برف روی کاجها فیلم سردی است. این را میشود از روابط بیروح میان رؤیا و علی فهمید. انگار این برف نه فقط روی کاجها که روی قلبها نشسته و به این زودی قصد آب شدن ندارد. خانهای که میبینیم آنقدر سکون دارد و در سکوت غرق شده است که انگار اصلاً صدای تمرین پیانوی شاگردهای زن به گوش نمیرسد. کیسهی میوهای که از دست مرد میافتد، بیشتر از صدای پیانو جلب توجه میکند و باعث میشود این سکوت شکسته بشود و زن بترسد و فکر کند یک موش از کنار او رد شده است. تقابل صدای آرامشبخش پیانو با صدای افتادن یک کیسه میوه و به چشم آمدن صدای دومی نشان میدهد که در این خانه چیزی سر جای خودش نیست. مثل علی که یک پزشک مسن است و معلوم نیست چرا با یک معلم پیانو که بسیار از او جوانتر مینماید، ازدواج کرده است. این نقطهی ضعف حتی با گریم چهرهی مهناز افشار که او را شکستهتر از تمام فیلمهایی که تا امروز بازی کرده نشان میدهد، حل نمیشود. در سکانس اول فیلم حتی میشود حدس زد که حسین پاکدل حتماً پدر مهناز افشار باید باشد!
اولین ساختهی پیمان معادی با اینکه از جهت مضمون و درونمایهی اخلاقی تحت تأثیر سینمای فرهادی است اما شباهت مستقیمی به هیچ کدام از فیلمهای اصغر فرهادی ندارد، بهخصوص به دلیل ضعف در نگارش فیلمنامه و غیرقابل باور بودن بعضی اتفاقها که در داستان میافتد. در داستانهای فرهادی همیشه به جزئیات توجه میشود و فضای فیلمها با دنیای واقعی و زندگی جاری آدمهای امروز مطابقت دارد، دنیای سینمایی معادی اما چفتوبست داستانی ندارد و فاقد انسجام معنایی است. کاراکتر اصلی فیلم یک معلم پیانو است، اما تنها چند سکانس از تمرین کردن شاگردان او را میبینیم که برای نشان دادن اهمیت موسیقی در زندگی یک شخصیت کافی نیست. وقتی حتی علی، رؤیا را ترک میکند، او به پیانوی خودش پناه نمیبرد و برای تنهاییاش هیچ آهنگی نمینوازد. بهاضافهی اینکه دلیل خیانت علی به رؤیا اصلاً مشخص نیست. کاراکتر علی بسیار متشخص و موجه نشان داده شده است و تماشاگر با دیدن خیانت او حتی بیشتر از همسرش شوکه میشود! بهخصوص که او با شاگرد جوان همسرش در ارتباط است و این نشان میدهد که ازدواج او با رؤیا نیز بهخاطر جوانی و زیبایی او بوده و در وجود علی بیش از عشق، هوس دیده میشود. اینها را بگذارید کنار دوست رؤیا و شوهرش که همکار علی است و هیچکدام شخصیتپردازی درستی ندارند. قطع ارتباط آنها بههمان اندازه گنگ و بسته است که پیوند دوبارهی آنها.
در این بین اما رؤیا و نریمان (صابر ابر) و حس تازهی دوستی یا عشق کوتاهمدتی که بین آنها برقرار میشود، از مابقی فیلم شیرینتر و قابلباورتر شده است. شوخطبعیهای نریمان و سکانس کمک رؤیا به نریمان برای راه انداختن ماشین و نگاههای عاشقانه و لبخندهای آنها از پشت پنجرهی خانههایشان بسیار بهیادماندنی شده است. بهخصوص وقتی که نریمان جلوی پنجره میآید و یکییکی لباسهایش را به رؤیا نشان میدهد تا تلفنی از او بپرسد با کدام یک از آنها به کنسرت بیاید.
یکی از اصلیترین پرسشها دربارهی برف روی کاجها علت سیاهوسفید بودن آن است؛ بدون آنکه بستر آن در فیلم ایجاد شود و مخاطب را دربارهی ضرورت این انتخاب، قانع کند. در میان فیلمهای ایرانی سالهای اخیر خونبازی (رخشان بنیاعتماد) تنها فیلمی بود که سیاهوسفید بودنش در تناسب با درونمایهی اصلی داستان است و کاملاً ملموس بهنظر میرسد. اما فیلم معادی نیازی به پرهیز از رنگ نداشت. انتخاب فصل زمستان برای فیلمبرداری، عنوان فیلم و قاببندیهای هنرمندانهی محمود کلاری بهتنهایی میتوانست بار اندوه قصه را به دوش بکشد و تأکید بیشتر کارگردان، فیلم را دچار اغراق کرده است.
اساسیترین مشکل برف روی کاجها نقاط ابهام داستان است که البته میتواند ناشی از ممیزی زیاد آن باشد. مشکل داستان در سکانس آخر فیلم به اوج خودش میرسد و دیگر حتی نمیشود اسم آن را پایان باز گذاشت، چون کدهای غیرقابلباوری به بیننده داده میشود. مونولوگ پایانی رؤیا بسیار غیرمنطقی و احساسی است و اینطور بهنظر میرسد که او علی را میبخشد. چون دیگر نه پاسخ تلفنهای نریمان را میدهد و نه پنجرهای رو به خانهی او باز میکند و اینها با شخصیت او که بیشتر منطقی بوده تا احساسی، جور درنمیآید. وقتی علی به رؤیا خیانت میکند، رؤیا پس از یک شب پریشانی و کمی بغض و گریه، سعی میکند همهچیز را فراموش کند و دوباره به زندگیاش برگردد. دکور خانه را تغییر میدهد و بعد از جداییاش از علی، دنبال برقراری ارتباط با نریمان است و در پایانبندی فیلم انتظار میرفت که روابط او همچنان بر اساس منطق پیش برود و به این زودی از خیانت شوهرش نگذرد.
کارگردانی پیمان معادی و نقش او در بازیگردانی اثرگذارتر از فیلمنامه است. هرچند که او بیشتر به عنوان فیلمنامهنویس شناخته میشود، اما با این فیلم نشان داده که قواعد کارگردانی را هم بهخوبی میشناسد و میتوان خوشبینانه منتظر قدمهای بعدیاش ماند.