خانههای خراب
حسین امیریلرگانی
فروشنده با صحنهای از اتاق خواب آغاز میشود. تصویر به تاریکی میرود و گویی ما در خوابیم که ناگهان ساختمان شروع به لرزیدن میکند. ما هم با عماد، رعنا و دیگران از خواب بیدار میشویم اما نه ما میدانیم چه شده است و نه خیلیهای دیگر. فقط میفهمیم در این شرایط، این خانه دیگر جای ماندن نیست. دوربین نگاه ما را به بیرون میاندازد تا متوجه دلیل این حادثه شویم: گودبرداری غیراصولی! صدای خارج از قاب، تمهید مورد علاقهی فرهادی، این بار غرّش مهیب لودر و ضربههای بیمحابای آن بر پیکر ساختمان را ابتدا برای ما تصویر میکند و از همینجا نطفهی هراس در ضمیر بیننده منعقد میشود.
فرهادی این بار از دل حادثه شروع میکند؛ از نقطهی شروع مکافات. عماد به عنوان شخصیت اصلی داستان خیلی زود پیام را میدهد: «همهی این ساختمانها را باید خراب کرد و از نو ساخت.» امّا شاید فراموش کرده است و بابک یادآوری میکند که «همهی این ساختمانها یک بار خراب شده و از نو ساخته شدهاند.» ترکهای عمیق دیوار، نشان از شرایط ناامن این منزل دارد که دیگر نمیتواند محل ماندن باشد.
اجتماع و شهری که فرهادی این گونه به تمثیل روایتگر داستانی در دل آن است، در بیشتر سکانسها و نماها از درون فضای بستهی داخل ساختمانها دیده میشود و حتی آنجا که پا به سطح شهر میگذارد، آنچه ما از شهر میتوانیم ببینیم، نماهای مبهمی است که دوربین لرزان و سرگردان، از پیچوتاب و شلوغی خیابانهای پرتردّد و دودگرفته در اختیار ما میگذارد؛ گویی حتّی این نماها را هم باید داخلی در نظر گرفت، نه خارجی!
اخلاق، دلواپسی همیشگی فرهادی، این بار نیز مضمون اصلی است. فرهادی نگران شرایطی است که در آن بهتدریج گاو میشوی یا گاو انگاشته میشوی؛ ذهنیّتی مسموم، تماس ناخواستهی بدنت با جنس مخالف را به انحراف اخلاقی تعبیر میکند و اگر درب خانهات را باز بگذاری ممکن است کسی از راه برسد و حریم تو را قربانی وسوسهاش کند. در این شرایط قهرمان اخلاقمدار فیلم که از خوردن لقمهی حاصل از درآمد حرام ابا میکند، خود اخلاقیات را فراموش میکند. بهزور گالری عکسهای یک تلفن همراه را زیر و رو کردن یا تجاوز به عنف، دو سر یک طیف است: سقوط اخلاقی.
مرگ، دیگر دغدغهی فرهادی، اینجا نیز نقشی مهم دارد. کارگردان که پیش از این از مرگ به عنوان مبدأ تنشهای آثارش استفاده کرده، این بار مرگ را نقطهی پایان فیلم قرار داده است. اگر در درباره الی... مرگ ناشی از غرق شدن الی شروع درام و تعلیق است، اگر در جدایی نادر از سیمین سقط و مرگ جنین، زندگی آدمهای قصه را به چالش میکشد و پاسخ به علّت مرگ جنین، درام را در اوج باقی میگذارد، اگر در گذشته کمای عمیق یک زن، پیوستگی آدمهای قصّه را باعث میشود و در نهایت ابهام بین زنده ماندن و نماندنش، ما و آدمهای قصّه را گیج و گم میگذارد تا ندانیم بین رفتن و ماندن کدام درست است، این بار مرگ احتمالی مجرم و از آن مهمتر مرگ قطعی اخلاقیّات، آخرین پیامی است که خالق اثر به ما میدهد.
فروشنده نیز چون دیگر آثار فرهادی پر است از قرینهها و ریزهکاریها؛ به عنوان مثال در بدو ورود به منزل جدید و در حالی که هنوز اسبابکشی انجام نشده است، ترکیدن لامپ حمّام، پیام تاریکی را صادر میکند. حتّی بعداً سرپیچ بدقلق، لامپ نو و روشنایی را بهزحمت میپذیرد؛ یا محل آسیب رعنا در ناحیهی سر است تا باندپیچی سر توجیهی برای پوشیده بودن موهای رعنا در منزل و در حضور شوهرش باشد و...
نام فیلم نیز چون آثار قبلی فرهادی کنایهآمیز است و اگرچه در ظاهر ربط چندانی به داستان فیلم ندارد امّا نزدیکترین پیوند را با مضمون و درونمایهی اثر دارد. ظاهراً فروشندهای در کار نیست اما فاجعهی داستان را نه بیاحتیاطی رعنا و نه وسوسهی مرد هوسباز بلکه «فروشنده»ای رقم میزند که شاید برای سیر کردن شکم خود و فرزندش و داشتن یک سرپناه، تن خود را در اختیار دیگران میگذارد؛ «فروشنده»ای که خود شاید قربانی شهری باشد که اگر درها قفل و بست درستی نداشته باشند، امنیت کسی تضمین نمیشود؛ شهری که شاید علاج آن خراب کردن و دوباره ساختنش باشد، ولو اینکه یک بار این کار انجام شده باشد!
چهطور گاو شدن!
احسان طهماسبی
اصغر فرهادی در ادامهی مسیر فیلمسازیاش سراغ موضوعی متفاوت از فیلمهای گذشتهاش رفته است که در عین حال از نقطه نظر تماتیک بیشباهت به دیگر آثارش نیست. فروشنده بیش از پیش از عناصر نمادین در قالب یک درام واقعگرا بهره برده است و با موضوع «انتقام شخصی» از منظر جامعهشناسی به بررسی رفتارهای مردمان ایران معاصر (با نگاه ویژه به تهران امروز) میپردازد.
این بار هم مانند سایر فیلمهای فرهادی هیچ قهرمان قطعی و مطلقی در فیلم وجود ندارد ولی با این وجود، عماد (با بازی شهاب حسینی) بعد از چهل سال همانند «قیصر» پاشنهی کفشهایش را ور میکشد تا انتقام رعنا (با بازی ترانه علیدوستی) یا همان خواهر هتکحرمتشدهی قیصر، «فاطی» را شخصاً و بدون دخالت پلیس بگیرد؛ با این تفاوت که علاوه بر اینکه روحیهی قلندری و یکهبهزنی قیصر دیگر در عماد وجود ندارد و عماد هنرمند غمزده و دردکشیدهی نمایشنامهی مرگ فروشنده است که به اندازهی «ویلی» نمایشنامه که سرشکستهی پیشرفت شهری و اقتصادی جامعهی خود است، شرایط اجتماعی و فرهنگی این روزهایش هم تغییر کرده است و معلم دوستداشتنی مدرسه، دیگر نمیتواند از پس افکار درونی و تناقضهای وجودیاش برآید.
فرهادی در فروشنده بیش از هر فیلم دیگرش از نمادها برای توضیح روحیات شخصیتها، شرایط اجتماعی، افکار حاکم بر فیلم و توضیح وضعیت جاری جامعهی فعلی استفاده کرده است. خانهی ترکخورده و در آستانهی فروریزی که شاید تفسیری از جامعهی رو به جلویی باشد که در هنگام ساخت بنای جدید، ناخودآگاه به تخریب بنای قدیمی دست میزند و گویی در راستای دیالوگ عماد است که میگوید: «ای کاش میشد شهر را از نو ساخت.» غافل از اینکه مانند همان آمریکای ۱۹۴۹ که بهسرعت در حال پیشرفت بود و آرتور میلر در نمایشنامه اشارهای به خطرهای رؤیای آمریکایی و ایدهی ماتریالیسم کرده است، جامعهی رو به پیشرفت و فاقد اخلاق محکوم به نابودی و فنا است.
پولی که در جدایی نادر از سیمین داستانساز میشود و درگیرهای نادر با خدمتکار خانه را به وجود میآورد در اینجا عامل ایجاد حساسیت و برانگیختن احساساتی است که منجر به ریختن ماکارونی به سطل آشغال میشود. فرهادی با استفاده از نمایشنامه در فیلم خود، علاوه بر بهرهگیری از جنبههای جامعهشناسانهی اثر، ادای احترامی به تئاتر کرده و مشابه آلخاندرو گونزالس ایناریتو در بردمن (2014) از ترکیب تئاتر و سینما برای داستان خود کمک گرفته است؛ داستانی که بیشک یکی از تجربههای موفق در سینمای ایران است و با مدیومشاتهای استرسزا و کلوزآپهای پرتعلیق و در فضایی کلاستروفوبیک - که گویی شرایط فرهنگی کشور را نشان میدهد - روایت میشود و در آن هم رعنا و هم پیرمرد به عنوان خطاکرده و خطادیده عذاب میکشند.
عماد به عنوان مهمترین شخصیت فیلم از معلمی فهمیده و شوهری دلواپس به انتقامجوی خشن پایان فیلم بدل میشود؛ او همان آدمی است که در یک صحنه وی را در حال تقلید صدای پاتریک و باب برای کودک همکارش میبینیم و در صحنهی پایانی، در حالی که یک سیلی پر از خشم و عصبیت را به صورت پیرمرد مریض توبهکرده میزند. او از معلم دوستداشتنی ابتدای فیلم که به شوخیهای بیمزهی شاگردانش میخندد به معلم عصبی تغییر میکند که بدون در نظر گرفتن حریم شخصی شاگردش گوشی او را تفتیش میکند. او در حالی که از گاو ساعدی و مهرجویی میگوید و در جواب سؤال شاگردش که میپرسد: «آقا چهجوری یه آدم گاو میشه؟» پاسخ «بهمرور» را میدهد، خود درگیر انتقامی خشن و زنجیرهای از رفتارهای پاتولوژیک میشود.