نادر سیاهدره (مهدی هاشمی) به دلیل مشکلی جسمی به بیماری پرخوری دچار است. او با عمهاش (مرضیه برومند) زندگی میکند و عمه در صدد است هر طور که هست از دست نادر خلاص شود. عفت (نیره فراهانی) از سر ناچاری و نداری در خانهی دیگران کار میکند. عمه پیشنهاد میکند او با نادر ازدواج کند. عمه ماهیانه پولی به نادر میدهد تا او بگوید جایی مشغول کار است. نادر شبها در بیمارستانی به جای نگهبانها کار میکند و در ازای آن غذا میخورد. شبی نیما (صابر ابر)، نامزد لیلا (نگار جواهریان) دختر عفت، به بیمارستان میرود تا نادر را ببیند اما متوجه میشود که نادر آنجا کار نمیکند. پسران عفت، بیگ (مهران احمدی) و عادل (احمد مهرانفر) نادر را بیرون میکنند اما ورق روزگار برمیگردد و خانوادهی عفت متوجه میشوند بدن نادر کلیهساز است. نادر به خانهی عفت بازمیگردد و مورد احترام قرار میگیرد. اما پول هم برای این خانواده آسایش نمیآورد و زندگی همه را ویران میسازد.
هیچ (1388) داستان متن و زیرمتن است که رویکردی مدرن به قصه و روایتش دارد. فیلم با آنکه به فضای فقر و فاقه میپردازد اما در آن متوقف نمیشود. به عبارت دیگر هیچ عاری از آن واقعیتگرایی است که بسیاری در سینمای ایران آن را کلید موفقیت میدانند. فیلم فضاهایی بهشدت واقعگرا دارد اما بیش از اینکه بخواهد نقبی به واقعیت پیرامون آدمهایش بزند، در پی آن است که به زیرمتن توجه بیشتری داشته باشد. خانوادهی عفت نمونهای از خانوادههای پرجمعیتی است که همه در کنار هم زندگی میکنند و هر کدام سودای خاص خودشان را در سر دارند. یکی مثل عادل و همسرش یکتا (باران کوثری) باریبههرجهت زندگی میکند؛ عادل در استادیوم فوتبال بوق میزند و ساندویچ میفروشد. یکی مثل بیگ و همسرش محترم (پانتهآ بهرام) که بر خلاف نامش هیچ احترامی در چشم شوهرش ندارد، بعد از پولدار شدن نادر، خیرخواهیاش گل میکند و میخواهد زن دیگری بگیرد. لیلا که سرانجام راه خیابان را پیش میگیرد، از فقر و نداری به تنگ آمده است و حتی دیگر نیما را هم نمیخواهد.
آدمهای خانوادهی عفت تا پیش از حضور نادر، به زندگیشان ادامه میدادند. اما نکبت و بلای نازلشده به زندگیشان را تنها زمانی احساس میکنند که یکی بیچارهتر از خودشان به نام نادر پیدا میشود که بناست وبال زندگیشان باشد. واکنش خانواده طبیعی است. نادر هرچه درمیآورند، میخورد و سیر هم نمیشود. کاری هم که ندارد. بنابراین خانوادهای که هر کدام از اعضایش ساز خود را میزنند، ناگهان در برابر یک غریبه با هم متحد میشوند و بیآنکه نکبت زندگی خود را ببینند، نادر را بیرون میاندازند. اما دست سرنوشت یا بازی روزگار یا تصمیم فیلمنامهنویسان کاری میکند که نادر این بار با عزت به خانه و نزد «زن و بچهاش» بازگردد. ناگهان ورق برای نادر برمیگردد. اکنون بیگ برایش گوسفند سر میبرد و گوشت برایش کباب میکند. همسایهها میخواهند با نادر عکس بگیرند و از تلویزیون برای مصاحبه با او میآیند. اما این بادکنک هرچه بیشتر باد میشود، خطر ترکیدنش بیشتر و بیشتر میشود. محترم پی میبرد که بیگ سفر اصفهان نرفته است و یکتا و لیلا (به نوعی دیگر) سرانجام تلخی پیدا میکنند. این زنان هستند که روزگار تلخشان با پیدا شدن ثروت و مکنت تلختر از روزگار نداری میشود و نه مردها که اکنون با هم متحد شدهاند؛ نگاه کنیم به تلویزیون تماشاکردن شبانه در محفلی که مردانه است.
در ابتدای هر بخش از فیلم، نوشتهای در سیاهی میآید که اشاره به نگاه اول و دوم دارد. در نگاه اول واقعیت جلوهی بیشتری دارد. آدمها انگار واقعیتر و باورپذیرتر هستند. نگاه دوم مثل یک خواب و رؤیاست؛ رؤیایی که اگرچه در ظاهر شیرین است اما تعبیر تلخی دارد. تغییر ناگهانی آدمها در نگاه دوم عامدانه است. همه مانند کاریکاتوری از آدمهای واقعی به نظر میرسند. در ظاهر این پول کلیهی اضافی نادر است که انگار همه را دگرگون کرده است اما در باطن، پول، آنهم از نوع بادآوردهاش کاری میکند که امیال و تمایلات سرکوفته از ناخودآگاه بیرون بزنند و به خودآگاه بیایند. این گونه است که همه عوض میشوند. انگار مسخ شدهاند. دیگر خودشان نیستند. حتی مهربانیشان دروغ است. رفتارهایشان طبیعی نیست. در این میان زنها بیش از مردها خودآگاهاند. محترم، لیلا و یکتا خیلی زود درمییابند که پول با مردانشان چه کرده است. نیما نخستین کسی است که میپذیرد در بیمارستان مراقبت از نادر را بر عهده بگیرد. از عصبانیت بیگ دیگر خبری نیست و عادل پولهای پیشپرداخت کلیهی نادر را میشمارد.
هیچ فیلم سهل و ممتنعی است. خیلی ساده به نظر میرسد. پیچیدگی روایی و داستانی ندارد و کارگردانی کاهانی چنان در خدمت قصهگویی است که شاید در نگاه نخست متوجه میزانسنهای انعکاس آدمها در آب نشویم یا نبینیم که نادر در چه میزانسنی از خانهی عفت فرار میکند و دوربین چهگونه با حرکتش او یا نیما را هنگام رفتن دنبال میکند. استفاده از تاریکوروشن و دیالوگهای خارج از قاب - بهخصوص در صحنهای که همه به سراغ یکتا میروند و بجز دیالوگهای خارج از قاب چیزی نمیبینیم و تنها صدای شیون و جیغ شنیده میشود - بهگونهای است که یقین میکنیم از ابتدا قرار بوده است کارگردانی هیچ به چشم نیاید.
مهدی هاشمی در نقشی نامتعارف و بهمراتب دشوارتر از مثلاً نقش آقایوسف در فیلمی به همین نام، یا دو فیلم با یک بلیت (1369) یکی از بهترین بازیهایش را به نمایش میگذارد. نادر سیاهدره با بازی او شخصیتی از آب درآمده است که در ظاهرش کوچکترین خباثتی شاید دیده نشود اما در زیرمتن شخصیتی که بازی میکند، فردی نهفته است که موقعیتها را بهخوبی میشناسد: او به عمهاش اعتراض میکند چون او را راه نداده است و میگوید این دیگران هستند که غذاها را خوردهاند. فیلم نُرم را میشناسد و در برابر شیطنت بیگ کوتاه میآید. نگار جواهریان، باران کوثری و مهرانفر در نقشهایی فرو رفتهاند که پیش از این تجربهاش نکردهاند اما زیرمتن چنین شخصیتهایی را بهخوبی اجرا کردهاند. پانتهآ بهرام در اجرای دشوار نقش محترم که حرف نمیزند (بهرام در یک تئاتر نیز از این شگرد بهره برد) تمامی تلاشش را کرده است.
هیچ در کارنامهی کاهانی اثر ماندگاری است که هر بار دیدنش میتواند نکته یا نکتههایی را برای تماشاگرانش داشته باشد. این برای کارگردانی که هنوز راه درازی در کارنامهاش دارد، دستاورد اندکی نیست.