به آینده که با توجه به مضمون فیلم و مرثیهسرایی برای چیزهای ازدسترفته، تصویری است از آیندهی آثار سینمای جهان که چندان «رنگوبارنگ» نیست. جدا از این تکنیک بیانی تازه، کیمیایی برای نخستین بار در فیلمهایش با زن شروع کرده و فیلم را پیش برده. شاید نتوان نام کامل قهرمان را بر این شخصیت گذاشت، اما همین که زن چهره محوریتری در فیلمهایش یافته را باید به فال نیک گرفت که حتی این بار چاقو را به دست زن فیلمش با بازی خوب سحر دولتشاهی داده! و تصویر او از زدوخوردهای فیلم در سایه، زیبا است و در فیلمهایش تازگی دارد؛ و البته مانند برخی از فیلمهایش، توی ذوق نمیزند. و باز بر خلاف تعدادی از آثار اخیرش، قصهی فیلم و معرفی شخصیتها تماشاگر را گیج نمیکند و داستان فیلم روایتی پیچدرپیچ و غریب نیست. یک قصه ساده است از تنهایی یک زن، که اکنون مورد غضب همسر اول شوهرش و آدمهای اجیرکرده اوست تا خود را به داخل سالن متروک سینمایی پرت کند و داستان اصلی را شروع کند و دلتنگی کیمیایی از عشقهای ازدسترفته و سینما و سالن قدیمی در آنجا روایت شود. حتی از طرفی وقتی که جوان با بازی خوب پولاد کیمیایی به رفیقش پیش از آنکه بداند زنی غریبه به سینما پناه آورده میگوید: «گوش کن صدای فیلم میاد.» گویی همهی جریانهای فیلم تنها در ذهن او ساخته شده و قصهای را بر اساس فیلمهای قدیمی مورد علاقهاش، با همان تنهاییها، زخمها و عشقها برای خود بازسازی میکند و به همین دلیل است که میگویم زن و حضورش داستانی فرعی و کماهمیت است و قهرمان اصلی به حساب نمیآید. به او توجه کنید که در سالنی مملو از موتور در حال تماشای فیلمهای مورد علاقهاش است یا فکر میکند که میبیند و در واقع، در حال تکمیل اثری ساختهوپرداخته خود است! کیمیایی همچنین با این موتورها فرصتی یافته که یادی کند از رضا موتوری. و چه زیبا، خواهری که از دست شوهر به سینما و برادر پناه آورده، یادآور شخصیت گلچهره سجادیه در دندان مار است. کیمیایی با همهی فیلمهای درون فیلم و پوسترهای دوروبرش این بار فرصت بیشتری یافته برای ادای دین به سینمایی که از کودکی به آن دلباخته است.
متروپل را نمیتوان بدون اشارهای به محمدرضا فروتن به پایان برد که باز با فیلمی از مسعود کیمیایی جلوه پیدا کرده است. مهناز افشار که نخستین قهرمان زن دوستداشتنی (گرچه فرعی) آثار کیمیایی است، ساعد سهیلی که عجب استعداد سرزندهای برای سینما است، یوسف مرادیان که تازه کارش با سینما شروع شده و تینا پاکروان که با بازی غافلگیرکنندهاش، اکنون میتوان دریافت چرا بازیگران فیلم خودش، خانم، این قدر جاافتادهاند.
متروپل فیلم بیادعایی است که تنها آمده تماشاگرش را سرگرم کند و او را به یاد «سینما» بیاندازد؛ سینمایی که آن چیزی نبود که اکنون در تعداد بسیاری از آثار بیهویت سینمای جهان شاهدش هستیم. متروپل را وصیتنامهی سینمایی کیمیایی نام نمیگذارم، عمرش هزار سال... اما این فیلم، همیشه به یادمان میآورد که او کیست و برای سینما ایران چه کرد، همین.